تصمیم گیری
تقصیر من چیست که می خواهم ازدواج کنم؟
ارسال شده توسط مدیر ارجاع سوالات در سهشنبه, ۱۳۹۵/۰۳/۱۸ - ۲۳:۵۸با نام و یاد دوست
سلام
یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود
لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:
باسلام وخداقوت؛
مدیر محترم و کارشناسان محترم سایت از اینکه لطف کردیدوبه سوال من پاسخ دادید متشکرم
وقتی جواب سوال تون دیدم با خودم گفتم چقدر خوبه که حرف هام با شما در میون گذاشتم وشما هم به حرف های من گوش دادید وجواب تون به نحواحسنت به من دادید
جواب که مطالعه کردم از من خواسته بودید که احترام پدر ومادرم حفظ کنم وخواسته ام با مادرم درمیون بذارم اینجا لازم یه ولی بیارم وخیلی چیزا روواسه شما روشن کنم که حداقل بهم بگید من مقصر نیستم این بزرگترها هستن که همیشه وقتی یکی رو گیر میارن که سکوت میکنه در برابر حرف شون هرجور میتونن عذابش میدن باکارهاشون یا رفتارهاشون یا...همیشه دوست دارن زور بگن وکارهای که اونا میخوانانجام بدیم.
این نامه رو که واسه شما نوشتم واقعا حال روحیم خرابه گفتم با شما حرف بزنم تا آروم بشم ولی درجواب نامه ای واسه تون نوشتم خواستم بگم این راه حل ها درمورد پدر ومادرم عملی نیست چون مشکلات زیر وجود داره و لازم هست بیشتردر موردرفتارهای پدر ومادرم بگیم.
به مادر چی بگم در مورد نامزدیم درصورتیکه نامزدم پسر خواهرش هست ولی نمیتونه ببینه که نامزدم منو دوست داره وباخداهست با اینکه نامزدم طی این دوسال هر هدیه ای واسه من میگرفت واسه مادرم هم میگرفت ولی مادرم چون دختربزرگ خانواده هستم همیشه یه جور متفاوت تر از بقیه خواهرهام با من رفتار کرده از وقتی دست راست و چپم رو شناختم تو کارهای خونه به مامانم کمک کردم ولی حالا یادش نمیاد، همش میگه مگه تو چکار کردی؟
واااااای چقدر به قلبت فشار میاذ وقتی این حرف رو میشنوی حداقلکاش میگفت دستت خورد بشه دردش خیلی کمتر بود.ازبچگی صحنه دعواهای بابا ومامانم تو ذهنم هست بابام ساعت های سه یا چهاربعد نصف شب میومد خونه ازمجالس قمارش،میفتادن به جون همدیگه منم که بچه بودم فقط جیغ میکشیدم تا یکی کمک کنه بعدش هم تا صبح اشک میریختم روی همین دعواها و به خاطر اشک ریختن ها هم چشمم ضیف شد هم روحیه واعصابم داغون شد، ولی هیچ وقت گلایه نکردم، ریختم تو خودم.
ولی دیگه امسال نتونستم تحمل کنم بعد کتک خوردنم حرف های تو دلم سر بازکردن و سر زبون اومدن. به حدی از بابا ومامانم دلگیرم که نمیتونم خودم اروم کنم هروقت این مسائل یادم میاد خودبه خود اشک صورتم میگیره بخداسخته بخدا بارها به خودکشی فکر کردم ولی انگار خدا با یادآوری اینکه نامزدت دوستداره نرفتم سمت این کار ولی بخدا سخته...به من گفتید به بابات بی احترامی نکن، باشه حرف شما درست ولی بابایی که عرق میخوره،قمار بازی میکنه به قول خودش فقط وقت های که بیکار هست قمار بازی میکنه،بابای که همه رو دروغگو میدونه جز خودش درصورتیکه بارها خودم دیدم جلو خودم راحت دروغ گفته یا بابای که همه آخوندا رو بدمیدونه گاهی وقتا به رهبر بی احترامی میکنه بابای که به همه چیز مشکوک هست بابایکه غرور وتکبرش چشمش کور کرده هزارتا عیب دیگه هم داره من وخواهرام زجر میده یه جایی تنها حق نداریم بریم آخه ما دختریم همه دنبال مون میفتن وآبروی آقا میره! به دختر فقط به این چشم نگاه میکنه منم هزارتا عیب دارم نمیگم خودم پاکترین هستم ولی کاش قبل اینکه بگن احترام نگه دارید بابات عاقت میکنه ،اشتباهات شون میدیدن کاش هی اشتباهات وکارهای ما رو باسرکوفت وسرزنش تو سرمون نمیزدن کاش خودشون رو هم میدیدن....
