آرامش
چقدر سخته مادر عزیزت تو این شرایط باشه
ارسال شده توسط عشق یعنی... در یکشنبه, ۱۳۹۷/۰۳/۱۳ - ۰۰:۵۶سلام خدمت شما.
مدتهاست که درمانده و پریشانم و هیچکس کمکی به این ماجراها نمیکند...
مادرم ۵۰ سالشه و ۳۲ سال از زندگیش با پدرم میگذره.
از همان دوران کودکی شیطنتهاو خیانتهای پدر را شاهد بودیم. اما ماجرای اصلی از آنجا شروع شد که پدرم بازنشسته شد. و هرچی پول درمیاورد یا خرج خرید ماشین میکرد یا نزول میگرفت وبرای زن دیگه ای خرج میکرد که این زن حتی یه پسر نسبتا بزرگ داره. تمام وسایل مورد نیاز اون زن و پسرشو تهیه کرد ولی سالها ما ساده ترین غذاها رو میخوردیم... الحمدلله... اما پدرم ستم کرد.. گذشت و گذشت و مادرم فقط به حفظ زندگیش فکر میکرد. شاید اینجا بود که اشتباهاتش شروع شد. زندکی رفته رفته سخت تر میشد و به دلیل قرض های بیش از حد پدرم خونه را فروختند و جایی مستاجر شدند اما کارهای پدرم ادامه داشت و حالا مادرم جای کوچکتری داره و مستاجره. و تو این دو سالی که ازدواج کردم مادرم بیشتر شبها تنهاست...
در کنار این غم ها کلی قرض و بدهی داره که همه بخاطر کمک به بهبود پدرم حاصل شده... تنها چیزی که براش مونده یه خونه هست که تو مسکن مهر خریده اما رهن داده و پولی نداره که بشینه تا اجاره نده..الانم خونه مردم کار میکنه و چندرغازی برای خرج و مخارجش در میاره.. یک برادر بزرگتر ۳۰ ساله دارم متاهل اما او هم کمکی نمیکنه تا از این منجلاب درش بیاره. میمونه من و خواهرم. که ما هم خرجی از شوهر میگیریم و شوهرامون خوبن ولی اونها هم تلاش زیادی نمیکنن...
من از غصه مادرم روز به روز دارم آب میشم و هیچکسو پیدا نمیکنم که کمک کنه...
تو این ماه مبارک از شما تقاضای دعای خیر دارم. و اگر راهکاری میدونید راهنماییم کنید...
آرامش یا رنج؟
ارسال شده توسط πarham در جمعه, ۱۳۹۷/۰۴/۲۲ - ۱۳:۱۶با سلام
اینجانب چندی پیش بر اثر وقوع چند پیشامد به طور همزمان تغییر متفاوتی در ذهنیت و جهانبینی ام پیش آمده.
ابتدا مقدمه را با شرح وضعیت عقیدتی ام بیان می کنم ؛
اول اینکه اینجانب متاسفانه اراده ام را هیچ میبینم و در امور بسیار تنبلی میکنم و بسیاری از آنچه را که میخواهم را نمیتوانم به عمل برسانم ، چه بسا نتیجه نه چندان بد (ولی بهترین نه) هم بگیرم ، به عنوان مثال همواره امتحانات دبیرستان را میگذارم آخر شب و صبح قبل امتحان و نمره ام بالای ۱۹ میشود. با این حال میدانم با کمی تلاش میتوانم چون ستاره بدرخشم.
دو اینکه اینجانب (با عرض شرمندگی) دو سال است به گناه کبیره استمنا دچار هستم و همواره در صدد ترک آن برآمدم و شکست خوردم. نمازم را مرتب نخوانده و مدت ها آن را ترک کرده ام و بعد دوباره بازگشتم بعد دوباره ترک ... طوری که ظاهر قضیه میگوید صرفا برای لذت معنوی نماز میخوانم نه ادای تکلیف و کسب فضیلت.
سه اینکه این اواخر در حال مطالعه کتاب شور زندگی از اروینگ استون بوده ام که شرح زندگی ونسان ون گوک نقاش هلندی است. در این کتاب ونسان مدتی به عنوان کشیش (قبل از نقاش شدن تصمیم داشت چون پدرش کشیش شود) به معادن ذغال بوریناژ بلژیک میرود تا اهالی آنجا را که زندگی فقیرانه و سختی دارند را با یاد خدا تسلی بخشد. علی رغم تلاش هایش برای کمک به بقیه به عنوان یک انسان دوست ، نهایتا مردم بوریناژ در همان فقر به سمت قهقرا می رفتند و ونسان بدلیل رفتار و عقده بقیه کشیشان بالادست که مقرری و ماموریت او را تعیین کردند، در مورد بوریناژ ، منکر وجود خدا شد و به نقاشی دست زد و بوریناژ را ترک گفت.
