حکیم

سؤالات بنیادی ۲

سلام.
فقط اولش می گم من خسته ام!
۱- خدا می گوید انسان مختار است . مثلا ما هم اعمالی انجام می دهیم و می فهمیم این راه اشتباه بوده و باعث نابودی انسان می شود.آیا خدا خودش تقدیر را برای فرد رقم زده تا به نابودی کشانده شود ( طبق آیه قرآن که هرکس را بخواهد هدایت می کند هر کس را بخواهد گمراه می کند) افرادی که در زندگی به خاک سیاه می نشیند و یا آبروی آن ها می رود آیا اعمالی که انجام دادند به خواست خداوند بوده ؟
خداوند شیطان را نیز عامل گمراهی می داند و به گفته خودش او را مجازات خواهد کرد.چه کسی خداوند را مجازات خواهد کرد ؟! او که با سند طبق آیه خودش را گمراه کننده می داند؟
او از ترس مجازات غایب است ؟

۲- آیا ما مثل بازیگزان تئاتر بازیچه دست نمایشنامه های خداوند هستیم؟

غايتمندي آفرينش

انجمن: 


يكي از معاني حكمت، غايتمند بودن فعل است. غايتمندي فعل يكي از ويژگي‎هاي فاعل حكيم است. آن دسته از متكلمان كه به اصل حسن و قبح عقلي اعتقاد داشته و عدل و حكمت الهي را براساس اين اصل تفسير كرده‎اند، بر غايتمند بودن آفرينش تأكيد ورزيده‎اند و بر اين عقيده‎اند كه افعال خداوند معلل به غايات است. ولي منكران حسن و قبح عقلي معلل بودن افعال خداوند به غايات را مردود دانسته‎اند.
استدلال عدليه
دليل متكلمان عدليه بر غايتمند بودن افعال الهي اين است كه فعل بدون غايت[1] و غرض عبث و قبيح است، و خداوند از فعل قبيح پيراسته است. چنان كه محقق طوسي گفته است:
«و نفي الغرض يستلزم العبث»[2].
بر اين استدلال اشكال شده است به اين كه فاعلي كه از فعل خود غايت و غرضي را دنبال مي‎كند، ‌داراي نقص است، و از طريق آن غايت و غرض در پي آن است كه نقص خود را جبران كند. زيرا غايت و غرض آن است كه وجودش براي فاعل بر عدمش رجحان دارد. و اين، معني كمال خواهي فاعل است.[3]
عدليه به اين اشكال پاسخ داده و گفته‎اند: در صورتي غايت داشتن فعل مستلزم استكمال فاعل خواهد بود، كه غايت فعل به خود فاعل باز گردد، ولي اگر غايت به غير فاعل باز گردد مستلزم استكمال فاعل نخواهد بود. چنان كه محقق طوسي در ادامه عبارت پيشين گفته است:
«و لا يلزم عوده إليه؛ يعني لازم نيست كه غرض افعال الهي به او بازگردد، ‌بلكه غرض از افعال خداوند مربوط به موجودات است».
اشكال اشاعره
اشاعره اين پاسخ را نپذيرفته و گفته‎اند: بازگشت نفع و غايت فعل به غير خداوند، از دو صورت بيرون نيست، يكي اين كه نفع رساندن به غير و نفع نرساندن به غير براي خداوند يكسان است، و ديگري اين كه اين دو با يكديگر تفاوت دارند، و نفع رساندن به غير اولي و انسب به حال خداوند است. فرض نخست ترجيخ بلا مرجح و باطل است. و فرض دوم مستلزم استكمال است، زيرا اولويت نفع رساندن به غير براي خداوند نوعي از استكمال است. و استكمال در خداوند به هر صورتي كه باشد محال است.[4]
پاسخ
