رنج

آرامش یا رنج؟

با سلام
اینجانب چندی پیش بر اثر وقوع چند پیشامد به طور همزمان تغییر متفاوتی در ذهنیت و جهان‌بینی ام پیش آمده.

ابتدا مقدمه را با شرح وضعیت عقیدتی ام بیان می کنم ؛
اول اینکه اینجانب متاسفانه اراده ام را هیچ میبینم و در امور بسیار تنبلی میکنم و بسیاری از آنچه را که میخواهم را نمیتوانم به عمل برسانم ، چه بسا نتیجه نه چندان بد (ولی بهترین نه) هم بگیرم ، به عنوان مثال همواره امتحانات دبیرستان را میگذارم آخر شب و صبح قبل امتحان و نمره ام بالای ۱۹ میشود. با این حال میدانم با کمی تلاش میتوانم چون ستاره بدرخشم.
دو اینکه اینجانب (با عرض شرمندگی) دو سال است به گناه کبیره استمنا دچار هستم و همواره در صدد ترک آن برآمدم و شکست خوردم. نمازم را مرتب نخوانده و مدت ها آن را ترک کرده ام و بعد دوباره بازگشتم بعد دوباره ترک ... طوری که ظاهر قضیه میگوید صرفا برای لذت معنوی نماز میخوانم نه ادای تکلیف و کسب فضیلت.
سه اینکه این اواخر در حال مطالعه کتاب شور زندگی از اروینگ استون بوده ام که شرح زندگی ونسان ون گوک نقاش هلندی است. در این کتاب ونسان مدتی به عنوان کشیش (قبل از نقاش شدن تصمیم داشت چون پدرش کشیش شود) به معادن ذغال بوریناژ بلژیک میرود تا اهالی آنجا را که زندگی فقیرانه و سختی دارند را با یاد خدا تسلی بخشد. علی رغم تلاش هایش برای کمک به بقیه به عنوان یک انسان دوست ، نهایتا مردم بوریناژ در همان فقر به سمت قهقرا می رفتند و ونسان بدلیل رفتار و عقده بقیه کشیشان بالادست که مقرری و ماموریت او را تعیین کردند، در مورد بوریناژ ، منکر وجود خدا شد و به نقاشی دست زد و بوریناژ را ترک گفت.

دیگر اینکه اینجانب علی رغم اینکه در دبیرستان تیزهوشان درس میخواندم هرگز جایی به تاریکی و کورکنندگی این مدارس استعداد های درخشان ندیده ام و همنشینان گناهکار و بی همه چیزی در آنجا داشته و هیچ دوستی ندارم و در آرزوی رسیدن تابستان و آزادی فکری و استقلال لحظه شماری میکنم.
غالب بچه های آنجا بی خدا و گناهکار هستن و دینداران را به سخره میگیرند و این قطعا از روی تفکر و هوش و مطالعه نیست بلکه به وضوح میبینم است لال های آن ها چون کمدین ها و حتی مستان میخانه هاست. با این حال تاثیر همنشین اجتناب ناپذیر است.
در روز شهادت امام صادق ع اینجانب متاسفانه دوباره استمنا کردم و نماز نخواندم و در طول مسافرتم در برگشت به تهران آهنگ های خوانندگان زن را گوش میدادم.
این باعث شد فردای آن روز ، دین را ترک کنم از این جهت که احساس کردم یا بر خطاست یا من آن را اشتباه درک کرده ام.
باوجود مطالعات و تفکرات دینی ، عملکرد من هرگز تغییر نکرده بود و سه چیز ذهنم را درگیر میکرد ؛