دیگر اینکه اینجانب علی رغم اینکه در دبیرستان تیزهوشان درس میخواندم هرگز جایی به تاریکی و کورکنندگی این مدارس استعداد های درخشان ندیده ام و همنشینان گناهکار و بی همه چیزی در آنجا داشته و هیچ دوستی ندارم و در آرزوی رسیدن تابستان و آزادی فکری و استقلال لحظه شماری میکنم.
غالب بچه های آنجا بی خدا و گناهکار هستن و دینداران را به سخره میگیرند و این قطعا از روی تفکر و هوش و مطالعه نیست بلکه به وضوح میبینم است لال های آن ها چون کمدین ها و حتی مستان میخانه هاست. با این حال تاثیر همنشین اجتناب ناپذیر است.
در روز شهادت امام صادق ع اینجانب متاسفانه دوباره استمنا کردم و نماز نخواندم و در طول مسافرتم در برگشت به تهران آهنگ های خوانندگان زن را گوش میدادم.
این باعث شد فردای آن روز ، دین را ترک کنم از این جهت که احساس کردم یا بر خطاست یا من آن را اشتباه درک کرده ام.
باوجود مطالعات و تفکرات دینی ، عملکرد من هرگز تغییر نکرده بود و سه چیز ذهنم را درگیر میکرد ؛
۱) غالب افراد جامعه به دنبال آرامش هستند، چه مالی چه ذهنی چه جسمی چه اجتماعی. خود من هم زمانی هدف غایی ام آرامش بود. تفکر مثبت ، امیدواری ، تفکر در مورد موفقیت های آینده ، دینداری ، هم صحبتی با دیگران و ... همگی آرامش بخش هستند. اما آیا این ها صرفا مرهمی برای درد قشر ضعیف و فقیر جامعه و آنان که محکوم به شکست هستند نیست؟ چرا باید به آینده امیدوار بود؟ چرا موبت اندیشان میگویند در هر حال امیدوار باشید حتی اگر شکست خوردید ؟ این امیدواری چه فایده ای دارد وقتی دخلی به عملکرد و حتی نتیجه نهایی ندارد و صرفا مرهمی است بر دردی که شاید ضعفا نتوانند درمان کنند؟ آیا خدا وجود دارد یا برای این است که دنیا را به بازی بگیریم و آرام باشیم؟ مردمی چون اهالی بوریناژ در داستان و مولا مردم فلسطین در عذاب باشند و کاری نکنیم یا بکنیم و نتیجه ندهد و به امید خدا به دلمان صابون بمالیم؟
۲) بسیار افرادی را دیده ام که با وجود هوش و استعداد و تلاش بیشتر از من ، هر راهی رفته اند به شکست منتهی شده و در درجه ای پایین تر از من قرار گرفته اند. ونسان با وجود تمام تلاشش برای خدمت به مردم بوریناژ ، بدلیل رعایت نکردن آداب تجملاتی دیگر کشیشان از کلیسا اخراج شد و نهایتا بوریناژ را با تمام بدبختی ای که کشید ترک گفت. اکر نه تلاش ، نه استعداد ، نه ژن و نژاد و نه دین موفقیت ونتیجه را تضمین نمیکنند و تنها شانس است که افراد را به درحات بالا میرساند (داستان واقعی شانس از مارک تواین را بخوانید) ، پس آیا دور از ذهن است که بگوییم جهان بر پایه تصادف شکل گرفته و خدایی وجود ندارد؟
۳) بارها شده وقتی معلمی خوش اخلاق داشتیم ، درس به سهل انگاری گرفته شده و آخر سال چون معلمان عادی او را در ذهن خود ثبت میکنیم. اما وقتی معلمی سخت گیر داریم ، علی رغم رنج ، بی خوابی ، ترس از تنبیه ، نهایتا نتیجه میگیریم و قدر معلم را دانسته و از او به نیکی یاد میکنیم. آیا در این عالم باید از آرامش و لذت و خوشی استقبال کرد یا باید به سمت رنج ، عذاب ، ریسک و مذلت برویم تا نتیجه بگیریم؟ آیا نباید به آینده بدگمان بوده تا شاید از ترس آن به کار روی بیاوریم؟ آیا امید قاتلی نیست که ما را به چرخ کاهلی و بیخیالی سوق دهد؟
آیا باید خوشبین بود یا بدبین؟
آیا باید به سمت آرامش و برای آن تصمیم گرفت یا از رنج و عذاب استقبال کرد؟
آیا خدا وجود دارد؟
چرا نمیتوانیم از تنبلی رهایی یافته و عادات خود را ترک کنیم و دقیقا در کلیدی ترین نقطه زندگی که عمل و عادت و کار کردن است خدا را هیچ می یابیم و باید خودمان تلاش و اراده داشته باشیم؟
چرا وقتی در عذابیم بهتر عمل میکنیم؟ آیا بهتر نیست که خیال خود را به خدا خوش نکرده ، از ترس نبود او و تنهایی خودمان ، دست به کار شده و تا جای ممکن کار کنیم
اینجانب بنظرم امید و تفکر مثبت راجع به خدا و دنیا ما را بیشتر به خوش خیالی و تنبلی سوق میدهد تا عملکرد بهتر و نتیجه هم ظاهرا شانسی است.
