فرمانده

13 تیر ماه سالروز شهادت شهید سید محمدرضا دستواره

بسم الله الرحمن الرحیم

:Gol:سردار سرتیپ پاسدار شهید سید محمدرضا دستواره :Gol:

قائم مقام فرمانده لشكر 27 محمدرسول الله(ص)

تولد و کودکی

به سال 1338 ه.ش در خانواده ای مذهبی و مستضعف در جنوب شهر تهران به دنیا آمد و دوران تحصیل دبستان را در مدرسه ای بنام باغ آذری گذراند. سپس تا مقطع دیپلم، تحصیلات خود را با نمرات عالی به پایان رساند. ایشان در تمام طول دوران تحصیل از هوش و حافظه ای قوی برخوردار بود.
گرایش دینی و علایق مذهبی از همان كودكی در حركات و سكنات شهید دستواره به وضوح نمایان بود و هر روز افزایش می یافت. او به تلاوت قرآن و شركت در مسابقات قرائت قرآن علاقه وافری داشت. زمانی كه خود هنوز به سن تكلیف نرسیده بود اعضای خانواده را به انجام تكالیف الهی و رعایت اخلاق اسلامی توصیه می كرد و همسایگان، او را به عنوان روحانی خانواده اش می شناختند.

17 شهریور و شهید قاسم دهقان

بسم الله الرحمن الرحیم

:Gol:شهید قاسم دهقان :Gol:

روزی در کسوت فرمانده گردان در لشگر 27 محمد رسول الله:doa(1): حضور داشت و روزگاری مقابل دوربین حاضر شد تا دینش را به شهدا ادا کند و عاقبت «قطعه‌ای از بهشت» او را بهشتی کرد. یار وفادار سید مرتضی آوینی مشابه خود او اما سه سال بعد، در 17 شهریور 1374 روی مین رفته و به شهادت رسید.



منبع عکس: خبرگزاری تسنیم


شهید «قاسم دهقان سنگستانیان» سال 1336 در همدان به‌دنیا آمد. اواخر سال 1355 به سربازی رفت و در روزهای پر تب‌وتاب انقلاب‌اسلامی که سرباز ارتش شاهنشاهی بود، هر چه بیشتر در درون‌خود نسبت به رژیم کینه یافت. در روز 17 شهریور سال 1357 (جمعه‌ سیاه) هنگامی که می‌خواستند «قاسم دهقان» و هم قطارهایش را از لویزان برای سرکوب مردم به شهر بفرستند، به هر سرباز دو خشاب دادند، ولی به او چهار خشاب دادند... وقتی اوضاع میدان ژاله را می‌بیند، به جای به رگبار بستن مردم، همراه دو نفر دیگر از دوستانش با اسلحه فرار می کنند. بعد هم ساواک خانه شان را محاصره کرد و درگیر شدند.
سرانجام در حمله‌ ساواک به محل اختفای آنان، «محمد محمدی خلَّص» در دم به‌ شهادت می‌رسد، «علی غفوری‌سبزواری» از ناحیه‌ مغز و سر مورد اصابت گلوله قرار می‌گیرد - که اکنون به‌عنوان جانبازی بزرگوار زنده است - و «قاسم دهقان» نیز از ناحیه‌ هر دو پا تیر خورده و دستگیر می‌‌شود. ماه‌ها داشتند شکنجه‌شان می‌کردند. حکم اعدام‌شان هم صادر شده بود، منتهی به لطف خدا و با پیروزی انقلاب، نجات پیدا کردند.حمل شکنجه‌های فراوان او را از پای درنیاورد و درحالی که ایام را در زندان سپری می‌کرد، با پیروزی انقلاب‌اسلامی آزادی خود را باز یافت. بعد از انقلاب، اول وارد کمیته شد، بعد هم سپاه. بعد از تشکیل تیپ 27 توسط حاج احمد، او هم آمد و گردان ابوذر را راه‌اندازی کرد. در تمام لحظه‌های فتح‌المبین و بیت‌المقدس حاضر بود. بعد هم همراه حاج احمد به لبنان رفت.



