مروری بر داستان بوی عطری که از قبر شهید پلارک استشمام می شود !

دشمنان داخل و خارج همواره سعي داشتهاند که به فرهنگ و آيين مردم مسلمان ايران شبيخون بزنند و ولايتفقيه را که با خون شهيدان مستحکمتر شده بود، مورد حمله و امحا قرار دهند.
شوکي از جنس اسلام که امام خميني به مسلمانان و نامسلمانان جهان وارد کرد، همان انفجار نور بود و در جنگ تحميلي به ايثار و عشق و دلدادگي و در نهايت رسيدن به خود نور يعني خدا مزين شد. تلاش دشمن دوچندان شد که بر اين نيروي الهي و آسماني فائق آيد، اما دريغا از جهلشان.
همانطور که ميدانيم جنگ نه فقط ميدان نبرد عليه دشمنان غاصب بلکه ميدان خودسازي، معنويت و رشد بود و چه بسا کساني که از دل بيخبري و سادگي و حتي بيمعرفتي پا به عرصهي جهاد اصغر نهادند و توانستند در مکتب خميني کبير که به وسعت فکه و شلمچه و دوکوهه بود تا به بلنداي بازيدراز، دلها را مأمن فرشتگان و انوار الهي کردند تا توانستند ره صدساله را يک شبه پشت خاکريزها در قبرهاي نماز شب، در توسلهاي پنهاني و آشکار و در نمازهاي فردي و جماعت و در شجاعتها و ايثار و برادري طي کنند و به در آستان معبود برسند. حال کساني با اين درجه از کمال و فهم و درايت که از ملک هم برتر بودند و بهترين بندگان خدا لقب گرفتند و واژهي شهيد را با رنگ سرخ شهادت زيبندهي محافل و مجالس و جايجاي ايران اسلامي کردند، آيا سزاوار است توطئهي دشمن را که رنگ و لعاب دوستي به خود گرفته، اما از کوزهاش تعفن است که بيرون ميآيد و آبي نميطراود، را باور کنيم و از بصيرتمان کمک نگيريم و اين شبيخون فرهنگي که چندي است در قالب خرافات از سوي آنان پيگيري ميشود، را خنثي کنيم.
از همان ابتداي انقلاب و بالأخص از زمان جنگ وقتي دشمنان و منافقان ديدند که با حرفهاي ساده و رو نميتوانند مردم را از فرهنگ غني شهادت که حماسهي کربلا را در دلشان زنده ميکرد و گرايششان را به آزادگي و تعالي بيشتر ميکرد، دور کنند، برآن شدند که از راه نيرنگ و نفاق وارد شوند و در لباس ميش ظاهر شدند.
در اول کار خواستند احساسات خانوادهي شهدا را برانگيزند و با نشان دادن تصاوير و فيلمهاي نحوهي شهادت با پشتزمينهاي که از لحاظ روانشناسي روي ان کار شده بود، پدر و مادران را مجاب کنند که فرزندانشان را به جبهه نفرستند؛ چون از اينکه فرهنگ شهادت در ايران همهگير شده بود، واهمه داشتند که نکند امام حرفش را عملي کند و واقعا راه قدس از کربلا ميگذرد را با اين جان برکفان ره عشق به حقيقت برساند و بعد انقلاب اسلامي مستضعفان جهان شکل بگيرد و دنيا يکپارچه روحالهي شود.
اما تيرشان به سنگ خورد،ولي نا اميد نشدند و بر تلاش مذبوحانهشان اضافه کردند و تا پايان جنگ وقتي که پلاک و استخوانهاي شهدا با موج استقبال مردم غيور روبهرو شد، با سياهنمايي و حتي فيلمبرداري به شيوهاي نامناسب، از به آغوش کشيدن جمجمهي مطهر و نوراني شهيد والامقام در دامن پاک و عفيف مادرش ابايي نداشتند و فکر ميکردند اين سبک از سياهنمايي و فيلمبرداري در دل مردم تأثير ميگذارد، اما بازهم دريغ از جهلشان.
مگر دلهايي که به دعا و توسل و ضريح امام رضا(ع) و معنويت امام خميني گره خورده بود با اين روشهاي پست و حيواني ذرهاي متزلزل ميشد؟ بنابراين دشمن مستأصل بود که چه کند؟ با وقتهايي که از آنها صرف شد و هزينههاي گزافي که براي فروپاشيدن فرهنگ غني شهادت متحمل شدند، به اين نتيجه رسيدند که بايد از منافقين کوردل ايراني که فقط مليتشان با ما مشترک است استفاده کنند و از راه علايق و اعتقادات مردم عزيزمان وارد شوند تا نقشهي شوم فرهنگيشان پيروز شود.
