سلام
الآن مدتیه که یه اشکالی در حال شکل گیری تو ذهنم بوده.
بذارید اینطوری بگم:
خداوند که انسان رو آفرید، برای اینکه به هدف آفرینش برسه، تعداد زیادی از انسان ها رو به عنوان واسطه بین خودش و خلق قرار داد تا پیامشو منتقل کنه و راه کمال رو نشون بده.
گویا این پیام خدا -فارغ از اینکه همواره یک پایه و ساس مشترک داشته- بنا به آمادگی و استعداد تدریجی عقل بشر، پیشرفت می کرده و متکامل تر میشده.
تا جاییکه در 1400 سال پیش خداوند دین اسلام رو به عنوان دین نهایی، برگزیده و نجات بخش برای انسان معرفی کرده.
ما میگیم اسلام به عنوان آخرین نسخه از دین الهی باید جهانی بشه و هر کسی که حقیقت اسلام رو ببینه اما به اون ایمان نیاره، کافره و کسی که بعد از ایمان به اون، ارتداد در پیش بگیره مستوجب مرگه.
و حتی اگه کسی یکی از ضروریات دین اسلام رو انکار کنه، کافر هست.
خب حالا بذارید با آمار سال 1388 آمار از این سایت جلو بریم.
از حدود 7 میلیارد جمعیت زمین، حدود 1400 میلیون مسلمان داریم. یعنی حدود 20% مسلمان اسمی داریم.
از این بین هم چیزی حدود 200 میلیون نفر شیعه ی اسمی داریم. (حدود 14%)
1400 سال از عمر معرفی اسلام میگذره و هنوز 80% از جمعیت زمین به اون معتقد نیستن و بالاتر از اون 86% از مسلمونا، طبق عقیده ی ما شیعیان راه اشتباه رو در پیش گرفتن.
وقتی حرف از بهشتی یا جهنمی بودن بشه، اگه بخوایم با حساب کتاب زمینی جلو بریم، چیزی حدود 2% مردم، الآن در راه راست و راه حق هستن و به فضل خدا وارد بهشت میشن. البته اگه در بین اونها کسی وجود نداشته باشه که منکر یکی از ضروریات دین باشه. اگه این جمعیت رو هم حساب کنیم که دایره ی مومنان خیلی تنگ تر میشه (مخصوصاً با بحث اعتقاد به حجاب، روزه و نماز و امثالهم).
خب حالا ما درست در همینجا میایم یه تبصره ای می زنیم و بحثی به اسم استضعاف فکری رو باز می کنیم. در مورد خیلی از کسانیکه مسلمان نیستن یا اون عده از مسلمانانی که به یک یا بعضی از ضروریات دین مؤمن نیستن. و درست در همینجا برای اونها هم از در رحمت خداوند، بهشت رو به تصویر می کشیم.
سوال اصلی من اینه اگه قرار بود با گذشت سالیان دراز از معرفی اسلام، هنوز به اندازه ی 2% جمعیت کل زمین وارد راه حق نشده باشن، و بقیه ی مردم با تبصره ی استضعاف فکری وارد بهشت بشن، چه لزومی داشته که این همه تشکیلات نبوت و رسول و امام و مبارزه و خون و شهادت به راه بیفته؟
[/INDENT][/INDENT][/INDENT][/INDENT][/INDENT][/INDENT][/INDENT][/INDENT][/INDENT][/INDENT]
در این شرایط کنونی، که دشمنان اسلام با تمام نیرو قصد در تخریب چهره نبی مکرّم اسلام(صلّی الله علیه و آله) دارند، لازم دانستیم که مطلبی با عنوان "حقّانیت محمّد(ص)" طی دو پست بگذاریم تا حقیقت برایمان روشن شود...
لزوم نبوّت
خداوند موجودات را حکیمانه آفرید، یعنی آن ها را از روی هدفی آفرید. نه به این معنی که خود احتیاج برای رسیدن به هدفی داشت و به وسیله آفرینش موجودات، خواست که این نیاز خود را رفع کند که این از نقص برمی خیزد (نیاز از نقص نشأت می گیرد و ایجاد وسیله برای رفع نقص است) که می دانیم او در اوج کمال است و از صفات سلبیه مبرّاست. از جهتی دیگر هم نشان دهنده نقص است و آن اینکه او حتماً به وسیله ای احتیاج دارد تا به هدف خود برسد و مستقیم نمی تواند.
پس این هدف، برای خدا مطرح نیست. رسیدن به هدف برای کسی است که وجودی ناقص و محدود دارد و چنین چیزی شایسته مخلوقات است. پس خلقت حکیمانه خداوند یعنی اینکه خداوند چون واجب من جمیع الجهات است به هر موجودی برای رسیدن به کمال فیض می رساند و این است اصل هدایت عام.