اولويت مستلزم استكمال نيست، بلكه اعم از آن است. زيرا معناي اولويت داشتن فعل براي فاعل اين است كه فعل با صفات و ويژگي‎هاي فاعل هماهنگ است. حال اگر فاعل غني الذات و حكيم باشد اولويت نسبت به او اين است. كه فعلش غايتمند بوده، و آن غايت به غير او باز گردد، و اگر فاعل فقير بالذات باشد، اولويت غايتمندي فعل به حال او اين است كه او به واسطه آن فعل از نقص به كمال برسد.
اشكالي ديگر
غايتمندي فعل مستلزم آن است كه غير از فاعل و فعل او واقعيت ديگري باشد كه به عنوان غايت فعل بر آن مترتب گردد، يعني فعل واسطه تحقق غايت است. اين فرض در مورد خداوند و افعال او متصور نيست، زيرا همه موجودات افعال الهي‎اند، و از اينجهت تفاوتي ميان آنها نيست كه برخي واسطه و برخي غايت به شمار آيند، بلكه همگي بدون واسطه مخلوق و آفريده‌ خداوند مي‎باشند.[5]
پاسخ
اولاً: اين مطلب كه همه موجودات بدون واسطه از سوي خداوند آفريده مي‎شوند، ‌نه از نظر عقلي و تجربي پذيرفته است و نه با نصوص و ظواهر ديني سازگار است، اصل عليت و معلوليت كه از اصول مسلم عقلي است، مورد تأييد وحي و تجربه نيز هست. بنابراين، برخي از موجودات واسطه پيدايش برخي ديگر مي‎باشند، اگر چه خالق بالذات جز خداوند نيست، و سلسله علت‎ها و اسباب به خداوند منتهي مي‎شود.
ثانياً: اين كه همه موجودات آفريده خداوند مي‎باشند، حتي اگر عليت برخي را براي برخي ديگر نپذيريم، با اين فرض كه برخي از آنها غايت و غرض برخي ديگر باشد، و برخي در خدمت برخي ديگر،‌ منافات ندارد. آري، در نگاه كلي به جهان، و اين كه جهان آفريده خداوند است. جز خداوند فاعل و غايت جهان نخواهد بود، ‌اما در نگاه جزئي و تفصيلي آشكارا مي‎يابيم كه پار‎ه‎اي از ويژگي‎هاي روحي و جسمي مادر با نيازهاي كودك سازگاري كامل دارد، به گونه‎اي كه حيات فرزند در گرو وجود اين ويژگي‎هاست. همين نسبت را ميان پديده‎هاي طبيعي با حيات انسان مشاهده و ادراك مي‎كنيم، و اصولاً نظم غايي كه بر عالم طبيعت حاكم است مفادي جز اين ندارد.
غايت فعل و غايت فاعل
نكته‎اي كه ممكن است منشأ اشتباه منكران غايتمندي جهان شده باشد اين است كه ميان غايت فعل و غايت فاعل تفكيك نكرده‎اند، و اين دو را ملازم با يكديگر دانسته‎اند، در حالي كه چنين نيست، غايتمندي فعل اعم از غايتمندي فاعل است، يعني هرگاه فاعل غايتمند باشد، فعل او نيز غايتمند خواهد بود. ولي عكس آن كليت ندارد. مي‎توان فرض كرد كه فاعل غني بالذات است و هستي او غايتي وراي خود ندارد، ولي فعل او غايتمند است. يعني برخي از افعالش غايت برخي ديگر از افعال او است، هر چند براي مجموعه افعال او، غايتي وراي او وجود نخواهد داشت، در هر حال، فعل غايتمند است خواه غايت آن، ذات فاعل باشد، و خواه چيزي ديگر.
نظريه سوم (تفتازاني)
يكي از متكلمان اشعري در اين مسئله نظريه سومي را برگزيده است، يعني معلل بودن افعال خداوند به غايات را به صورت في الجمله پذيرفته ولي به صورت بالجمله انكار كرده است. سعد الدين تفتازاني در اين باره چنين گفته است: «حق اين است كه تعليل برخي از افعال به ويژه احكام شرعي به مصالح و حكمت‎ها مطلبي است آشكار، مانند وجوب حدود و كفارات، و حرمت مسكرات، و مانند آن، چنان كه نصوص ديني نيز بر اين مطلب گواهي مي‎دهد.