بابت پراکندگی حرف ها عذر میخواهم.
خیلی حرف های دیگر هست که نمیتوانم اینجا بگویم و بهتر است کتابشان کنم!
بعضی جاها اگر خوب توضیح داده نشده پوزش می طلبم.
امیدوارم بتوانم در حالی بهتر و با عملکردی بهتر خدا را باز دریابم، زیرا که هیچوقت خود را اینگونه آشفته و تنها و ترسیده ندیده بودم...
برای رسیدن به یک زندگی و حال خوب چه کنیم؟
ارسال شده توسط مشکور در دوشنبه, ۱۳۹۶/۰۵/۰۹ - ۱۹:۵۸سلام عزیزان@};-
سراسر وجودش التماس و آرزوی خوبیها بود، میخواست قلبش آرام باشد، زندگیش زیبا باشد، نورانی باشد، از گرفتاری ها و لغزشهای همسرش دل نگران بود، می ترسید آبروی شوهرش و زندگیشان از هم بپاشد و ... می گفت; زندگیمان شده. پر از درگیری و اختلاف! خلاصه دل پر دردی داشت. می گفت: گاهی بطور کل از همه چیز و از زندگی ناامید می شوم و نمی توانم یک تصمیم درستی برای بهبود وضع زندگی و آرامش روحم بگیرم! می پرسید چگونه و با چه شیوه هایی می توانم روی همسرم تأثیر مثبت بگذارم و او را به زندگی پاک و تنفس در حیات طیبه برگردانم؟
اگر شما در مقام مشاور چنین فردی قرار بگیرید بر اساس آگاهی و یا تجربیات زندگی خودتان، چه راهکارهای علمی و عملی را برای آرامش بخشی و ارائه راهبرد به ایشان توصیه می کنید؟ لطفاً حتی الامکان مطالب کوتاه و کاربردی و مبتنی بر تجربیات خودتان باشد.
با تشکر از مشارکت شما@};-
اخلاق و جلب رضایت خدا
ارسال شده توسط Leyla در شنبه, ۱۳۹۶/۰۴/۱۰ - ۰۱:۴۹لطفا راهنمایی کنید چطوری صبورتر و خوش اخلاقتر باشیم به صورتی که بتونیم دیگران رو در تنگنا قرار بدم که نتونند در حقمون بد باشند?2-چه جوری رضایت خدا رو جلب کنیم?
راه های دست یابی به آرامش چیست؟
ارسال شده توسط باغ بهشت در سهشنبه, ۱۳۹۴/۰۹/۲۴ - ۱۵:۲۳[="Tahoma"][="Indigo"]سلام و عرض ادب
خدا قوت
مدتهاست مساله ای ذهنم رو درگیر کرده و اون اینکه با وجود اینکه ارتباط با خدا در آرامش انسان اثر مستقیم دارد و بالعکس،عدم ارتباط با خدا آرامش را از انسان می گیرد،این ارتباط چگونه حاصل می شود؟
ما این همه در روایات گوناگون از خدمت به خلق و اینکه بزرگترین عبادت است(بنا به نقل معصوم علیه السلام) میخوانیم که خدمت به پدر،مادر،همسر،فرزند و ... چنان است و چنین است (بحث من رو خودِ روایت نیست ) و ...