متأسفانه بعضي از اعضاي سادهلوح خانوادههاي شهدا گول خوردند و در دام شياطين افتادند. جامهي حيا و دينداري را بدرند و در هيئت عروسکهاي خيمهشببازي در دست منافقان از خدابيخبر درآمدند و در زمين متعفن دشمن بازي کردند.
ازجمله کارهايشان بزرگنمايي و حتي دروغگويي از کرامات و مقامات شهدا بود. داستانهايي که براي شهيد اتفاق نيفتاده بود و در عالم واقعيت، در حالت عادي امکانش نبود،البته اين جريان را بهصورت حرفهاي و از خانوادههايي که با سطح فرهنگي و معيشتي پايين آغاز کردند. مثلا در بين مردم بهواسطهي يکي از اقوام گول خوردهي شهيدي، شايع ميکردند که شهيد فلاني با جسم خاکي هر شب جمعه ظاهر ميشود و با پدر و مادرش به عتبات عاليات ميرود! و يا حتي جملهاي از يک عالم بزرگوار را به يک شهيد نسبت دهند که اصلا صحت نداشت.درست است که معجزات و کرامات وجود خارجي دارد و هميشه درحال اتفاق افتادن است، اما هرکسي دوست دارد واقعيت را بشنود و اگر روزي به دروغ بودنش پي ببرد، حالت خوبش اين است که سرخورده و ناراحت ميشود اما حالت بدش بياعتمادي ولو در ضمير ناخودآگاهش شکل ميگيرد و ديگر نميتواند با صفاي باطن با شهيد ارتباط برقرار کند.
براي مثال ميتوان به داستان شهيدي اشاره کرد که برخي آگاهانه و ناآگاهانه در دام توطئهاي افتادند که دشمن با کمرنگ کردن درجات معنوي و الهي چندصد مزار دورتادورش، ميخواهد بقيهي شهداي عزيز را از خاطرهها محو کنند و دل پدر و مادرهايشان را از غربت خاکآلود مزار فرزندشان بسوزانند. مردم معتقد هم به ذهنشان خطور نميکند که گلاب يا اسانس عطر تيروز به سنگ مزار آن شهيد، آغشته شده و تا چند روز بويي که از سنگ قبر به مشام بخورد، ساختگي باشد! حتي کسي به ذهنش خطور هم نميکند که نهادهاي مسئول با شنيدن ادله و اثبات اين جريان، نه تنها کاري نکنند، بلکه به اين مهمل کمک هم بکنند!
در اينجا گلهي اصلي از خودمان است، ما بسيجيها، همانطور که ادامهدهندهي راه شهدا هستيم و با نائببرحق خميني کبير بيعت کرديم وظيفهمان در مقابل خرافات و بستهي فرهنگي ناپاکي که براي ساحت مقدس شهدا توليد ميکنند، ايستادگي کنيم و فرمايش آقا، يعني بصيرت داشته باشيم و اين توطئهها را خنثي کنيم.
خرافهها و داستانسازيهاي غلطي که از شهدا در قالب شيريني ميخواهند بخورانند و طعم تلخي را به ما بچشانند بايد با بصيرت بيدار يک بسيجي دستشان را نه تنها رو کنيم، بلکه جواب دندانشکن و درعين حال فعاليت فرهنگياي که مبتني بر تفکر ناب بسيج است را به جامعهي اسلامي تزريق کنيم.
حال اگر همهي مردم کشور حضورشان در گلزارهاي شهدا و مجالس و محافل انس با شهيدان فقط محصور به سردار، فرمانده يا شهيد خاصي نباشد، ديگر دشمن نميتواند از نام يک شهيد سوءاستفاده کنند؛ چون ميدانند براي مردم همهي شهدا يکسان هستند، همهشان کرامت دارند، همهشان بوي عطر ميدهند و همهشان عند ربهم يرزقوناند.
ديگر مردم مزار همهي شهدا را غرق حضور و اخلاص خود ميکنند و هيچ مزار شهيدي خالي نميماند و مزارشان از اشک تنهايي پدر پيرشان خيس نيست يا از غبار بيکسي، نامشان زير چند لايه خاک نميماند و تمام گلزار يکپارچه بوي گلاب و عطر ميشود و فضاي روحاني آن نقطه انوار شهيدان را به تمام شهر ساطع ميکند.
اگر اينطور شد ديگر برخي از نهادهاي مسئول جرأت نميکنند به سندها و ادلههايي که در باب خرافات و ترور فرهنگي شهيد ارائه ميشود بيمحلي کنند.
ديگر جرأت نميکنند خواسته يا ناخواسته به محصولات و مجالس و کتابهاي فرهنگيشان منافق و تفکر دشمن را راه دهند و هرچيز دروغي را که پايه و اساس ندارد را به مردم شهيد پرور القا و عرضه کنند و سرمايهي مردم و بودجهي بيتالمال را به باد فنا بدهند.
به قلم:محمد شجاعي