منبع عکس: خبرگزاری تسنیم

بعد از مراجعت به ایران، به تیپ 27، که حالا شده بود لشکر 27، «حاج همت» فرماندهی بچه‌های گردان مالک اشتر را به او داد. حماسه‌ای که حاج قاسم و بچه‌های گردان او در «والفجر یک» توی ارتفاع 112 خلق کردند، در عقل هیچ بنی‌بشری نمی‌گنجد. فقط این را می‌توانم بگویم که مظلوم بود. چه وقتی که زنده بود، چه وقتی که شهید شد. هفده شهریور 57 به یاران خمینی:doa(2): ملحق شد، هفده شهریور 74 هم به دیدار حق شتافت.
او در ایام جنگ، مسئولیت چند گردان رزمی را برعهده داشت و حماسه‌هایی در خور ستایش آفرید. در دوران جنگ چندین نوبت به‌سختی مجروح شد ولی از پای ننشست. وی پس از پایان جنگ همراه با سید شهیدان اهل قلم «سیدمرتضی آوینی» برای تفحص و کشف شهدا، راهی منطقه‌ فکه شد. حضور قاسم دهقان در فکه، به‌واسطه‌ آشنایی‌اش به منطقه‌ عملیاتی، همراه بود با کشف محل صدها شهید مفقودالاثر توسط او. قاسم دهقان که دستی در هنر داشت و علاقه‌ خاصی در ارائه‌‌ اهداف و اثرات انقلاب و جنگ از طریق سینما، سرانجام در روز 17 شهریور سال 1374 به هنگام بازسازی صحنه‌ای از حماسه‌ رزمندگان اسلام در فیلم «قطعه‌ای از بهشت» به عنوان طراح صحنه، مشاور نظامى و بازیگر این فیلم، بر اثر انفجار مین، به‌شهادت رسید.
سردار سعید قاسمی در روایتی از این شهید می‌گوید: فقط این را می‌توانم بگویم که مظلوم بود.


فرآوری : سامیه امینی

منبع: بخش پایداری تبیان

آغاز جریان انقلاب صنعتی در ایران ...... شما فرمانده جنبش هستید!!!

انجمن: 

سلام دوستان
شنیدید میگن هر کسی یا هر چیزی رو بهر کاری ساخته اند؟ عقل ما رو هم بهر کاری ساخته اند دوستان! بهر این ساخته اند که هر از گاهی وقتی به دور و برمون نگاه میکنیم، چیزایی رو که میبینیم ، با معیار عقل و علم، اونا رو بسنجیم. حالا نکته کجاست؟ نکته اینجاست که صنعت ایران و اقتدار اقتصادی متمدن ترین کشور دنیا الان در جوامع بین المللی زیر یه علامت سوال بزرگ قرار داره که فقط ما با کمک هم میتونیم اونو از این وضعیت خارج کنیم. حالا میپرسید چطوری؟
الان میگم:
دوستان ما باید یک انقلاب صنعتی رو شروع کنیم: شاید بگید نه نمیشه و ما نمیتونیم و از عهده ما بر نمیاد و این چیزا، ولی من میگم که میشه و ما باید از خودمون شروع کنیم تا بتونیم با گسترش این جنبش، صنعت کشور رو از این وضع اسف باری که هست نجات بدیم.
من نمیگم کوکا کولا یا پپسی نخریم و از این حرفا. اصلا بحث این نیست.
پس اگر میخواید بدونید که چطور میشه بتدریج اقتصادمون رو رشد بدیم و از زیر سلطه اقتصادی غرب بر خودمون رها بشیم، توی ادامه این تاپیک همراه من باشید.

ما جونای ایران یه کاری میکنیم که تحریم و این برنامه ها دقیقا تبدیل بشه به واژه ی " کشک"!!!!!!!!!! میگی نه؟ پس در ادامه تاپیک با من باش!

آخرین پیام یک فرمانده در پشت بی‌سیم


دست دیگر شهید صداقتی در عملیات محرم قطع شد و در این هنگام شاسی گوشی را با پا فشار داد و گفت: «سلام من را به حضرت امام برسانید و بگویید رزمندگان در اجرای اوامر شما کوتاهی نکردند».

در كدام عمليات حاج قاسم سليماني تا مرز اسارت پيش رفت؟

انجمن: 



به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، بدون شك اگر از هر رسانه داخلي و خارجي بپرسند كه كدام چهره ايراني را براي گفت و گو انتخاب مي كنيد، نام او در فهرست خواهد بود. البته شايد هم نباشد! چرا كه اهل رسانه خوب مي دانند او اهل مصاحبه نيست. تعجبي هم ندارد، او فرمانده رزمندگاني است كه پوزه استكبار را خيلي جاها به خاك ماليده اند و آن قدر از دست او كلافه اند كه مقاماتشان علني مي گويند بايد او را ترور كرد و او در جواب آن جنجال به جمله اي كوتاه بسنده كرد؛ شهادت برايم افتخار است.