و بدیهی است که خداوند تمام موجودات را به یک شکل هدایت نمی کند و این به خاطر ساختمان و وجودی است که هر جاندار دارد. زنبور به یک شکل مشمول هدایت می شود و انسان به شکل دیگر. زنبور با الهام و غرایز و انسان با ابزار های اندیشه و قوّه اختیار:
وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا۱
خداى تعالى جمله:" فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا" را با فاء تفريع متفرع بر امربه خوردن نموده، و اين تفريع مؤيد اين است كه مراد از خوردن، برداشتن و به منزل بردن است، تا عسلى را كه از ثمرات گرفته به خانهها برده ذخيره نمايند، و اضافه" سبل" به كلمه" رب" در جمله" ربك" براى اين است كه دلالت كند بر اينكه تمامى كارها و رفت و آمدهاى زنبور عسل با الهام انجام مىگيرد.۲ مؤیّد این مطلب این است که زنبور در اجرای این افعال، نوآوری به خرج نمی دهد؛ چرا که اگر از قوّه عقل و به تبع آن اختیار برخوردار بود، نوآوری می کرد و راه آسانتری بر می گزید.
وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولًا ۳
در آیه فوق، حواس بیرونی و قوای درونی ابزار یافتن راه حقیقت معرّفی شده و مسئولیت در برابر استفاده از این ابزار ها، حاکی از قوّه اختیار است چرا که بنابر حکم عقل، مسئولیت وقتی مطرح است که اعمال مختارانه باشد نه از روی جبر.
حال از اینجا پیداست که انسان به خاطر داشتن ویژگی های فوق، از نوعی هدایت برخوردار است که با غریزه صرف(که در زنبور عسل است) فرق دارد. از طرفی هم اینگونه نیست که خالی از وحی و الهامات باشد چرا که انسان بالأخره دچار نقصان علم و محدودیت ابزار های تفکّر و قوّه اختیار است. فلذا خداوند انبیا را فرستاده تا نقصان علم بشر از راه حقیقت را به وسیله وحی جبران کنند و از طرفی انسان ها در پیام انبیا تفکّر کرده و راه حقیقت را برگزینند. این است هدایت تشریعی:
هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ۴
از دو عبارت "فی الأُمّیّین" و "وإن کانوا من قبل لفی ضلال مبین" فهمیده می شود که انسان بدون هدایت تشریعی در گمراهی است و صرف برخورداری از عقل، باعث هدایت نمی شود. چراکه تفکّر و اختیار را هر انسان سالم دارد.
جمعبندی مطالب فوق در یک روایت از امام صادق(ع) از کتاب شریف کافی:
/**/قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ الْكُلَيْنِيُّ مُصَنِّفُ هَذَا الْكِتَابِ رَحِمَهُ اللَّهُ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عُمَرَ الْفُقَيْمِيِّ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ لِلزِّنْدِيقِ۵ الَّذِي سَأَلَهُ مِنْ أَيْنَ أَثْبَتَّ الْأَنْبِيَاءَ وَ الرُّسُلَ قَالَ إِنَّا لَمَّا أَثْبَتْنَا أَنَّ لَنَا خَالِقاً صَانِعاً مُتَعَالِياً عَنَّا وَ عَنْ جَمِيعِ مَا خَلَقَ وَ كَانَ ذَلِكَ الصَّانِعُ حَكِيماً مُتَعَالِياً لَمْ يَجُزْ أَنْ يُشَاهِدَهُ خَلْقُهُ وَ لَا يُلَامِسُوهُ فَيُبَاشِرَهُمْ وَ يُبَاشِرُوهُ وَ يُحَاجَّهُمْ وَ يُحَاجُّوهُ ثَبَتَ أَنَّ لَهُ سُفَرَاءَ فِي خَلْقِهِ يُعَبِّرُونَ عَنْهُ إِلَى خَلْقِهِ وَ عِبَادِهِ وَ يَدُلُّونَهُمْ عَلَى مَصَالِحِهِمْ وَ مَنَافِعِهِمْ وَ مَا بِهِ بَقَاؤُهُمْ وَ فِي تَرْكِهِ فَنَاؤُهُمْ- فَثَبَتَ الْآمِرُونَ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْحَكِيمِ الْعَلِيمِ فِي خَلْقِهِ وَ الْمُعَبِّرُونَ عَنْهُ جَلَّ وَ عَزَّ وَ هُمُ الْأَنْبِيَاءُ ع وَ صَفْوَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ حُكَمَاءَ مُؤَدَّبِينَ بِالْحِكْمَةِ مَبْعُوثِينَ بِهَا غَيْرَ مُشَارِكِينَ لِلنَّاسِ عَلَى مُشَارَكَتِهِمْ لَهُمْ فِي الْخَلْقِ وَ التَّرْكِيبِ فِي شَيْءٍ مِنْ أَحْوَالِهِمْ مُؤَيَّدِينَ مِنْ عِنْدِ الْحَكِيمِ الْعَلِيمِ بِالْحِكْمَةِ ثُمَّ ثَبَتَ ذَلِكَ فِي كُلِّ دَهْرٍ وَ زَمَانٍ مِمَّا أَتَتْ بِهِ الرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ مِنَ الدَّلَائِلِ وَ الْبَرَاهِينِ لِكَيْلَا تَخْلُوَ أَرْضُ اللَّهِ مِنْ حُجَّةٍ يَكُونُ مَعَهُ عِلْمٌ يَدُلُّ عَلَى صِدْقِ مَقَالَتِهِ وَ جَوَازِ عَدَالَتِهِ.۶ /**/ ترجمه: امام صادق (ع) بزنديقى كه پرسيد: پيغمبران و رسولان را از چه راه ثابت ميكنى؟ فرمود: چون ثابت كرديم كه ما آفريننده و صانعى داريم كه از ما و تمام مخلوق برتر و با حكمت و رفعت است و روا نباشد كه خلقش او را به بينند و لمس كنند و بىواسطه با يك ديگر برخورد و مباحثه كنند، ثابت شد كه براى او سفيرانى در ميان خلقش باشند كه خواست او را براى مخلوق و بندگانش بيان كنند و ايشان را بمصالح و منافعشان و موجبات تباه و فنايشان رهبرى نمايند، پس وجود امر و نهىكنندگان و تقرير نمايندگان از طرف خداى حكيم دانا در ميان خلقش ثابت گشت و ايشان همان پيغمبران و برگزيدههاى خلق او باشند، حكيمانى هستند كه بحكمت تربيت شده و بحكمت مبعوث گشتهاند، با آنكه در خلقت و اندام با مردم شريكند در احوال و اخلاق شريك ايشان نباشند. از جانب خداى حكيم دانا بحكمت مؤيد باشند، سپس آمدن پيغمبران در هر عصر و زمانى بسبب دلائل و براهينى كه آوردند ثابت شود، تا زمين خدا از حجتى كه بر صدق گفتار و جواز عدالتش نشانهاى داشته باشد، خالى نماند.