۱) غالب افراد جامعه به دنبال آرامش هستند، چه مالی چه ذهنی چه جسمی چه اجتماعی. خود من هم زمانی هدف غایی ام آرامش بود. تفکر مثبت ، امیدواری ، تفکر در مورد موفقیت های آینده ، دینداری ، هم صحبتی با دیگران و ... همگی آرامش بخش هستند. اما آیا این ها صرفا مرهمی برای درد قشر ضعیف و فقیر جامعه و آنان که محکوم به شکست هستند نیست؟ چرا باید به آینده امیدوار بود؟ چرا موبت اندیشان میگویند در هر حال امیدوار باشید حتی اگر شکست خوردید ؟ این امیدواری چه فایده ای دارد وقتی دخلی به عملکرد و حتی نتیجه نهایی ندارد و صرفا مرهمی است بر دردی که شاید ضعفا نتوانند درمان کنند؟ آیا خدا وجود دارد یا برای این است که دنیا را به بازی بگیریم و آرام باشیم؟ مردمی چون اهالی بوریناژ در داستان و مولا مردم فلسطین در عذاب باشند و کاری نکنیم یا بکنیم و نتیجه ندهد و به امید خدا به دلمان صابون بمالیم؟

۲) بسیار افرادی را دیده ام که با وجود هوش و استعداد و تلاش بیشتر از من ، هر راهی رفته اند به شکست منتهی شده و در درجه ای پایین تر از من قرار گرفته اند. ونسان با وجود تمام تلاشش برای خدمت به مردم بوریناژ ، بدلیل رعایت نکردن آداب تجملاتی دیگر کشیشان از کلیسا اخراج شد و نهایتا بوریناژ را با تمام بدبختی ای که کشید ترک گفت‌. اکر نه تلاش ، نه استعداد ، نه ژن و نژاد و نه دین موفقیت و‌نتیجه را تضمین نمیکنند و تنها شانس است که افراد را به درحات بالا میرساند (داستان واقعی شانس از مارک تواین را بخوانید) ، پس آیا دور از ذهن است که بگوییم جهان بر پایه تصادف شکل گرفته و خدایی وجود ندارد؟

۳) بارها شده وقتی معلمی خوش اخلاق داشتیم ، درس به سهل انگاری گرفته شده و آخر سال چون معلمان عادی او را در ذهن خود ثبت میکنیم. اما وقتی معلمی سخت گیر داریم ، علی رغم رنج ، بی خوابی ، ترس از تنبیه ، نهایتا نتیجه میگیریم و قدر معلم را دانسته و از او به نیکی یاد میکنیم. آیا در این عالم باید از آرامش و لذت و خوشی استقبال کرد یا باید به سمت رنج ، عذاب ، ریسک و مذلت برویم تا نتیجه بگیریم؟ آیا نباید به آینده بدگمان بوده تا شاید از ترس آن به کار روی بیاوریم؟ آیا امید قاتلی نیست که ما را به چرخ کاهلی و بیخیالی سوق دهد؟
آیا باید خوشبین بود یا بدبین؟
آیا باید به سمت آرامش و برای آن تصمیم گرفت یا از رنج و عذاب استقبال کرد؟
آیا خدا وجود دارد؟
چرا نمیتوانیم از تنبلی رهایی یافته و عادات خود را ترک کنیم و دقیقا در کلیدی ترین نقطه زندگی که عمل و عادت و کار کردن است خدا را هیچ می یابیم و باید خودمان تلاش و اراده داشته باشیم؟
چرا وقتی در عذابیم بهتر عمل میکنیم؟ آیا بهتر نیست که خیال خود را به خدا خوش نکرده ، از ترس نبود او و تنهایی خودمان ، دست به کار شده و تا جای ممکن کار کنیم

اینجانب بنظرم امید و تفکر مثبت راجع به خدا و دنیا ما را بیشتر به خوش خیالی و تنبلی سوق میدهد تا عملکرد بهتر و نتیجه هم ظاهرا شانسی است.
بابت پراکندگی حرف ها عذر میخواهم.
خیلی حرف های دیگر هست که نمیتوانم اینجا بگویم و بهتر است کتابشان کنم!
بعضی جاها اگر خوب توضیح داده نشده پوزش می طلبم.
امیدوارم بتوانم در حالی بهتر و با عملکردی بهتر خدا را باز دریابم، زیرا که هیچوقت خود را اینگونه آشفته و تنها و ترسیده ندیده بودم...