خب پس کسی که خدمتی به مخلوق خدا کنه عبادت انجام داده ، زنی که لیوانی آب به همسرش بده ثوابش فلان است ، مادری که به بچه شیر میده فلان اجر رو داره و .... کلا هر عملی که بشر برای رضایت خدا انجام بده ، آن عمل عبادت محسوب شده و اجر و مزد دارد .تا اینجا درست؟
سوال اصلیم اینه که خب آدمی که این اعمال رو انجام میده (صحبت من رو خانم هاست) و آرامش نداره مشکل کارش از کجاست؟
ببینید الان بنده در شرایطی هستم که به نسبت قبل کمتر فرصت میکنم سراغ ادعیه و اعمال مستحب ذکر شده در مفاتیح برم . از طرفی هم به نسبت قبل ،اون آرامش رو ندارم .(منظورم آرامش درونی است)
کمی که به خودم دقیق میشم می بینم اون ارتباطی که قبلا با خدا داشتم رو الان ندارم . البته نمیشه گفت ندارم ، به نظرم نوعش فرق کرده .اما نمیدونم چرا اون ارامش سابق رو ندارم !!! :Gig:
مگه عبادت و ارتباط با خدا فقط اینه که سر سجاده بشینه و دعا بخونه و ذکر بگه؟مگه خدمت به همسر ، تربیت فرزند و ... عبادت نیست؟ چرا از این نوع عبادت ، انسان ( یا شایدم من ) به اون آرامش مطلوب نمی رسم؟
کجای کار (و شاید تفکرم) ایراد داره؟
ممنون میشم بنده را راهنمایی کنید .[/][/]
تناقض در خلقت (زن مایه آرامش و از بین برنده آرامش)
ارسال شده توسط hameda در چهارشنبه, ۱۳۹۴/۰۴/۲۴ - ۰۹:۴۵یه چیزی که چن وقت پیش به ذهنم رسید اینه که چرا جنس مونث باید آرامش بیشتری داشته باشه و تازه،بتونه با بدحجابی و عرضه کردن اندامش آرامش مردهارو بگیره؟ینی هم ارامش داشته باشه و هم بتونه ارامش بقیه رو بگیره!
این موضوع وقتی عجیبتر میشه که مرد مجبور باشه به خاطر آرامشی که زنها ازش گرفتن با یه زن ازدواج کنه و یه عمر مسئولیت روی دوشش باشه!!!!!!
اسلام ، احکام ، آرامش ؟
ارسال شده توسط felfely در چهارشنبه, ۱۳۹۴/۰۵/۱۴ - ۱۲:۰۱سلام
وقت شما بخیر
مراجع، روحانیون، حوزویان و در کل اکثریت کسایی که میخوان از اسلام دفاع کنن میگن اسلام دین آرامشه. هدف اسلام آرامشه. ما هم میگیم هدف خدا از اسلام نمیتونه چیزی غیر از آرامش باشه و گرنه دلیلی نداره خدا مایه هدایت رو مایه عذاب کنه!
ما میدونیم احکامی مثل نماز، روزه، خمس، دروغ نگفتن، غیبت نکردن، تهمت نزدن و ... همه و همه حتی با مادی ترین نگرش هم سود شخصی داره.
ولی تو این بین احکامی هستن که توسط روحانیون گفته میشه که یا این احکام با فلسفه آرامش اسلامی تناقض داره یا این احکام اون طوری نیست که روحانیون می گن.
برای درک بهتر موضوع سه حکم رو می گم:
ظهارت و نجاست --> اگه یه جایی خونی شده باشه اگه صد بار هم با پارچه خیس تمیزش کنی تظهیر نمیشه و باز هم نجسه! هرچند این حکم جای بحث داره ولی باز هم میشه یه جور باهاش کنار اومد ولی گاهی اوقات تعمیم این حکم توسط روحانیون جای زار زار گریستن داره! مثلا شما یه پریز برق رو فرض کنید خونی شده یا فرض کنید لپ تاپ یا گوشی یه نفر نجس شده یا موارد این چنینی. در مورد تظهیرش از روحانیون می پرسیم، نگاه کنید چی جواب میدن:
با دستمال خیس کشیدن و ... نجاست برطرف نمیشه. باید جلوی آب کر بگیری و یا دوبار آب قلیل بریزی روش. تازه اگه آب قلیل بریزی، آب جاری شده هم نجسه!