قرآن كريم فرموده است:
«ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ».[6]
«مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ».[7]
«فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْلا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ».[8]
ولي تعميم اين مطلب و اين كه هيچ يك از افعال خداوند خالي از غايت و غرض نيست، محل بحث و تأمل است».[9]
يادآور مي‎شويم، مسئله غايتمندي افعال خداوند، از مسائل تعبدي نيست، تا به مواردي كه در نصوص ديني آمده است، ‌بسنده شود، بلكه مسئله‎اي است عقلي، و احكام عقلي غيرقابل تخصيص است.
ديدگاه حكما
شارح مواقف ديدگاه حكماي اسلامي را در مسئله غايي بودن افعال الهي، با ديدگاه اشاعره هماهنگ دانسته و پس از نقل نظريه اشاعره گفته است:
«و وافقهم علي ذلك جهابذه الحكماء و طوائف الإلهين»[10]
اين برداشت از كلام حكما نادرست است، چنان كه صدرالمتألهين گفته است:
حكما به طور كلي غايت و غرض را از افعال الهي نفي نكرده‎اند، آن چه آنان نفي كرده‎اند وجود غايت و غرضي غير از ذات الهي براي مطلق هستي، و براي نخستين فعل الهي است، اما براي افعال خاص و مقيد غايت‎هاي ويژه‎اي اثبات كرده‎اند، چنان كه كتاب‎هاي آنان سرشار از بحث درباره فايده و غايت موجودات مي‎باشد.»[11]
غرض و مصلحت
برخي از محققان در اين مسئله ميان غرض و مصلحت فرق نهاده و گفته است: آنچه در افعال خداوند مي‎توان گفت اين است كه افعال الهي داراي مصالح و حكمت‎هايي است، ولي معلل به اغراض نيست، فرق غرض و مصلحت در اين است كه غرض آن است كه به فاعل باز مي‎گردد، و مصلحت آن است كه عايد ديگران مي‎شود. بنابراين، اگر گفته‎اند افعال خداوند معلل به اغراض است، نوعي مجاز گويي كرده و افعال خداوند را به افعال بشر تشبيه كرده‎اند، يعني بر افعال خداوند مصالح و حكمت‎هايي مترتب مي‎گردد، كه اگر آنها بر افعال انسان مترتب شود، غرض و غايت فعل او به شمار مي‎روند.[12]
حكيم لاهيجي در اين باره چنين گفته است:
«يادآور مي‎شويم، حاصل اين تحقيق به تفكيك ميان غايتمندي فعل و غايتمندي فاعل باز مي‎گردد كه پيش از اين يادآور شديم، يعني افعال الهي ـ اعم از تكويني و تشريعي ـ داراي فوايد، مصالح و حكمت‎هايي است، كه به موجودات باز مي‎گردد نه به خداوند، بدين جهت خداوند فاعل بالداعي و بالقصد نيست، بلكه فاعل بالرضا يا بالعنايه است، چنان كه در فلسفه ثابت شده است. يعني علم ذاتي خداوند به فعل منشأ صدور فعل است، و فاعليت خداوند متوقف بر قصد و داعي زائد بر ذات نيست، زيرا اگر چنين باشد، فاعليتش بالذات نخواهد بود، ‌و آنچه متعلق علم ذاتي خداوند است، فعل به صورت مطلق نيست، بلكه فعل با ويژگي حكمت و مصلحت است. در نتيجه در عين اين كه فاعل بالقصد (غايتمند) نيست فعل او غايتمند است».[13]

