سالها پیش مشغول به تحصیل بودم که یهویی به نقطه ای رسیدم که حس کردم قادر به خوندن کتابهای درسیم نیستم کتابام برام گنگ شدن همین جوری ورق میزدم از درس خوندن متنفر شده بودم اونم منی که بقیه رو درس میدادم و اشکال رفع میکردم. درسم رو رها کردم ازش فرار میکردم بدون اینکه علت رو بفهمم .من در گذشته جا موندم با یه دنیا حسرت با زمان پیش رفتم بدون اینکه هدفی رو دنبال کنم. وقتی به گذشته فکر میکنم نمیدونم چم بود و چرا زمان و عمرم بیهوده گذشت چندین سال خواستگار نداشتم بعدش خواستگاریام سرانجامی توشون نبود یا من نمی خواستم یا خانواده طرف مقابل یام اینکه میگفتن تماس میگیریم ولی خبری نمی شد یا حرفی می اومد توش همین جوری موقعیتهام رو از دست میدادم بدون اینکه سرانجامی درشون باشه.. تا اینکه یه نفر بدون اینکه به مشکلم اشاره کنم بهم گفت انرژی منفیت خیلی زیاده خواستگارات ازت دور میشن باید بری دعانویس... قبل از اینکه برم دعانویس فقط خود خدا میدونه چقدر نذر و نیاز فقط و فقط برای آرامشم انجام دادم ختم صلواتی برداشتم که 6 ماه طول کشید تا بتونم تمومش کنم چقدر سوره های مختلف رو چله برمیداشتم چقدر نمازهای سفارش شده .... تلفنی یه دعانویس در شهر دیگه برام سرکتاب باز کرد که مشخصات ظاهری زنی رو داد که برام طلسم گرفته و گفت بختت رو بسته و اشاره کرد به یه شکستی که در زندگیم داشتم رها کردن درسم تنها شکست زندگیمه گفت این طلسم پشتته هر جا بری پشتته ... تنم یخ کرد خیلی ترسیدم بهم گفت هر جا هستی برو برات باطلش کنن شنیده بودم طلسم رو تنها از طریق خودش باید باطل کرد یک ماه بود از اون روزی که سرکتاب باز کردم گذشت کسی رو نداشتم ازش کمک بگیرم تماس گرفتم از خود دعا نویس خواستم بهم دعا بده دیگه بماند سر انجام دادن دعاهاش چقدر مصیبت کشیدم از بس زیاد بود کاراش هر دعایی روز و نحوه ی انجامش روش نوشته شده بود چند تایی غسل بعضیا با اسپند و ریشه بابا آدم سوزوندم بعضیا دیگه هم شستم و جلو درب خونه ریختم دریغ از یه ذره تغییر در اوضاع و احوالاتم بازم مث سابق(قبل از اینکه دعا بگیرم) سرانجامی تو خواستگاریام نیست خیلی نگرانم میترسم بدتر به مشکل بربخورم و دعاها برام سنگینی داشته باشه واقعاً اثری برام نداشت اون کاغذها رو سوزوندم بقیه رو پیشم دارم با اونا چیکار کنم؟؟؟ راستش گول خوردم یه نفر گفت دعاهاش ردخور نداره من تضمینش میکنم ولی با این وجود اون حس آرامش رو که دنبالش بودم ندارم.
الان که به گذشته دقیق میشم بعد از جر و بحث فامیلی سر یه موضوعی یه سال بعدش به اون نقطه رسیدم که قادر به درس خوندن نیستم دیگه نمیدونم اون جرو بحث چقدر به این موضوع ربط داره
ازتون ملتمسانه خواهش میکنم هر جوری میدونین راهنماییم کنین که چه کنم؟