به نظرم آمد که جای هچنین پستی در اسک دین خالی است.
از همه دوستان که دغدغه حفاظت از فرهنگ جامعه اسلامی دارند.
درخواست می کنم که برای ارتقاء این امر مهم یعنی صحبت کردن و بکار بردن بهترین افعال متناسب در شان یک انسان مومن درجامعه مدرن امروزی، کمک به پیشرفت این پست بنمایند.
قابل توجه دوستان:مطالب به روش ساده و پر محتوا بیان گردد.
اجر همگی با حضرت ولی عصر (عج)
بسم الله الرحمن الرحیم
کارشناسان محترم اسلام دینیست وسطا ومتعادل ولی حرف من اینست که باید درین اعتدال افراط کرد. و هدف من از طرح این تاپیک پرسیدن اینست که چرا برخی جوامع اسلامی افراط در اسلام را بی اساس دانسته و بهمان قوانین شرعی درسطح اسلامی معمول بسنده میکنند؟
سوالم را بسط میدهم. کلمات "افضل"و"سابقون" در قرآن کریم:
خداوند سبحان میفرماید زنانی که پابه سن گذاشته اند دیگر احتیاجی به پوشاندن سر ویا مسائل کثیری مربوط به حجاب ندارند و در انتهای آیه میفرماید که اگر حجاب بگیرند و خود را بپوشانند برای آنها افضل تر است. در حالی که مومن هرکدام را انجام دهد تکلیف شرعیش ساقط نمیشود اما بهتر است خود را بپوشاند. این یعنی افراط در اسلام
یا درجایی دیگر خدای سبحان فرموده اگر نمیتوانید عدالت را ادا کنید به یک زن بسنده کنید که این بعدالت نزدیکتر است. حال گرفتن یک زن که بعدالت نزدیکتر است بهتر است یا چهار زن؟ درحالی که هیچکدام مشکل شرعی ندارند؟ قطعا کسی که در اسلام افراط میکند یک زن بیشتر نمیگیرد.
در حالی که در کلام الله در این باب آیات زیادیست که من به ذکر این چندمورد اکتفا میکنم:
السابقون السابقون اولئک مقربون یا خود کلمه ی پیشی گرفتن که بسیار در قرآن امر شده. یا در جایی دیگر که میفرماید گروهی کافر شدند که عذابشان آتش است گروهی حد معمول را پیش گرفته و گروهی دیگر سبقت گرفتند آنان همان مقربانند.