اصول کلی اشکال شرور از نظر عدل الهی

خلاصه و اصول کلی شرور از نظر عدل الهی عبارتند از:
صفت حکمت، یعنی حکیم بودن، درباره خداوند و درباره انسان به دو گونه صادق است. حکیم بودن انسان به معنی این است که در هر کاری غایتی معقول دارد و در کارهای خود عالی ترین و فاضل ترین هدفها را و بهترین وسیله ها را برای رسیدن به آن هدفها انتخاب می کند. اما خداوند، غنی علی الاطلاق است، غایتی را جستجو نمی کند، کمالی فرض نمی شود که او فاقد باشد تا بخواهد آن را جستجو کند، حکیم بودن او به معنی این است که موجودات را به کمالات لایقشان تا هر حدی که برای آنها ممکن باشد می رساند، کار او ایجاد است که به کمال وجود رساندن است و یا تدبیر و تکمیل و سوق دادن اشیاء به سوی کمالات ثانویه آنهاست که نوعی دیگر از رساندن اشیاء به کمالات آنهاست. بعضی از پرسشها و ایرادها و اشکالها از قیاس گرفتن غلط حکیم بودن خداوند به حکیم بودن انسان پیدا می شود.

فیض الهی، یعنی فیض هستی که سراسر جهان را در بر گرفته نظام خاص دارد، یعنی تقدم و تأخر، و سببیت و مسببیت، و علیت و معلولیت میان آنها حکمفرماست و این نظام، غیر قابل تخلف است، یعنی برای هیچ موجودی امکان تخلف و تجافی از مرتبه خود و اشغال مرتبه دیگر وجود ندارد. سیر تکامل موجودات، بالخصوص سیر تکاملی انسان، به معنی سرپیچی از مرتبه خود و اشغال مرتبه دیگر نیست، بلکه به معنی " سعه وجودی " انسان است. لازمه درجات و مراتب داشتن هستی این است که نوعی اختلاف و تفاوت از نظر نقص و کمال و شدت و ضعف در میان آنها حکمفرما باشد و اینگونه اختلافها تبعیض نیست.

صنع خدا کلی است نه جزئی، ضروری است نه اتفاقی. ریشه دیگر اشتباهات در این زمینه، مقایسه صنع خدا با صنع انسان از این نظر است که پنداشته می شود. ممکن است صنع الهی مانند صنع انسان، جزئی و اتفاقی باشد. علاوه بر اینکه باید غایات را، غایت فعل باری گرفت نه غایت ذات باری، باید بدانیم که غایات افعال باری، غایات کلیه است نه غایات جزئیه و غایات ضروری است نه اتفاقی.

برای وجود یافتن یک چیز، تام الفاعلیه بودن خداوند، کافی نیست، قابلیت قابل هم شرط است. عدم قابلیت قابلها منشأ بی نصیب ماندن برخی موجودات از برخی مواهب است. شروری که از نوع نیستیهاست یعنی عجزها، ضعفها، جهلها، از آن جهت که به ذات اقدس الهی مربوط است، یعنی از نظر کلیت نظام ( نه از آن جهت که به بشر مربوط است، یعنی جنبه های جزئی و اتفاقی نظام ) ناشی از نقصان قابلیتهاست.

خداوند متعال همانطور که واجب الوجود بالذات است، واجب من جمیع الجهات و الحیثیات است، از این رو واجب الافاضه و واجب الوجود است. محال است که موجودی امکان وجود یا امکان کمال وجود پیدا کند و از طرف خداوند افاضه فیض و اعطاء وجود نشود. آنچه به نظر می رسد که در مواردی یک موجود قابلیت یک کمالی را دارد و از آن بی نصیب است، امکان به حسب علل جزئی و اتفاقی است نه امکان به حسب علل کلی و ضروری.