اما سكه سكوت او روي ديگري هم دارد. آخرين دوست نزديك او كه آسماني شد، حاج احمد كاظمي بود. مي گويند آدم ها را به دوستانشان بشناس و حاج احمد هم اهل سكوت بود و هرگز از خود چيزي نگفت. وقتي رفت، دوستش گفت؛ او فاتح خرمشهر بود...

مردان خدا از خود نمي گويند كه جنگ هنر مردان خداست و جنگ با نفس، شريف ترين هنرهاست.
و درست به همين دليل است كه همه مان او را دوست داريم و مي خواهيم از او بدانيم. آنچه
مي خوانيد گفت و گويي است كه در اولين هفته بزرگداشت دفاع مقدس با برادر قاسم سليماني انجام شده است و امروز پس از 23 سال بطور عمومي منتشر مي شود. عنوانش هم مثل آن روزها خاكي و ساده بود؛ مصاحبه با برادر قاسم سليماني فرمانده سپاه هفتم صاحب الزمان که در کیهان منتشر شد.

اين شما و اين ناشنيده هايي از مردي كه يك روز كارمند سازمان آب بود و اينك خار چشم صهيونيسم.

آري برادر! اين است اكسير انقلاب.

***

لطفا ضمن معرفي خودتان، مقداري از زندگي خصوصيتان بگوييد.
- من قاسم سليماني فرمانده سپاه هفتم صاحب الزمان(عج) كرمان هستم. در سال 1337 در روستاي قنات نمك از توابع كرمان به دنيا آمدم. ديپلم هستم و داراي همسر و دو فرزند، يكي پسر و يكي دختر، مي باشم.

قبل از انقلاب در سازمان آب كرمان به استخدام درآمدم، پس از پيروزي انقلاب اسلامي و در اول خرداد سال 1359 به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمدم.

فعاليت اجتماعي شما قبل از جنگ چه بوده و ترتيب ورودتان به جنگ چگونه بوده است؟
- با شروع جنگ و حمله عراق به فرودگاه هاي كشور، مدتي از هواپيماهاي مستقر در فرودگاه كرمان محافظت مي كردم. دو يا سه ماه پس از شروع جنگ در قالب اولين نيروهاي اعزامي از كرمان كه حدود 300 نفر بودند عازم جبهه هاي سوسنگرد شديم و به عنوان فرمانده دسته مشغول به كار شدم.

در روزهاي اول ورود به جبهه، دشمن را قادر به انجام هر كاري مي دانستم، اما در اولين حمله اي كه انجام داديم موفق شديم نيروهاي دشمن را از كنار جاده سوسنگرد تا حميديه به عقب برانيم و تلفاتي نيز بر آنها وارد كنيم كه اين امر باعث شد تصور غلطي كه از دشمن در ذهن داشتم از بين برود. يادم مي آيد كه پس از اين حمله، شب ها وارد مواضع عراقي ها مي شديم. دوستي داشتم به نام «محسن چريك» كه بعداً به شهادت رسيد. حتي برخي مواقع با موتور سيكلت خود را به خاكريزهاي عراقي ها مي رساند.

آن موقع كه به جبهه مي آمديد فكر مي كرديد جنگ چند سال طول بكشد؟ آيا مدت هشت سال را انتظار داشتيد؟
- در آن موقع اين حرف ها مطرح نبود، اما هيچ كس هم انتظار نداشت جنگ در همان سال به پايان برسد. اگر كسي هم مي گفت جنگ ممكن است مثلاً شش سال طول بكشد، باور نمي كرديم. ولي در طول جنگ انتظار هشت سال را براي ادامه جنگ داشتيم.

حالت روحيتان را هنگام شركت در عمليات توضيح دهيد.
- شوق و علاقه زيادي به طرح ها و مسائل نظامي داشتم و علاقه مند حضور در جبهه بودم و درست به دليل همين علاقه بود كه با يك ماموريت 15 روزه وارد جبهه شدم و ديگر تا آخر جنگ بازنگشتم.