خدا مارو آفریده که کمال برسیم سختی های زندگی رو لمس کنیم باهاشون دست وپنجه نرم کنیم نه اینکه تو خونه زندانیت کنن که چرا گفتی نامزدت رو میخوای؟؟؟
آخه مگه ماجوون نیستیم ،مگه ما دل نداریم ،از جوونیم فقط فکر کردن واشک ریختن نصیبم شده، هیچ لذتی نذاشتن از زندگیم ببرم ولی بخدا ناشکری نمیکنم خدا خیلی چیزای خوب هم بهم داده .بخدا دیگه نمیتونم تحمل کنم کمکم کنید هرجور که میتونید کمکم کنید.........
من نمیخوام مثل اونا باشم مثل اونا رفتار کنم تازه نمازکه میخونم همش مسخره ام میکنن.حالا ازشما این سوال دارم با تمام این چیزا که تو ذهنم بارها بارها مرورمیشن من چه جور احترام بذارم؟
به نظر شمابازم من مقصرم بخاطر اینکه خواستم ازدواج کنم؟
با تشکر از شما
با تشکر
در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید
:Gol:چرا دختران در تصمیم گیری منفعلانه عمل می کنند؟
ارسال شده توسط سپیده دم در دوشنبه, ۱۳۹۷/۰۹/۲۶ - ۲۰:۴۶با سلام خدمت همه
دختران در جامعه ما در بسیاری از تصمیمات مهم زندگیشان هدف روشن و مشخص و قاطعی ندارند.
مثلاً:
۱-برای دانشگاه بدون هدف انتخاب رشته می کنند و درس می خوانند.( البته نه همه آنها).
۲-وقتی سر کار می روند به آن نه به عنوان وظیفه بلکه یک سرگرمی و وقت پرکنی نگاه می کنند ( باز هم معمولاً و نه همه).
۳-حقوقی که می گیرند را نه برای آینده و خرج و مخارج زندگی بلکه به عنوان پول تو جیبی نگاه می کنند.
۴-تا وقتی دنبال درس و کارند که شوهر نکرده اند اما به محض ازدواج ناگهان همه چیز را فراموش می کنند...
چرا یک دختر تکلیفش با خودش معلوم نیست. چرا منتظر می نشیند تا یک نفر ( همسرآینده) از راه برسد و به او بگوید چه کار بکن چه کار نکن؟
در حالیکه یک پسر از همان اول میداند دنبال چه چیزیست. اگر درس به دردش نخورد اصلا دنبالش نمی رود. نه اینکه وقتش را در دانشگاه تلف کند بعد بیاید ببیند هیچ خبری نیست.
چرا دخترها برای سرنوشتشان خودشان تصمیم نمی گیرند؟
یا اگر تصمیم می گیرند متزلزلند؟
دختران بیشتر به دنبال ازدواج و بچه دارشدن هستند یا به دنبال موفقیت تحصیلی و شغلی؟
اگر فکر ازدواجند پس چرا تا خواستگار میاید سریع بحث تحصیل و کار را پیش می کشند و جواب سربالا می دهند؟
اگر هم فکر کار و پیشرفتند پس چرا در کارکردن به جدیت مردان نیستند؟(معمولاً نه همه)
می گویند وظیفه زن انسان سازیست. این جمله این باور را القا می کند که یک زن وظیفه اش ساختن زندگی دیگران و به موفقیت رساندن آنهاست و خودش دیگر فرقی نمی کند به جایی برسد یا نرسد انسان بشود یا نشود. یعنی خودش را وقف خوشبختی و موفقیت دیگران ( همسر و فرزندان) کند و خودش دیگر اهمیتی ندارد. همین صفت فداکاری را برای همین روی مادرها گذاشته اند یعنی کسی که خودش را فدای خانواده کرده خودش را نادیده گرفته.
من فکر می کنم زنان در زمانهای قدیم با وجود اجحاف هایی که در حقشان می شده تکلیفشان با خودشان روشن تر بوده و می دانستند از زندگی چی می خواهند اما الان در زمانه ما با وجود رفع بسیاری از تبعیض ها و وجود امکانات برای رشد و پیشرفت خانمها آنها بیشتر دچار سردرگمی و بلاتکلیفی هستند.
مثلا در زمانهای قدیم کسی از زنان توقع کارکردن نداشت اما در زمان ما بعضی مردها تمایل دارند همسرشان سر کار برود. یا خانواده ها همانطور که از پسرشان انتظار کار دارند از دخترها هم دارند.
اما یک زن گاهی با ازدواج، ثمره سالها تلاش و زحمت خودش را کنار می گذارد. ( من پزشک متخصص خانم یا خانم دکتر داروساز می شناسم که سر کار نمی روند). البته که حفظ کانون خانواده اهمیت بسیار دارد اما چرا یک زن اول همه این راه های پرفراز و نشیب درس و کار را پشت سر گذاشته و بعد همه را به یکباره رها می کند؟ یعنی وقت و پول و انرژی و بودجه مملکت و ... که این خانم در دانشگاه و محل کار هزینه کرده همه باید بر باد برود؟
برعکس این قضیه را هم در جامعه می بینیم: زنانی که سر کار می روند و گله و شکایت می کنند و حسرت زنان خانه دار را می خورند.