آیا آیاتی که ذکر کردم چیزی جز تجویز و تشویق افراط برای مسلمانان است؟
1ـ زنده جاوید و اعجاز جاویدان مهندس محمد علی سادات2ـ ارمغان روشنفکران یا خواستههای عصر ذکراللّه احمدی3ـ علوم جدید از دیدگاه اسلام ذکراللّه احمدی4ـ تحلیل از آرای جابربنحیان زکی نجیب محمد، ترجمه: حمیدرضا شیخی5ـ فلاسفه شیعه عبداللّه نعیمه، ترجمه: سید جعفر غضبان6ـ شیمیدانان اسلامی جعفر آقایائی چاوشی7ـ مسلمانان و دانش جدید عبدالرزاق نوفل، ترجمه: سید محمد علی میررکنی، خداکرمی8ـ جشن نامه ابن سینا، ج 2 ذبیحاللّه صفا9ـ معارف اسلامی در جهان معاصر سید حسین نصر10ـ طبقه بندی علوم در تمدن اسلامی سید محمد صادق سجادی11ـ دین در عصر دانش، ج 1 گروهی از نویسندگان12ـ فروغ دانش جدید در قرآن و حدیث ج2، ک.م.حقیقی13ـ تاریخ فلسفه در جهان اسلامی صفا الفاخوری، خلیلالبحر، ترجمه: عبدالمحمد آیتی{J«اعتقادات» درسهایی از اصول عقاید محمد محمدی ریشهری اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5 شهید مطهری - علامه طباطبایی بهترین راه شناخت خدا محمدی ریشهری خدا در طبیعت کامیل فلاماریدن، ترجمه: خسرو پیراسته مبانی اعتقادات در اسلام سید مجتبی موسوی اسلامی خداشناسی (مجموعه معارف قرآن) محمد تقی مصباح یزدی عدل الهی شهید مطهری«راه شناسی» راه سعادت در اثبات نبوت میرزا ابوالحسن شعرانی سعادت بشر محمد جواد قمی راهشناسی - راهنماشناسی محمد تقی مصباحیزدی پژوهشی درباره قرآن و پیامبر فخرالدین حجازی شناخت پیامبران محمد محمدی ریشهری پیامبر شناسی ناصر مکارم«امامت» شایستهترین رهبر رجبعلی مظهری امامت و رهبری شهید مطهری رهبری امت جعفر سبحانی خدا و امامت جعفر سبحانی امامشناسی علامه طهرانی نقش ائمه در احیای دین، ج 1 - 15 علامه عسکری حقجو و حقشناس (ترجمه المراقبات) علامه سید شرف الدین، ترجمه: امامی معارف اسلامی از دیدگاه دو مکتب (ترجمه معالم المدرستین)، علامه عسکری، ترجمه: دکتر جلیل تجلیل«معاد» زندگی جاوید یا حیات اخروی شهید مطهری معاد شناسی علامه طهرانی گذشته و آینده جهان عبدالکریم بیآزار شیرازی معاد و جهان پس از مرگ ناصر مکارم شیرازی معاد در المیزان علامه طباطبایی، ترجمه: محمد تقی مصباح یزدی معاد یا آخرین سیر بشر یک بانوی ایرانی.
از آنج که هر مسلمانی باید اعتقاداتش را از روی بصیرت نه از روی تقلید کورکورانه به دست آورد. از آنجا که در عصر حاضر ارتباطات بسیار پیچیده است و به گونه ایست که به طرفة العینی یامی از یک سوی عالم به سوی دیگر می رود، و این شده است ابزاری برای کفار و دشمنان خدا و اسلام تا افکار مسموم خود را با سرعت بیشتری به ذهن مسلمانان(مخصوصاً جوانان) منتقل کنند، احساس نیاز به این امر(عقیده با بصیرت) بیشتر می شود۲. البته ما هم می توانیم از این خدمات علم استفاده کنیم و اسلام را ترویج دهیم. ما إنشاءالله سعی داریم در این وبلاگ پیرامون مسائلی که به عنوان اصول دین قبول کرده ایم براهینی گذاشته و به شبهات پیرامون آن پاسخ دهیم. از خدا و امام زمان(ع) می خواهیم ما را در این امر تا نقطه پایان کمک کنند... یا علی ما بیشتر مطالب این پست را از کتاب "جهانبینی توحیدی" مرحوم مرتضی مطهری(ره) و "نهج البلاغه" اقتباس نموده ایم. توحید چیست؟ توحید یعنی شناختن خداوند به یگانگی. که این شناختن در دو جا متجلّی می شود:۱.فکر عقیده ۲.در عمل آن گونه از توحید که در فکر و عقیده متجلّی می شود "توحید نظری" و نوع دوم را "توحید عملی" گویند. بدیهی است که وقتی نوع اول نباشد، نوع دوم نیز وجود نخواهد داشت، به عبارتی نوع دوم میوه و نتیجه نوع اوّل است. توحید نظری سه شاخه دارد:
۱.توحید ذاتی: یعنی شناخت خدا به یگانگی در ذات. این اوّلین شناختی است که هر کس از خدا دارد: وجودی "غنی" و "مبدأ"(و لم یکن له کفواً أحد) ۲.توحید افعالی: یعنی باور به اینکه اشیاء با تمام اسباب و عللشان وابسته به اویند. اینجاست که "قیّوم" بودن خداوند معلوم می شود.(لا حول و لا قوّة بالله) ۳.توحید صفاتی: یعنی هماهنگی صفات خدا با ذات و هماهنگی صفات با یکدیگر. برای تشریح توحید صفاتی، بخش هایی از اوّلین خطبه نهج البلاغه را می آوریم:
* قبل از خواندن ترجمه زیر، باید عرض کنم: صفات زائد بر ذات، صفاتی هستند که اعراضی باشند و در ذات تحقق بیابند. ولی صفات خدا اینگونه نیستند و عین ذات الهی اند.