كدام يك از عمليات ها را به لحاظ شركت خودتان بهتر مي دانيد؟
- بهترين عملياتي كه در آن شركت كردم فتح المبين بود كه آن زمان براي اولين بار به ما ماموريت داده شد كه تيپ تشكيل بدهيم و من كه مجروح هم بودم معاونت فرماندهي محور در جبهه شوش و دشت عباس را به عهده گرفتم. اين عمليات از نظر بازدهي براي من بسيار شيرين و خاطره انگيز است، زيرا با اينكه از نظر سلاح بسيار در مضيقه بوديم اما به همت رزمندگان اسلام توانستيم حدود 3000 عراقي را به اسارت درآوريم.

عمليات والفجر هشت نيز گذشته از پيروزي كه به دنبال داشت، از لحاظ آماده سازي و سختي هايي كه بچه ها متحمل شدند بسيار لذت بخش بود. در اين عمليات نقش اساسي به لشگر ثارالله كرمان داده شده بود.

به عنوان يكي از كارشناسان جنگ وقتي خبر شهادت يكي از همرزمانتان را مي شنيديد، چه احساسي به شما غالب مي شد؟
- سخت ترين لحظه ها براي كساني كه مسئوليتي در جنگ داشتند، لحظه اي بود كه همرزمان يا دوستان آنان به شهادت مي رسيدند و اين امر وقتي شدت بيشتري مي يافت كه آن شهيد سعيد به عنوان پايه و ستوني براي جنگ مطرح بود. هنگامي كه باقري و بقايي به شهادت رسيدند احساس كرديم كه نقصي در جنگ به وجود آمده است. شهيد باقري، بهشتي جبهه بود و كساني امثال او، اهرم هايي در دست فرماندهان جنگ براي حل مشكلات و رفع فشارهاي دشمن بودند.
بعضي مواقع شهادت يكي از فرماندهان به اندازه شهادت يك گردان در من اثر مي گذاشت. شهيد حاج يونس زنگي آبادي از اين گونه افراد بود كه اميد لشگر ثارالله محسوب مي شد. او هميشه مشتاق سخت ترين كارها در جبهه بود.

آيا خاطره اي از اسراي عراقي داريد و تا كنون تا مرز اسارت پيش رفته ايد؟
- در عمليات والفجر هشت وقتي كه هنوز انتهاي راس البيشه سقوط نكرده بود، مطلع شديم كه نيروهاي عراقي از عقب، كنار اسكله قشله پاتك كرده اند. بعد ما متوجه شديم كه يك تيپ عراقي در آنجا در محاصره قرار دارد كه توانستيم همه آنها را به اسارت درآوريم.
در روز دوم عمليات كربلاي يك در منطقه مهران، قرار بود از امام زاده حسن به طرف قلاويزان حركت كرده و مهران را آزاد كنيم. لشگر ثارالله و حضرت رسول(ص) در كنار يكديگر با نيروهاي عراقي مي جنگيدند. به اتفاق معاون لشگر حضرت رسول(ص) براي الحاق نيروها، به طرف خط مقدم حركت كرديم. تقريباً هوا روشن شده بود و گرد و خاك، منطقه عمليات را پوشانده بود. همان طور كه با موتور به جلو مي رفتيم جمعيت زيادي را ديديم كه از مقابل به طرف ما مي آمدند، ابتدا تصور كرديم نيروهاي خودمان هستند اما مقداري كه جلو رفتيم فهميديم عراقي هستند. ديگر به فاصله چند متري آنها رسيده بوديم به طوري كه نمي توانستيم با موتور دور بزنيم، لذا بلافاصله موتور را رها كرديم و به طرف خاكريزهاي خودي شروع به دويدن كرديم و خود را به مواضع نيروهايمان رسانديم. البته بعداً همه آنها را به اسارت درآورديم.

حضرت امام قدس سره در سخنراني هايشان درباره جنگ به دو موضوع اشاره داشتند. تفسير و تعبير شما با توجه به مشاهدات و تجربيات نظاميتان در مورد اين دو موضوع چيست؟
«الف-جنگ يك نعمت است.»
«ب-ما در جنگ ساخته شديم.»