ریشه این دوگانگی کجاست و راه حل آن چیست؟
دخترها و زنان بالاخره در زندگی دنبال چه چیزی هستند ( و بهتر بگویم دنبال چه چیزی باید باشند)؟
و یک نکته قابل تامل اینکه با وجود تلاش زن در کار و تحصیل هنوز باور عمومی جامعه در مورد کار زنان منفی است حتی خود خانمها هم در بسیاری موارد خودشان را قبول ندارند و ترجیح می دهند یک مرد کارشان را حل کند. ( مثلا مراجعه به پزشک مرد یا ترجیح دادن تدریس دبیر یا اساتید مرد)
من منکر وظایف و مسئولیتهای زن در خانه نیستم و نمی خواهم ارزش خانه داری و مهم تر از آن همسرداری و بچه داری را پایین بیاورم اما می خواهم بدانم آیا همین ها برای مفیدبودن کافیست؟ وقت باقیمانده ای که برای یک زن می ماند چگونه میگذرد؟
آیا حاصل یک عمر زندگی یک زن باید پختن غذا و ظرف شستن باشد اگر هم در جواب بگویید نخیر حاصل عمر زن اینها نیست بلکه فرزندان صالح و مفیدی است که به جامعه داده من می گویم پس خود آن زن چه فایده مستقیمی داشته برای جامعه؟ اصلا شاید یک زن هیچ وقت بچه ای نداشت یا ازدواج نکرد حاصل عمر این زنی که بچه ندارد چیست؟
من می خواهم تکلیف خودم را بدانم. چون تا الان تکلیف مرا اجبار خانواده و جامعه معلوم کرده در حالیکه من می خواهم خودم برای خودم تصمیم بگیرم.
یکی از دلایلی که باعث شد این موضوع را مطرح کنم عدم خودباوری و اعتماد به نفس در خودم هست( که البته فکر می کنم در بسیاری از دختران هم وجود داشته باشد)
در واقع "نتوانستن" یک مساله ایست که دختران جامعه را در دوراهی پیشرفت و درجازدن قرار می دهد. من می خواهم بدانم این نتوانستن ها کجایش حقیقت دارد و کجایش فقط یک باور غلط است.
دو نکته مهم:
۱- من تعصبی روی جنسیتم ندارم نه به آن افتخار می کنم و نه از آن شرمنده هستم . پس از کارشناس محترم و کاربران بزرگوار می خواهم که آن چیزی را که به واقعیت نزدیک تر است بگویند نه مطالبی که به من تسلی بدهد که بله زنها هم توانمندند و چنین اند و چنان. من طالب حقیقتم و می خواهم بدانم دقیقا نقش یک زن در خانواده و جامعه چیست؟ ( غیر از فرزندآوری و بچه داری).
۲- دنبال جواب های کلیشه ای و قالبی نیستم از کارشناس محترم و کاربران گرامی می خواهم روی سوالاتم فکر کنید و جواب بدهید. من حاضرم تا چند هفته هم صبر کنم اما پاسخ تازه و قانع کننده دریافت کنم.
زیرنویس( برای کسانی که سریع بهشان برمیخورد و جبهه میگیرند):
۱- دخترهایی هم هستندکه از درس خواندن و کارکردن هدف دارند .
۲-دخترهایی هم هستند که می دانند از زندگی چی می خواهند و منتظر تصمیم بقیه نیستند.
پس لطفا نیایید اعتراض کنید که چرا دخترها را تحقیر کردید و از این حرفها...
من خودم یک دخترم و فقط دنبال یافتن وظیفه و مسئولیت های واقعی خودم هستم.
با سپاس
مهارتهای تصمیم گیری
ارسال شده توسط نشاط در چهارشنبه, ۱۳۹۴/۱۰/۱۶ - ۱۷:۳۱اگر بتوانیم با اصول و مهارت تصمیم گیری بهتر و خوب آشنا شده و در مقام عمل رعایت کنیم، در آن صورت رسیدن به موفقیتهای بزرگ برای ما سهل خواهد شد.
منشا و علت اصلی تفاوت تصمیم گیری در انسان های مختلف
ارسال شده توسط دیوانه در جمعه, ۱۳۹۴/۰۱/۲۸ - ۱۶:۳۱سلام
سوالی به شدت ذهنم رو مشغول کرده،امیدوارم بتونم درست منتقلش کنم
سوال اینه:
علت تفاوت تصمیم گیری ها در انسان ها چیست؟لابد عده ای در جواب میگویند:اختیار!!!