ترجمه و شرح:"حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه همه گويندگان از مدح و ثناى او عاجزند (توانائى مدح و ثنائى كه لايق ذات او باشد ندارند، و از اينرو است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمود: لا أحصى ثناء عليك، أنت كما أثنيت على نفسك يعنى مرا توانائى مدح و ثناى تو نيست، تو خود بايد ثنا گوى ذات اقدس خود باشى) و شمارندگان و حسابگران از شمارش نعمتها و بخششهاى او درمانده (زيرا نعمتها و عطاهاى حقّ تعالى غير متناهى و آخرى براى آنها متصوّر نيست، چنانكه در قرآن كريم س 14 ى 34 مىفرمايد: وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها يعنى اگر بخواهيد نعمتهاى خدا را بشماريد توانائى نداريد، پس كسيكه نتواند نعمتهاى پروردگار را بشمارد چگونه مىتواند حقّ او را ادا كند و شكرش را بجا آورد، لذا مىفرمايد:) و كوشش كنندگان نمىتوانند حقّ نعمت او را ادا كنند (پس منتهى درجه سپاسگزارى آنست كه بنده بعجز از اداى حقّ نعمت او اعتراف كند) خداوندى كه حقيقت او را صاحبان همّت بلند درك نمىكنند، و زيركيها و هوشهاى غوّاص (كه فرو مىروند در درياى افكار) باو دست نيابند (چگونه ممكن مىتواند حقيقت ذات او را در يابد) خداوندى كه صفتش را نهايتى نيست (زيرا او را هيچ صفتى زائد بر ذات نباشد تا محدود و معيّن گردد) و نه خود او را صفتى است موجود و ثابت (كه در آن مقيّد و منحصر شود و احاطه بجميع صفات او نمايد، زيرا قيد و حصر از لوازم امكان است و واجب «جلّ شأنه» از آن منزّه باشد) و او را وقت و زمانى نيست كه معيّن شده باشد (و گفته شود بسيار وقت است كه بوده يا تازه موجود شده، زيرا او خالق زمان و بى نياز است از اينكه در زمان باشد تا زمان باو احاطه نمايد) و نه او را مدّت درازى است (كه بآن منتهى شود يعنى مدّت ندارد، پس او است ازلى و ابدى و زمان ندارد تا أجل و مدّت داشته باشد، زيرا زمان مقدار حركت است و حركت از عوارض جسم و او از جسميّت مبرّى است، پس محال است و نمىشود كه در زمان باشد) خلائق را به قدرت و توانائى خود بيافريد (چنانكه در قرآن كريم س 17 ى 51 مىفرمايد: أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ يعنى مىگويند كيست ما را پس از مرگ باز آرد و زنده كند، اى رسول اكرم در پاسخ ايشان بگو شما را زنده كند آن كسيكه در اوّل بار بيافريد) و بادها را بسبب رحمت و مهربانيش پراكنده كرد (چنانكه در قرآن كريم س 7 ى 57 مىفرمايد: وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ يعنى او است آن كسيكه بادها را مىفرستد مژده دهنده پيش از آمدن رحمت خود يعنى پيش از آمدن باران بزمين) و حركت و جنبش زمين را به سنگهاى بزرگ و كوهها ميخكوب و استوار گردانيد (تا متحرّك و مضطرب نگردد و شما به آسودگى زندگى كنيد، چنانكه در قرآن كريم س 16 ى 15 مىفرمايد: وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ* يعنى خداوند متعال كوههاى بزرگ را استوار نمود تا مبادا زمين حركت كند و شما را از سويى بسوى ديگر بيندازد). اساس دين (چيزيكه بسبب آن خداوند متعال پرستش ميشود) شناختن او است (دانسته شود كه اوست آفريننده موجودات) و شناختن كامل تصديق و گرويدن باو است و تصديق تمام توحيد و يگانه دانستن او است و كمال توحيد خالص نمودن عملست براى او (زيرا توحيد تكميل نمىگردد مگر به اخلاص يعنى خدا شناس هر چه گويد و هر چه كند بايد خاصّ براى او باشد و به هيچ غرضى از اغراض دنيويّه نيالايد) و كمال اخلاص آنست كه صفات زائده بر ذات براى او تصوّر نكند (گفته نشود علم حقّ تعالى مثلا صفت زائده خارجى است كه بر ذات او عارض شده كه اين عقيده منافى با توحيد و يكتا دانستن او است) زيرا هر صفتى گواهى مىدهد كه آن غير از موصوف است و هر موصوفى گواهى مىدهد كه آن غير از صفت است (بنا بر اين) كسيكه وصف كند خداوند را (او را موصوف كرده به صفت زائده بر ذات) قرينى براى او دانسته و او را (با موجود ديگر در واجب الوجود بودن) همسر قرار داده، و كسيكه براى او همسرى قرار داد پس او را دو تا دانسته، و كسيكه دو تا دانستش پس او را تجزئه و تقسيم كرده (و هر چيزيكه قابل تجزئه و تقسيم باشد مركّب است و هر مركّبى داراى اجزاء) و هر كه او را تقسيم كند باو نادان است، و كسيكه بوى نادان شود پس به سويش اشاره مىنمايد، و كسيكه به سويش اشاره كند او را محدود و معيّن ميكند (حدّ و نهايت براى او قرار مىدهد) و كسيكه محدودش دانست، پس او را شمرده (در خارج او را واحد عددى گردانيده) و كسيكه بگويد در چيست؟ او را در ضمن چيزى قرار داده (مقرّ و محلّى برايش انتخاب كرده) و كسيكه بگويد بر چيست؟ بعضى از امكنه را از او تهى دانسته (اگر بگويد در كجا نيست و بر كجا هست او را جسم و مركّب قرار داده، و لازمه آن حدوث و نو پيدا شدن او است). خداوند متعال هميشه بوده است نه آنكه حادث و نو پيدا شده باشد (در اين كلمه حضرت از حقّ تعالى و حدوث زمانى را نفى ميكند) موجود و هستى است كه مسبوق بعدم و نيستى نيست (يعنى نه آنكه هستى او ذاتاً حادث باشد كه در اين كلمه حدوث ذاتى را نفى ميكند) با هر چيزى است نه بطوريكه همسر آن باشد (پس با هر چيزى است يعنى هر چيزى باو قائم و بر پا است) و غير از هر چيزى است نه بطوريكه از آن كناره گيرد (زيرا اگر از چيزى كناره گيرد آن چيز چيزى نخواهد بود، براى آنكه اوست نگاهدارنده هر چيزى) فاعل است و فعل از او صادر ميشود نه بمعنى حركات و انتقالات از حالى به حالى (زيرا حركت از لوازم جسم است و او از جسميّت مبرّى است) و نه بمعنى آلت (زيرا اگر صدور فعل از او به معاونت آلت باشد پس او بغير خود احتياج دارد و احتياج نقص و نقص بر واجب الوجود محالست، بنا بر اين بى آنكه او را چشمى باشد بالذّات) بصير است و بينا بوده هنگاميكه هيچ چيزى از آنچه را كه آفريده نبوده، و منفرد است و تنها بوده هنگامى كه سكنى (چيزى كه بآن اطمينان به هم رسد) نبوده تا بآن مأنوس شود (و از انس با آن آرام گيرد) و وحشت نكند از نبودنش (پس چون شناختى او را، اكنون بطور اجمال بدان كه او است خداوندى كه به قدرت كامله)"۳
همانطور که در مطالب فوق می بینید، در جایی امیرالمؤمنین(ع) بیان صفت ( لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ) و در جایی نفی صفت (كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ) می کند. همانطور که گفتیم، صفت بیان شده صفات نامحدود و هماهنگ با ذات الهی و صفات نهی شده صفات محدود و اعراضی است. مردى خدمت امام صادق عليه السلام عرض كرد: اللَّه اكبر (خدا بزرگتر است) فرمود، خدا از چه بزرگتر است؟ عرض كرد: از همه چيز، فرمود: خدا را محدود ساختى، عرض كرد: پس چه بگويم؟فرمود: بگو خدا بزرگتر از آنست كه وصف شود.۴ قرآن کریم نیکوترین نام ها و بالاترین اوصاف را از آن خدا می داند: له الأسماء الحسنی۵ و و له المثل الأعلی فی السّماواتو الأرض۶از اینرو خداون علیم است، حکیم است، واحد است، قهّار است و ... و از جهل و دوگانگی و ... مبرّاست. اوصاف نخست را صفات ثبوتیه و صفات دوم را صفات سلبیه گویند. عبارت "سبحان الله" بیانگر تنزّه خداوند از صفات سلبیه است.۷
[/indent]
حال می رویم سراغ توحید عملی که میوه توحید نظری است. توحید نظری شناخت راه کمال است و توحید عملی پیمودن راه یا یگانه شدن در مسیر پرستش حق. در قاموس قرآن، هر نوع ایده آل گرفتن و قبله قرار دادن و تسلیم محض بودن عبادت است. مثلاً کسی که هواهای نفسانی خود را مورد توجّه قرار می دهد آن را عبادت کرده: أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ۸ یا کسی که از کسانی که خداوند به اطاعت از آن ها فرمان نداده، تبعیّت محض بکند، آن ها را عبادت کرده است: إتّخذوا أحبارهم و رهبانهم أرباباً من دون الله۹ عبادت و پرستش عبارت است از ثنا(برشمردن صفات ثبوتیه) و تسبیح و تنزیه(منزّه دانستن از صفات سلبیه) ابراز تسلیم و اطاعت محض در برابر خداوند و اینکه او در این موارد نامبرده شریکی ندارد. پرستش چه قولی(سلسله اذکاری که به زبان می آوریم مانند الحمد لله و سبحان الله) و چه عملی(مانند رکوع و سجود) اعمالی نمادین و معنی دار هستند که بیان کننده خلوص و یگانگی دربرابر خداوندند. خلوص که مترادف دیگری برای توحید عملی است، همان اجرا کردن و بیان کردن و برخاستن و نشستن و خلاصه اجرای تمام کار ها برای خداست: قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَبِذَلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ۱۰
پاسخ یک پرسش
پرسش: اگر خدا عادل است، چرا یکی پولدار است و یکی فقیر، یکی زشت و یکی زیبا و ... یا بنابر حکمت خداوند، جهان باید به بهترین نحو و خالی از نقص و زشتی وپلیدی آفریده شده باشد. پس چرا یک عالمه ظلم و قتل دردنیا اتّفاق می افتد و یک عالمه نقص عضو و بیماری وجود دارد؟
پاسخ: پاسخ تفصیلی به این سؤال در کتاب "عدل الهی" شهید مطهرّی(ره) داده شده است. ما اینجا پاسخی را به طور مختصر از کتاب "جهانبینی توحیدی"۱۱ ایشان می گذاریم و به بحث تفصیلی در آینده خواهیم پرداخت.