- جبهه تنها جايي بود كه توانست انسان هاي بهشتي صفت تربيت كند. در طول جنگ هنرهاي نهفته جوانان بيدار شد، خلاقيت ها آشكار شد، رزمندگان و فرماندهان خلاق و كارآزموده ساخته شدند و خلاصه وحدت و يكپارچگي در ملت ايجاد شد.

๑╬๑ نهم بهمن سالروز شهادت سردار شهید حسن باقری ๑╬๑

نهم بهمن ماه سالروز شهادت سردار شهید حسن باقری

مي‌داد نسيم سحري بوي تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را

صد مصر پُر از يوسف و يعقوب، ندارد
اي گم شده‌ام، رايحة پيرهنت را

همچون دل ما بشكند آن دست كه بشكست
اي سرو چمن! قامت دشمن شكنت را

امروز به هنگام عروج تو ملايك
گفتند به من قصّة پرپرزدنت را

گفتند كه چون لالة پرپر شده‌ ديديم
در روضة گل رنگ حسيني، حسنت را!

يكپارچه جان بيند و دل جاي تن تو
صاحب‌نظري گر بگشايد كفنت را!

جسم تو همه جان شد و پيوست به جانان
ديگر ز چه گيريم سراغ بدنت را؟

:Gol: شادی روح شهید حسن باقری صلوات :Gol:

فرمانده‌ای که جای سالمی در بدنش نماند

ایگاه خبری انصارحزب الله،شهید احمدرضا شاه‌نظر عراقی در دوّم فروردین ۱۳۴۰ پا به عرصه گیتی نهاد. از وقتی زبان باز کرد ذاکر و عاشق اهل بیت بود. او در محله نازی آباد تهرون رشد کرد. آن روزها منطقه نازی آباد پر بود از جلسات مذهبی و احمد یک پای ثابت این جلسات بود. شخصیت احمد در این جلسات شکل گرفت و داشتن پدری که شغل معلمی را پیشه خود کرده بود در این مسیر کمک کار احمد بود.

احمد از دوران نوجوانی با مکتب امام خمینی آشنا شد و ۱۷ ساله بود که انقلاب امام ثمر داد و او از آن روز به بعد تمام دغدغه اش شد حفظ انقلاب اسلامی...

احمد از جمله کسانی بود که توانست به دیدار امام خمینی (ره) نائل شود. اوایل آغاز توطئۀ ضد انقلاب و اعلام جداسازی کردستان بود که امام فرمود: «بروید و مسئله کردستان را حل کنید!»

وی را مصمم کرد و به همراه دوست صمیمی اش ناصر ترکان عازم کردستان شد. سال ۱۳۵۹ بود که احمد رضا عازم کردستان شد. هوشیاری و دقتی که احمد رضا داشت باعث شد تا با آغاز توطئه ضد انقلاب و اعلام جدا سازی کردستان به عنوان نیروی اطلاعاتی بارها به عمق خاک کردستان نفوذ کند و با وجود مشکلات بسیار، مأموریت‌های خود را با موفقیت به اتمام رساند.

در یکی از عملیات‌ها در کردستان، احمد و ناصر توسط مزدوران خود فروخته ضد انقلاب دستگیر شدند. ناصر ترکان توسط ضد انقلاب به شهادت رسید. اما با عنایت خداوندی احمد جان سالم به در برد تا در جبهه ای دیگر شهادت را نوش جان کند. تازه جنگ بر انقلاب اسلامی تحمیل شده بود که از کردستان آمد و او که درس و مدرسه را رها کرده بود با سعی فراوان توانست درسال ۶۰ دیپلم خود را در رشته برق و الکترونیک از هنرستان شهید بهشتی بگیرد. احمد در زمره رزمندگانی بود که از غرب به جنوب آمدند و تیپ محمد رسول الله(ص) را شکل دادند و با این تیپ در ماموریت‌های مختلف شرکت کرد.

با تاسیس تیپ سیدالشهداء(ع) احمد که از رزمنده های زبده تیپ محمد رسول الله در سال ۶۱ تشکیل شد، به این یگان پیوست و مسئولیت یکی از گشت های تیم های شناسائی اطلاعات عملیات در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی و والفجر یک را بر عهده گرفت. با جمع آوری اطلاعات با ارزشی از جبهه دشمن با هدایت گردان ها، مواضع و موانع دشمن را در عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک در هم کوبید. در تابستان سال ۱۳۶۲ برای شناسایی خطوط دشمن به جبهه های شمالغرب اعزام شد و در برگشت از ماموریت شناسایی مواضع دشمن در ارتفاعات "بمو " با توجه به اینکه کارشناسایی آنها ۶ روز به طول انجامیده بود با میدان مین نامنظمی که توسط دشمن احداث شده بود مواجه می‌شوند و احمد پای راستش در اثر برخورد با مین از زیر زانو قطع می‌گردد.