عدل الهی و رنج انسان ها

انجمن: 

این رو قبول داریم که انسان ها در شرایط مختلفی به دنیا می آیند، در کشورهای مختلفی و حتی با دین های مختلف در خانواده های مختلف و با توانایی های مختلف. یعنی در واقع یکسان متولد نمی شوند. حال سوال من این است. شخصی ممکن است در خانواده ای بسیار بد از نظر اخلاقی متولد شود و حد در کشوری نامناسب و شرایط بد و بالعکس فردی در خانواده ای با اخلاق و ....
فردی که در خانواده ی نامناسبی رشد کرده است، به همان صورت هم بزرگ می شود و وارد جامعه می شود. این فرد نمی توان گفت که تحت تاثیر خانواده و جامعه ی اطرافش قرار نمی گیرد. ممکن است ارزش های آن خانواده رو که چه بسا ارزش های بدی هم باشند بپذیرد. یعنی شرایط بد شخصیت و روحیات اون فرد رو تحت تاثیر قرار میده.
برعکس کسی که در خانواده ی خوبی رشد کرده، ارزش های خوبی را بدست اورده و انسان خوبی هم شود.
هر چند می دانیم هر دو قطعی نیستند یعنی لزوما کسی که در خانواده و شرایط خوب و مناسب هست خودش خوب باشد و بالعکس. ولی می دانیم تاثیر بسیار زیادی خواهند گذاشت. خوب حالا این چطور توجیه می شود؟ فردی که در جای خوبی بود شرایط و امکانات بهتری برای رشد داشته و فرد دیگر خیر. می دانم عدالت به معنای مساوات نیست. ولی در ذهنم به تناقض برمی خورم. می دانم نباید تقصیر را به گردن جامعه و خانواده انداخت ولی شما تصور یک کودک خیابانی را داشته باشید. می دانم شما که الان در این سایت هستید هیچ یک کودک خیابانی نبوده اید. حالا آیا او حق نداشته از زندگی بهتری برخوردار باشد و در سرما و گرما کار کند . حسرت خیلی چیزها را داشته باشد و آینده ای که معلوم نیست چگونه باشد در انتظار او باشد؟ می خوام بگم شرایط در سرنوشت انسان ها تاثیر دارند، غیر از اینه؟ من اصلا نمی تونم با این مسائل کنار بیام. شاید بگید خوب تقصیر پدر و مادرش بوده که بچه رو به دنیا آورده اند. ولی اون چیزی که هست اینه که دنیا آمده و رنج می کشه.

چرا انسان‌ها رنج می‌برند ؟

انجمن: 


سه پرسش اساسی وجود دارد

؛ نخست این که چرا انسان‌ها رنج می‌برند و چرا بدون رنج، نمی توان زندگی کرد؟

دوم این که چرا همة انسان‌ها به طور یکسان رنج نمی برند؟

سوم این که چرا رنج‌ها بی پاداش می‌مانند؟

ادیان با این که منکر رنج زندگی نیستند، ولی با پاسخ دادن به پرسش‌های سه گانه، روان آدمی را برای تحمل رنج‌ها آماده تر می‌سازند. انبیا نسبت به پرسش نخست که چرا آدمیان رنج می‌برند، این گونه پاسخ می‌دهند:

1- بسیاری از رنج ها، زاییدة دست بشر است یعنی رنج هایی وجود دارد که قابل رفع هستند؛ ولی انسان با اختیار خود، مقدمات آنها را فراهم می‌آورد.