در ابتدا ۱۰ اصل را مطرح می کنیم:
۱.اصل غنا و کمال ذات حق: وقتی برای پرسنده ای سؤال می شود: "فایده و حکمت فلان مخلوق چیست؟"، در ذهن خود خدا را با انسان مقایسه کرده و پنداشته خداوند مانند انسان هدفی را ترسیم می کند و برای رسیدن به آن هدف از ابزار استفاده می کند. در حالی که عقلاً چنین نیست. خداوند در اعلی ترین مقام و جایگاه است که بالاتر از آن مقام و رتبه ای نیست که نیاز باشد تا به سوی آن تکامل پیدا کند. حکمت الهی به این معناست که خداوند مخلوفات را به سوی غایت و کمالی که در نهادشان وجود دارد، رهنمون می سازد. بسیاری از این سؤالات وقتی پیش می آید که انسان خدا را با خود قیاس می کند.
۲.اصل ترتیب: "ترتیب" هم خانواده "رتبه" است. یعنی کسی به خاطر وجود روابط علّت و معلول و تقدّم و تأخر که غیر قابل تخلّف است، نمی تواند به "رتبه" موجود دیگر دست یابد. مثلاً اگر کسی بگوید: "اگر خدا عادل است، چرا فلان دانش آموز رتبه ۱ کنکور می شود فلان دانش آموز رتبه ۱۰۰۰۰؟" سریعاً می گوییم:"خب دانش آموزی که رتبه ۱ شده هوش بیشتری داشته یا بیشتر درس خوانده یا سختکوش تر بوده و اگر غیر از این باشد عدالت خدا زیر سؤال می رود.". تبعیض که نشانه بی عدالتی است، وقتی رخ می دهد که دو نفر قابلیت رسیدن به مرتبه یکسانی را دارند ولی یک نفر به این رتبه می رسد. ولی وقتی قصور ذاتی مطرح است، دیگر تبعیض نیست.
۳.اصل کلیت: ما انسان وقتی چیزی -مثلاً یک خانه- را می خواهیم بسازیم، از آجر، سیمان و دیگر مصالح در جهتی که برایمان یک مأمن و پناهگاه باشد، استفاده می کنیم. یا جای دیگر، مثلاً وقتی در جنگ هستیم و تیرهایمان تمام شده و تنها چند آجر کنار دستمان است، دیگر از این آجر ها برای اینکه برایمان پناهگاه باشد استفاده نمی کنیم بلکه برای اینکه ابزار دفاع باشد استفاده می کنیم. ولی آفرینش خدا اینگونه نیست. خدا مثلاً آتش را این گونه نیافریده که اگر در خانه فقیر بود آن را گرم کند ولی اگر یک کودک خردسال در اثر ناآگاهی دستش را در آتش کرد آن را نسوزاند. خدا آتش را با تمام ویژگی هایش (گرما و نور و سوزندگی و ...) آفریده و آنگونه پیوند های عاریتی و مصنوعی که انسان به کار می برد را به کار نبرده. غایات افعال الهی غایات کلّیه است نه غایات جزئیه. یعنی مقدّر نکرده که آتش برای فلانی سوزنده نباشد ولی برای دیگری سوزنده باشد. اگر کمی فکر کنیم، به فایده این نوع خلقت پی خواهیم برد.
۴.قابلیت:برای به دست آوردن یک فیض، تنها تام الفاعله بودن واجب الوجود کافی نیست بلکه قابلیت قابل هم مهم است. مثلاً کسی که درس خوب نخوانده و قابلیت داشتن یک رتبه خوب را از دست داده، نمی تواند رتبه خوب داشته باشد. یا مثلاً کسی که پاهایش قطع شده نمی تواند بدود و از نعمت دویدن محروم است.
۵. خداوند واجب من جمیع الجهات است:یعنی محال است که قابلیتی در موجودی به وجود بیاید و از جانب پروردگار افاضه نشود. چراکه با "حکمت" او تعارض دارد.
۶.شرور و بدیها یا از سنخ نیستی اند یا از سنخ هستی اند ولی منشأ نیستی اند:بدی گاه از نوع عدم قابلیّت اند و اصالتی ندارند مانند جهل که عدم علم است یا عجز که عدم قدرت است و گاه از نوع هستی اند ولی منشأ نیستی می شوند که این به طور نسبی است. مثلاً تخم قورباغه یک پوسته ژله ای محکم دارد. وقتی یک ماهی شکاری این تخم ها را می خورد، نمی تواند این پوسته را هضم کند و این باعث مشکلات گوارشی در این ماهی می شود. در اینجا این پوسته نسبت به ماهی "بدی" است چون برای او مشکل آفرین است ولی نسبت به نوزاد قورباغه درون تخم اینگونه نیست بلکه "خوبی" است...فتبارک الله أحسن الخالقین
۷.شرور همواره همراه خوبیهاست:آن دسته از شرور که از سنخ هستی اند ولی منشأ نیستی اند، لازمه لا ینفک "خوبی" ها اند. به مثال بالا دقت کنید تا متوجّه شوید.