«احمد تعریف می‌کرد جایی که روی مین رفتم درست زیر دید دشمن بود.- با وجودی اینکه پای راستم به شدت آسیب دیده بود باز با همین پای مجروح صدها متر دویدم تا خود را به یک شیار امن رساندم. دشمن تمام منطقه رو با منور روشن کرده بود و دنبال علت انفجار می‌گشت و از اونجایی که خدا می‌خواست چون منطقه کوهستانی بود و محل تردد گرازها بود دو تا گراز پایشان با مین برخورد کرد و صدای انفجار دوم شنیده شد و دشمن به خیال اینکه انفجار قبل هم برای رفتن گراز روی مین بوده؛ حساسیتش از بین رفت.

هوا خیلی تاریک بود و برادری که همراه من بود متوجه رفتن من روی مین نشده بود و من هم چیزی نگفتم تا اینکه از شدت ضعف افتادم و اون تازه فهمید قضیه چی بوده و به من گفت تو داخل این شیار بمون تا من برم کمک بیارم. وقتی او رفت من کالک و قطب نما و دوربین شناسایی رو مخفی کردم که نکنه دست دشمن بیفته و نارنجکی که همراه داشتم ضامنش رو کشیدم و منتظر بودم که اگر گشتی های دشمن اومدند با اونها مقابله کنم» ... وقتی نیروی کمکی اومد که احمد از شدت خونریزی بیهوش افتاده بود.


« جانباز شهید احمد رضا عراقی » فرمانده اطلاعات عملیات لشگرده سیدالشهداء(ع)

احمد بعد از بهبودی نسبی با پای مصنوعی برای عملیات خیبر خودش رو به منطقه رساند تا در کنار شهید رحمت الله کُرد گره‌گشای عملیات خیبر باشه و بعد از شهادت شهید کُرد در عملیات خیبر مسوولیت واحد اطلاعات و عملیات تیپ سیدالشهداء(ع) به حاج احمد سپرده شد.

واحدی که خود احمد آن را این‌گونه توصیف می کند: «اطلاعات و عملیات از چند بعد در جنگ نقش اساسی دارد و اگر بخواهیم جایگاه واحدهای اطّلاعات عملیات، را در صحنه های جنگ در یک عبارت کوتاه توصیف کنیم، کاملترین عبارت این است که: « اطلاعات عملیات به منزله چشم سپاه اسلام است.»

حاج احمد به تواضع و فروتنی در بین دوستان و سایر همرزمانش مشهور بود و از خصوصیات برجسته او این بود که هنگام سختی ها، روحیه شاد خود را از دست نمی داد و ظرفیت بالایی برای پذیرش مشکلات و سختی ها داشت، همیشه خنده رو و بشاش بود. خودش بارها شده بود با پای مصنوعی همپای بقیه بچه های اطلاعات در گشت های شناسایی همراه می‌شد و بعضا نیاز بود که روزها در منطقه دشمن توقف داشته باشند و در گرمای جنوب کمین دشمن رو دور بزنند و به عمق مواضع دشمن نفوذ کنند تا به اطلاعات دقیق و کامل دست پیدا کنند اما احمد هیچ شکایتی از وضعیت جسمی اش نداشت. بلکه جلو تر از همه به مواضع دشمن نفوذ می‌کرد. کار شناسایی عمق موانع دشمن و خطرات اونها برای بچه های گشتی و شناسایی با همراهی و سرپرستی حاج احمد شیرین بود.


ازراست به چپ: نفراول سردار فضلی، دوم شهید زینال الحسینی و سوم شهید عراقی

احمد با اینکه پاش قطع بود ولی باز هم اهل تحرک و ورزش بود با همین پای قطع فوتبال و والیبال بازی می کرد. گاهی هم ادعای کشتی گرفتن می کرد، و می گفت: « حاضرم پشتتان را به زمین بزنم!».