سوال من مستقیما در مورد اختیار نیست،میخوام بدونم دلیل اینکه بعضی ها با اختیار خودشون راه درست رو انتخاب میکنن و بعضی دیگه راه غلط رو چیه؟چرا باید اینجوری باشه؟لابد عده ای در جواب میگویند:نفس اماره یا شیطان آن ها را وسوسه میکند،یا اینکه شرایط و محیط روی اونا تاثیر میذاره!!! سوال من یک پله اساسی تر از این جواب هاست؛منظورم اینه که منشا و دلیل اصلی تفاوت در تصمیم گیری ها چیست؟؟؟
مثلا برگردید به زمان حضرت آدم،هابیل و قابیل هردو پیغمبر زاده بودند،از این مهم تر هردو مخلوق خدا بودند و دارای فطرت پاک،هر دو هم شرایط یکسانی داشتند .چرا هابیل با خلوص نیت خواست برای خدا قربانی کند(تصمیم حق)ولی قابیل اینگونه تصمیم نگرفت(تصمیم ناحق)
چرا عده ای راه قرب الی الله رو در انتخاب میکنن و عده ای راه اشتباه؟عده ای به من اینگونه جواب دادند که چون دسته دوم محو دنیا و زیبایی های فانی اون میشن(خب سوال هنوز بیجوابه،دارم میپرسم چرا دسته دوم به جای اینکه راه درست رو انتخاب کنن راه غلط رو انتخاب میکنن،)
دلیل اینکه انسان های مختلف با اختیار خودشون تصمیم های متفاوت میگیرند چیست؟؟؟چرا بر سر دوراهی ها (حق و باطل/صحیح و غلط)انسان های مختلف تصمیم های متفاوت میگیرن؟
خدا کمک کنه منظورمو درست متوجه بشید،در ضمن من خیلی دنبال جواب بودم،کتاب عدل الهی و انسان و سرنوشت شهید مطهری رو خوندم،از افراد زیادی هم سوال کردم،به جواب نرسیدم!!!
عقلا پسندیدم ولی ظاهراً نه؛ چکار کنم؟
ارسال شده توسط بچه محله امام رضا در جمعه, ۱۳۹۴/۰۲/۰۴ - ۱۱:۰۱[="Tahoma"]عرض سلام و ادب خدمت همه عزیران
بنده دوستی دارم که تصمیم به ازدواج گرفته و چند جا به خواستگاری رفته تا اینکه چند روز پیش بهم خبر داد که آخرین کسی که به خواستگاریش رفته ملاکهای موردنظر اون رو داشته و رفتار و کردار اون دختر رو پسندیده و خانواده دختر هم منطبق با معیارهاش بودند ولی به من میگه که یه مطلبی رو با من در میون گذاشت که میترسه بعد ازدواج براش مشکل بشه و اون اینه که قیافه و چهره اون دختر به دلش ننشسته، حتی میگه قیافه بدی نداره ولی قیافهش به دلش ننشسته و الا دختره رو از همه جهات پسندیده.
دختره هم انصافا اینطور که برای من تعریف کرده هیچی کم نداره ولی این بنده خدا میترسه این موضوع باعث بشه بعد ازدواج دلش چرکین بشه و مشکلاتی رو در پی داشته باشه.
خودم که بهش گفتم این وسواسیها رو بذاره کنار. چیزی که این دوره زمونه گیر نمیاد دختر خوبه حالا تو اومدی میگی از چهرهش به دلت ننشسته؟ تازه میگه قیافه بدی هم نداره!!! من حس میکنم این رفیق ما الکی داره مته به خشخاش میذاره.
از کارشناس محترم و کاربران گرامی درخواست دارم نظراتشون رو بیان کنند.
به نظر شما برم متقاعدش کنم تا با دختره ازدواج کنه یا اینکه به همون دلیلی که خودش میگه از ازدواج صرف نظر کنه؟
ممنون و متشکر[/]
وقتی توکل برخدا در تصمیم گیری ها جواب نمیدهد؟
ارسال شده توسط mehrak در یکشنبه, ۱۳۹۳/۰۱/۲۴ - ۱۳:۰۴با سلام
چندین بار پیش آمده در تصمیمی مانده ای ودر نهایت عجز از خدا کمک خواسته ای و نهایتا با عقل خودت و آن شرایط تصمیمی گرفته ای و گفته ای خدایاعقلم این را میگوید و نهایتا به خدا توکل کرده ای. اما متاسفانه نتیجه خوشایند نبوده - ضرر مالی یا اختلاف خانوادگی -
حال سوال اینجاست خدا که عجز تو را دیده و اعتراف به ناتوانایت را هم شنیده -توکل هم که کرده ای پس چرا اینجوری شد؟