۸.هر شری مقدّمه خوبیهاست: بسیاری در تاریخ دیده شده که نبود یک "خوبی" مقدّمه تکامل و پیشرفت به سوی آن خوبی شده. از این روست که گویند در هر شری خیری نهفته و در هر نیستی هستی ای پنهان است و هیچ شری شر محض نیست.
۹.قانون و سنت: جهان هستی از آن جهت که بر پایه قوانین علّی و معلولی جریان دارد و این قوانین کلّی است، حرکات و اعمال و رفتار بر اساس قوانین علّی و معلولی جریان می یابد.
۱۰.جهان در ذات خود یک واحد تجزیه ناپذیر است:مجموع خلقت یک واحد اندام وار است یعنی مجموی اجزای جهان از یکدیگر جدایی ناپذیرند که در آینده مفصّل بدان خواهیم پرداخت.
آنچه ما از اصول دهگانه فوق می فهمیم، این است که نظام جهان یک نظام علّی و معلولی کلّی است با روابط و قوانین معیّن. جهان به صورت واحد و با با تمام اوصاف و لوازم لا ینفکّ آن می تواند وجود داشته باشد که در غیر این صورت نمی تواند وجود داشته باشد که حکمت الهی افضل یعنی "وجود داشتن" را ترجیح می دهد. اگر اصول دهگانه بالا درست هضم شوند، جای شبهه ای نخواهد بود. البته این سؤال توضیح مفصّلی هم می خواهد که در آینده بدان خواهیم پرداخت إنشاءالله...
۱. فصلت ۵۳ ۲.البته این نیازی نیست که محدود به الآن باشد. یک مسلمان همواره باید از روی بصیرت به چیزی معتقد باشد چرا که این دستور قرآن است: وَالَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمًّا وَعُمْيَانًا(فرقان ۷۳) و (بندگان خاص خداوند) کسانی اند که هنگامی که با نشانه های روردگارشان تذکّر داده می شوند کر و کور روی آن نمی افتند... إنشاءالله در پست آینده به این مطلب خواهم پرداخت. ۳.متن عربی از: نهج البلاغة (للصبحي صالح)، صص ۳۹-۴۰ - ترجمه و شرح از: ترجمه و شرح نهج البلاغة (فيض الإسلام)، ج1، صص۲۱-۲۵ ۴.اصول کافی، ترجمه مصطفوی، ج۱، ص۱۵۹ ۵.حشر ۲۴ ۶.روم ۲۷ ۷.اصول کافی، ترجمه مصطفوی، ج۱، ص۱۵۹
یکی از دوستان من به تازگی از دین مسیح به اسلام روی آورده...
حساب کرده حدودا 17 سال است که نماز نخوانده و قبل از آن با اسلام آشنا نبوده و مسیحی بوده است...
حالا این فرد به من می گه: من همین نمازهای یومیه معمولی اسلام رو هم با 1000 بدبختی می خونم... حالا بیام 17 سال نمازی رو که نخوندم هم جبران کنم؟!
به من میگه: در دین مسیحیت یک قانون وجود داره و اون این هست که اگر مسیحی شدی و بطرف خدا اومدی و توبه کردی، خدا دیگه گذشته تو رو در نظر نمی گیره و می تونی از صفر شروع کنی، مثل زمانی که از مادر متولد شدی و اینطوری افراد بیشتری به مسیحیت جذب میشن، ولی اسلام شما بیشتر باعث میشه که طرف زده بشه، چون به زور باید هرچی نماز قبلا نخونده بخونه! به همین دلیل هست که افراد کمی به اسلام رو میارن! یکی بخاطر نماز قضا. یکی بخاطر حکم ریش زدن و..... من یادمه 5 سال پیش بخاطر اینکه ریشهای یکی در میان و بسیار زشتی داشتم و با در اومدن ریشهام بسیار زشت می شدم و حکم اسلام شما که یک حکم قطعی درباره ریش بود، به کلی از اسلام متنفر شده بودم! هرچی با جناب آیت الله در مورد نوع ریش هام صحبت می کنم ایشون مثل روباتی که برنامه ریزی شده باشه و با لحنی روباتیک هی یک کلمه ای رو تکرار می کنه! حالا اون کم بود نماز قضاها هم بهش اضافه شد! آخه چرا اینقدر در اسلام سخت می گیرید؟! دستتون رو بطرف خدا دراز کنید و هرچه دل تنگتون میخواد بگین و اینکار رو هر روز تکرار کنید. مهم انسانیتی هست که خدا به ازای دعاهای روزانه بهتون میده نه این مسقره بازی ها که بیشتر هدف شیطانی داره و برای دوری و زده کردن آدمها از خدا هست نه نزدیکی به خدا!
حالا من به این فرد چه جوابی بدم؟
چون مربوط به نماز قضا بود من در این تاپیک مطرح کردم... اگر لازم هست به تاپیک مرتبط مربوط کنید...