همین نشست و بر خاست او با نیروهایش، الفتی میان آنها ایجاد کرده بود که نتیجه اش اطاعت محض آنها از فرمانده شان بود. احمد نه خستگی را می شناخت و نه اجازه خستگی به نیروهاش می داد. از همان ابتدا هم با نیروهایش شرط می کرد که: «در واحد اطلاعات خستگی معنا ندارد، همیشه باید آماده کار باشید، حتی اگر چندین شب نخوابیده باشید.»

احمد۲۴ ساله بود که ازدواج کرد و بعد از آن به جهت اینکه از جبهه دور نباشه، همسرش را به اهواز برد و در خانه های سازمانی به همراه سایر فرماندهان زندگی کرد. همیشه نمازش رو اول وقت می‌خوند او اهل تهجد و شب زنده داری بود.

احمد با درایت و تیزهوشی در کنار یار و همرزمش شهید حاج غلام کیانپور هدایت نیروهای غواص برای شناسایی جزیره ام الرصاص در عملیات والفجر۸ به عهده داشت. عبور ایمن غواصان تیپ سیدالشهداء(ع) از رودخانه خروشان اروند و گرفتن سرپل درجزیره ام الرصاص مدیون راهنمایی های احمد در امر شناسایی و انتخاب بهترین راهکاربود. در این عملیات احمد از ناحیه شکم و صورت به سختی مجروح شد. احمد سریعا به عقب انتقال داده شد و در یکی از بیمارستان‌ها بستری گشت. احمد به شدت نگران سایر بچه ها بود، با اینکه حالش وخیم بود، لحظه شماری می کرد که هر چه زود تر بتواند بهبودی یابد و دوباره سرپا شود. به خاطر نگرانی که احمد نسبت به بچه ها داشت و خودش هم لحظه ای دلش نمی آمد از جبهه دور بماند، هنوز بهبودی کامل نیافته بود که دوباره عازم جبهه شد. او درعملیات‌های سیدالشهداء(ع) در اردیبهشت ۶۵ و آزاد سازی مهران در کربلای یک و کربلای ۲ در ارتفاعات پیرانشهر واحد اطلاعات عملیات را هدایت کرد.


از چپ به راست: سردارفضلی- شهید احمدرضاعراقی- شهید غلامرضاکیانپور

عملیات کربلای ۵ ، دیماه سال ۱۳۶۵، نقطه اوج حرکت حاج احمد شد. با توجه وسعت حد عملیات ل۱۰ و مواضع و موانع آهنین دشمن و زمان محدود برای کار شناسایی حاج احمد با همه توان به میدان آمد و یاری مثل شهید غلام کیانپور همواره قوت قلب او بود. سختی نفوذ در دژ آهنین شلمچه همه را کلافه کرده بود در این عملیات، به لحاظ شدت نبرد و هراس زیاد دشمن و به کارگیری غالب توان نظامی و حجم بالای ارتش دشمن، پیکر بیشتر شهداء بر جای ماند. اما احمد می دانست که با شهادت هر نفر بخشی از نیروها از دست می روند، به خاطر همین با استقامت فوق العاده نیروها را سریعا جایگزین می کرد. احمد برای شکستن مقاومت دشمن در نونی های کربلای ۵ عزیرترین یارش را به میدان فرستاد. با جلوداری غلام کیانپور مقاومت دشمن در هم شکست و خبر شهادت غلام کمر احمد را هم شکست.

او پنج سال به همراه غلام مدام به شناسایی رفت، هر دو از بزرگترین موانع عبور کردند و مهمترین معضلات گشت و شناسایی را حل کردند. شهادت غلامرضا کیانپور بزرگترین ضربه عاطفی برای او بود. آن دو مثل یک روح در دو بدن بودند... شهادت کیانپور آنقدر تاب و قرار را از احمد گرفت و با شور و شوق در پی درمان خود افتاد. به همه دکتر ها مراجعه می کرد، از فک و صورت گرفته تا ارتوپد داخلی و دندانپزشکی.

دیگر هیچ جای سالمی در بدن احمد وجود نداشت. در بیمارستان خبر« عملیات کربلای ۸» را شنید. دست از پا نمی شناخت و با همان بدن مجروح دوباره عازم جبهه شد. شب میلاد امام عصر(ع) بود که به قرارگاه تاکتیکی لشگر۱۰ سیدالشهداء(ع) در شلمچه رسید. با دیدن حاج احمد جان تازه ای به فرماندهان و رزمندگان تزریق شد. غروب بود و آرامش نسبی در فضای قرارگاه ایجاد شده بود. حاج احمد برای وضو گرفتن از سنگر خارج شد، همه بچه ها سرگرم راز و نیاز با پروردگار متعال بودند.