شرور، یا اعدامند و یا وجوداتی که منشأ عدم در اشیاء دیگرند و از آن جهت شرند که منشأ عدمند. شریت شرور نوع دوم، در وجود اضافی و نسبی آنهاست نه در وجود فی نفسه شان. آنچه واقعا وجود دارد و جعل و خلق و علیت به آن تعلق می گیرد، وجود حقیقی است نه وجود اضافی. شرور، مطلقا مجعول و مخلوق بالتبع و بالعرضند نه مجعول بالذات. جهان یک واحد تجزیه ناپذیر است، حذف بعضی از اجزاء جهان و ابقاء بعضی، توهم محض و بازیگری خیال است. شرور و خیرات، دو صف و دو رده جدا نیستند، به هم آمیخته اند، عدمها از وجودها، و وجودهای اضافی از وجودهای حقیقی تفکیک ناپذیرند. نه تنها عدمها از وجودها، و وجودهای اضافی از وجودهای حقیقی تفکیک ناپذیرند، وجودهای حقیقی نیز به حکم اصل تجزیه ناپذیری جهان، پیوسته و جدا ناشدنی هستند. موجودات به اعتبار انفراد و استقلال، حکمی دارند و به اعتبار جزء بودن و عضویت در یک اندام، حکمی دیگر. آنجا که اصل پیوستگی و انداموارگی حکمفرماست، وجود انفرادی و مستقل، اعتباری و انتزاعی است. اگر شر و زشتی نبود، خیر و زیبایی معنی نداشت. شرور و زشتیها نمایانگر خیرات و زیبائیهاست. شرور، منبع خیرات، و مصائب، مادر خوشبختیهاست.

بی تناسبی در مقابل عدل

نقطه مقابل عدل به معنی تناسب و تعادل، بی تناسبی است نه ظلم. بسیاری از کسانی که خواسته اند به اشکالات مربوط به عدل الهی از نظر تبعیضها، تفاوتها و بدیها جواب بدهند، به جای آنکه مسأله را از نظر عدل و ظلم طرح کنند از نظر تناسب و عدم تناسب طرح کرده اند و به این جهت قناعت کرده اند که همه این تبعیضها و تفاوتها و بدیها از نظر نظام کلی عالم لازم و ضروری است. شک نیست که از نظر نظام عالم، و از نظر تناسب ضروری در مجموعه ساختمان جهان، وجود آنچه هست ضروری است، ولی این مطلب جواب شبهه ظلم را نمی دهد.

بحث عدل به معنی تناسب، در مقابل بی تناسبی، از نظر کل و مجموع نظام عالم است، ولی بحث عدل در مقابل ظلم، از نظر هر فرد و هر جزء مجزا از اجزاء دیگر است. در عدل به مفهوم اول، " مصلحت " کل مطرح است و در عدل به مفهوم دوم، مسأله حق فرد مطرح است. لهذا اشکال کننده بر می گردد و می گوید: من منکر اصل تناسب در کل جهان نیستم، ولی می گویم رعایت این تناسب، خواه نا خواه مستلزم برخی تبعیضها می گردد، آن تبعیضها از نظر کل، روا است و از نظر جزء، ناروا است.

عدل به معنی تناسب و توازن، از شؤون حکیم بودن و علیم بودن خداوند است. خداوند علیم و حکیم به مقتضای علم شامل و حکمت عام خود می داند که برای ساختمان هر چیزی، از هر چیزی چه اندازه لازم و ضروری است و همان اندازه در آن قرار می دهد.

مثال های قدرت خدا و صفات برای بالارفتن یقین وایمان ...حتما بخوانید

سلام
به نام رزاق

تو این تاپیک قصد داریم برای درک بهتر قدرت و صفات خدا مثال بیاریم از دوستان میخوام شرکت کنن مثال بزنیم با هم>>>:Nishkhand:

هدف ما ایجاد یقین قلبی نه لفظی و عمومی در دلهای شما عزیزان است

یقین قلبی با یک مثال زیبا:Cheshmak:

اگر کسی نام کشوری را که تا به حال ندیده ای و به آنجا نرفته ای به تو بگوید مثلا بگوید روی زمین کشوری به نام مکزیک است درحالی که تو تا حالا بدان جا نرفته ای و درباره ای هیچ نشنیده ای اما گمان میکنی این مرد راست می گوید بنابراین نوعی یقین بوجود داشتن سرزمینی به نام مکزیک در تو ایجاد میشود ولی اگر شخصی دیگر بیاید و به تو بگوید:نه این مرد دورغ گفته است کشوری به نام مکزیک وجود ندارد اینجاست نوعی شک و تردید در تو بوجود می آیدولی اگر ده نفر به تو بگویند کشوری به نام مکزیک وجود دارد یقینت بیشتر می شود و احساس می کنی این سخنان درست تر است اما اگر ده نفر بیایند و به تو بگویند هیچ کشوری به نام مکزیک وجود ندارد یقینت به گونه ای به لرزه در می آید و اگر صد نفر بیایند و به تو بگویند که مکزیک وجود دارد یقینت نسبت به قبل افزون تر می گردد و اگر ویزایی جهت سفر به مکزیک بدست بیاوری یقینت بیشتر و بیشتر می شود و اگر شخصا به مکزیک رفتی و در شهرهایش به گردش پرداختی . یقین به این کشور در قلبت به مانند کوه ها استوار خواهد شد تو یقینی بدان دست یافتی و در قلبت رسوخ کرده است دفاع خواهی کرد و اگر یک میلیون نفر بیایند و همگی به تو بگویند کشوری به نام مکزیک وجود ندارد هرگز این سخنان را باور نخواهی کرد این همان یقینی است که مقصود ماست.

بسم الله نور علی نور و الحمدلله الذی خلق نور و کلم موسی علی جبل الطور

خداوند آن قادری که دنیا را از نیستی به هستی آورد!!!!:Moteajeb!:

الله قادر است

در میلیون ها قطره ی باران، قطره ای است که برایش مقدر شده توسط چه کسی نوشیده شود بنابراین آن قطره مسیرش را می داند بر فلان دشت فرود می آیداز وسط فلان دره عبور کند وارد فلان تحته سنگ شود،و به فلان رود می پیوندد به فلان شیر آب می رسد سپس خارج می شود به شیشه ای بسته بندی شده و به دست تو می رسد تا به همان اندازه که برایت مقدر شده بنوشی سپس به شخص دیگری می رسد تا به همان اندازه برایش مقدر شده بنوشد پس پاک ومنزه است آن ذاتی که فراموش کار نبوده و نیست! :Gol:

(پروردگارت فراموش کار نبوده و نیست مریم/64)

منزه است آن خدایی که یک قطره باران را از آسمان به دل زمین سوق می دهد تا درآن سر دنیا به وسیله ی آن یک دانه گندم از دل زمین برویدسپس در سرزمینی که فلان شخص برایش مقدر شده است تا غذایی به کف آرد می رسد سپس آرد شده و خمیر می شود و به او می رسد!پاک و منزه است خدایی که این امر را از آسمان تا زمین تدبیر می نماید:hamdel:

دوستان منتظر پست هاتون هستیم مثال بزنید حقیقتش هی میگن فطری ملکوتی جبری شرعی وفلان و فلان ساده بگید همه بفهمیم :Gig:

یا علی

بندهای انگشتان - انگشت نگاری

شاخه های درختان، بیشتر، یکنواخت می باشند و باز و بسته نمی شوند، ولی انگشتان ما، جمع می شوند و باز و بسته می گردند. چرا؟ چون هر انگشتی دارای چند بند می باشد. آیا اگر انگشتان ما، مانند شاخه های درختان بود، و باز و بسته نمی شد، چه می شد! چیزی نمی شد، آسایش زندگی انسان از میان می رفت. دانش از میان می رفت یعنی دانش پیدا نمی شد. چون کسی قادر بر نوشتن نبود. چرا شاخه های درختان، باز و بسته نمی شوند! چون درخت بدان احتیاجی ندارد. چرا انگشتهای انسان، باز و بسته می شوند؟ چون انسان، بدان احتیاج دارد. آیا ماده فاقد عقل، فاقد شعور، می تواند به نیاز انسان و به بی نیازی درختان پی برد تا بند انگشتان را به انسان بدهد و شاخه های درختان را بدون بند بسازد؛ هرگز. آیا تصادف می تواند چنین پدیده ای منظم و همیشگی، در همه افراد انسان ها بوجود بیاورد و سلسله درختان را، برای همیشه، از آن محروم کند؟ هرگز. انگشت انسان را چنین آفریدن، و شاخه های درختان را چنان، نشانه آفریدگاری دانا، توانا، حکیم، می باشد.