2- پاره‌ای از رنج‌ها و شرور، اقتضای ذاتی، تکوینی و طبیعی این جهانند و عمومیت دارند مانند پیری، که ریشه کَن شدنی نیست؛ اما با دستورالعمل‌های ادیان، کاهش پذیر و قابل تحمل تر است.

3- رنج‌ها و مشکلات، برای آزمایش انسان‌ها و برای تکامل و تقویت آنها ظاهر می‌شوند. پاسخ ادیان نسبت به پرسش دوم، یعنی عدم تساوی رنج، این است که رنج‌های اختیاری از آن کسانی است که مقدمات آنها را فراهم آورده اند و بدین جهت، تعمیم پذیر نیستند و رنج‌های طبیعی و تکوینی نیز برای همة انسان‌ها به صورت مساوی وجود دارند و اقتضای زندگی این جهانند. رنج‌های آزمایشی نیز گرچه به طور یکسان نصیب آدمیان نمی شوند، ولی اعتقاد به آنها در کاهش رنج مؤثر است. آموزه‌های دینی، پرسش سوم - یعنی بی پاداش بودن رنج‌ها - را با پذیرش پاداش‌های دنیوی و اخروی رنج ها، پاسخ می‌دهند. نکتة قابل توجه دیگر، این است که رنج، زمانی پدید می‌آید که انسان به دنبال به دست آوردن تمام امور لذت بخش باشد و با این غایت طلبی، دچار سرگشتگی شده، همیشه ناراضی می‌شود؛ اما اگر آدمی تلاش کند تا اصول و قواعد اخلاقی بر زندگی شخصی او حاکم شود و یا به معشوق الهی سر سپرَد و عشق برای او فراهم شود، رنج، زدوده می‌شود و عشق، زندگی او را فرا می‌گیرد. در قرآن آمده است:

«وَ عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ

4- چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید؛ حال آن که خیر شما در آن است».


«وَ لَنَبْلُوَنکُمْ بِشَیْء مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْص مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثمَراتِ وَ بَشرِ الصابِرِینَ

5- هر آیینه شما را با اندکی از ترس، گرسنگی و آفت در مال‌ها و جان‌ها و میوه‌ها می‌آزماییم و مردان صبور و بااستقامت را مژده بده».

«وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ

6- ما به ایشان ستم روا نداشتیم؛ اما خودشان به خودشان ستم نمودند». قرآن کریم بین سختی‌ها و آسایش‌ها تلازم قائل است و می‌فرماید:

«فَإِن مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً إِن مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً

7- پس حتماً با سختی، آسانی است. حتماً با سختی، آسانی است».

خداوند سبحان به جهت لطف خاصی که به بندگان سالک و اولیا دارد، آنها را گرفتار بلا می‌کند. امام صادق علیه السلام می‌فرماید: «اِن اللهَ اِذا اَحَب عَبْداً غَتهُ بِالْبَلاءِ غَتاً؛8- خدا زمانی که بنده‌ای را دوست بدارد، او را در دریای شداید غوطه‌ور می‌سازد.»



http://armandaily.ir/?News_Id=12935

برچسب: 

آثار دنیوی گناه

سالهاست من احساس می کنم به محض اینکه مرتکب گناهی می شوم بلافاصله اتفاق بدی برایم می افتد.به حدی که هراتفاقی را ناشی از یک گناه خاص می دانم.این موضوع زندگی عادی را از من سلب کرده واختیار وآزادی را که موهبت خداست برای رشد وامتحان ما انسانها کاملا ازمن سلب کرده.بعلاوه گناه نکردن که نباید به خاطردنیا باشد.دروضع خیلی بدی هستم.من که معصوم نیستم. درنتیجه هرلحظه منتظر تنبیه الهی هستم.نمی دانم چه کنم.دیگرجرءت هیچ کاری ندارم.آیا این فکرها درست است؟اگرنیست چرا عملا هربارگناه می کنم اتفاق بدی برایم می افتد؟