جعفر محمدی معاون عملیات لشکر، کنار یکی از سوله ها ایستاده بود. رو به احمد کرد و گفت:« حاجی التماس دعا !» احمد هم همانطور که در سکوت روحانی خود بسر می برد، با تبسمی جوابش را داد. که یکباره باران کاتیوشا فضای قرارگاه را غبارآلود کرد. در میان این غبار فریادی شنیده شد که به سنگرهایتان بروید. حاج احمد به سوی جعفر دوید، دید که غرق خون است و دوباره با فریاد از بقیه خواست که به سنگرهایشان بروند. خودش جعفر را بغل کرد و شروع به حرکت کرد. دوباره با صدای انفجار پی در پی همه از سنگر ها بیرون ریختند. این بار حاج احمد هم در کنار جعفر افتاده بود. بچه ها خود را بالای سر احمد رساندند. ترکش دست احمد را شکسته بود و روی صورتش افتاده بود. تمام صورتش را ترکش گرفته بود و به سختی صدایش بیرون می‌آمد. اول بچه ها فکر کردند تقاضای کمک می‌کند اما صدای لرزان احمد داشت شهادتین را بر زبان جاری می‌کرد. بچّه های قرارگاه حاج احمد را سوار ماشین کردند. اما حاجی دیگر خود را در آغوش گرم الهی یافته بود.


سردار شهید رضا عراقی

عاقبت آن جستجوگر شهادت در عملیات کربلای ۸ در فروردین ماه سال ۶۶، به مراد دلش رسید. او آرام خوابیده بود، مثل همیشه دوست داشتنی. گویی ملائک بالهایشان را بر بدن خونین این مرغ پرگشوده گسترده بودند. بچه های نازی آباد به دنبال پیکر پاک این بسیجی عاشق همچون رودی پرخروش در این محله شهید پرور جاری شدند، سینه زدند و بعد هم میثاق بستند که بر جاده ای که او خیلی خوب آن را شناسایی کرده بود گام بردارند .

گفته ها:

پروردگارا ! کمکمان کن تا ایثارگری حسین(ع) و استقامت زینب کبری(س) در وجودمان متجلّی گردد. به خون مقدس شهیدان تو را قسم می دهم که همه ما را شاکر نعمتهای خود قرار دهی. پروردگارا! این را می دانم که هر چیزی بخواهد وابسته ام کند تو خالق آن هستی و این ارزش ندارد. طاقت یک لحظه دوری از جبهه را ندارم. خدا را شاکرم که حقیقت را یافتم ام و سعادت حضور در جبهه های حق علیه باطل را نصیبم کرده ای.

به هر کس به اندازه ارتباطش می دهند. هرچقدر با خدا گیری. تا می توانیم درخدمت انقلاب و جنگ باشیم ، نه اینکه انقلاب و جنگ را به خدمت خودمان بگیریم.

بخشی از وصیّت نامه شهید :

لازم است چند نکته ضروری به نظر محترم همه ملّت برسانم؛

۱- بیائیم تا می توانیم در خدمت انقلاب و جنگ باشیم نه اینکه انقلاب و جنگ را در خدمت خود بگیریم.

۲- اگر خود در میان نباشد بریدنها و از بین رفتنها از میان می رود.

۳- بیائیم همچنانکه تاکنون از روحانیون حمایت و پشتیبانی کردیم اینک این پیوند را نزدیک تر کنیم.

۴- بیایید به اسلام و وظیفه خود بیندیشیم نه اینکه ملاک ما تنها مبارزه و چه و چه باشد و از شعارهای پوچ و بی اعتنا بشدّت احتراز کنید.

۵- خدا را در نظر بگیرید و از جوّ سازیهای اشخاص نادان پیروی نکنید.

۶- سعی کنید تحلیلهای شما و نظراتتان نسبت به همه از روی شرع و اسلام باشد نه جوسازی و مسائل ظاهری. خدایا تو را شاکرم که زندگیم را آنطور که صلاحت بود، مقرّر فرمودی.

خدایا ! چگونه شکرت کنم که تو اینقدر رحیمی.