اگه هم روحانیون بخوان ساده ترش کنن می گن:
خوب تا زمانی که با دست خیس بهش نزنین اشکالی نداره بذارین نجس بمونه.
واقعا بیایم یه بار هم که شده منظقی فکر کنیم و از نعمت عقل استفاده کنیم. آیا میشه وسیله الکترونیکی رو زیر آب کر گرفت؟ آیا میشه روش با پارچ آب ریخت؟ آیا امکانش هست هیچ وقت دست خیستون به گوشی و لپ تاپ و کلید برق و ... نخوره؟
واقعا جایگاه منطق توی این احکامی که توسط روحانیون گفته میشه کجاست؟
تا بیایم کوچکترین انتقادی نسبت به احکام نجاست و طهارات داشته باشیم منتقد رو میچسبونن به انگ وسواس داشتن!
بهتر نیست به جای انگ زدن و در رفتن از زیر انتقادات یک بار هم که شده روحانیون به خودشون رجوع کنند؟
باور کنید حل مثال فوق حل معادله 8 مجهولی نیست که سخت باشه. حکمی هست که خود شما دارید برای ما صادر می کنین و وقتی عملی نیست آیا این مردم هستن که وسواس دارند؟
غسل --> یا حکم میدید که در زمان غسل نباید یک سر سوزن هم خشک باقی بماند و در ضمن از آنجایی که موضوعیت غسل، شستن هست باید بدن شسته شود نه اینکه مسح کشیده شود. از یه طرف به مردم این رو میگید از یه طرف دیگه می گید پیامبر با فلان مقدار آب غسل کرده و ... .
طرف میره زیر دوش میخواد حرفی که شما به عنوان حکم اسلامی بهش زدین رو رعات کنه می بینه با آب کم نمیشه یه جور بدن رو شست که حتی سر سوزنی هم خشک نمونه. بعد میاد انتقاد میکنه بهش میگید وسواس دارید.
کسایی که این طور صحبت میکنن یا نمیدونن وسواس چیه و یا نمیدونن سر سروزن چقدره؟
وضو --> سر مسئله وضو هم ماجرای خشک نبودن دست باقیه.
میگید نباید جایی خشک باقی بمونه.
میگم اگه بخوام همچین کاری کنم وضوی من سه چهار دقیقه طول می کشه.
میگید دچار وسواس شدید.
میگم من مطمئنم و دارم به چشم می بینم که یه جایی از دستم هنوز خشک باقی مونده.
میگید اعتنا نکن.
اگه میشه یه جایی از بدن خشک بمونه و وضو صحیح باشه پس چرا میگین نباید خشک باقی بمونه؟ اگه میگین نمیشه پس چرا به کسی که واقعا میخواد حرفاتون انجام بده میگید وسواسی و ...
الان رابطه منطق، آرامش و احکامی که در چارچوب اسلام به خورد مردم داده میشه چیه؟
لطفا سفسطه نکنید.
در پناه حق
یا علی
←←√♥♠♥◄◄◄ مـــعــــجـــزه شـــُــکــــرگــزاری و قـــــدردانـی ►►►♥♠♥√→→ (لطفا در نظرسنجی شرکت کنید)
ارسال شده توسط Shia Genius در پنجشنبه, ۱۳۹۴/۰۴/۲۵ - ۰۸:۳۶سلام و عرض ادب و احترام خدمت خودم :khandeh!: و همه ی اسکدینی های عزیز..:Gol:
این همه توی تاپیک های مختلف درباره نداشته هامون صحبت کردیم..
حالا اینجا می خوایم داشته هامون رو بشماریم و هر روز بخاطرشون شکرگزاری و قدردانی کنیم..:ok:
تجربه به من و خیلی های دیگه ثابت کرده اگر قدر همین زندگی که الان داری رو بدونی زندگیت بهتر و بهتر میشه.
ولی اگر منتظری اتفاق خاصی بیفته تا شکرگزاری کنی نه تنها اون اتفاق نمی افته . آرامش روانیت رو هم ازت می گیره . همون چیزی هم که داری از دست میدی.
خیلی برای خودم و دوستان و آشنایان اتفاق افتاده که میگفتیم خدایا فقط همین یکی حل بشه دیگه هیچی نمی خوام.
ولی هزار تا از این یکی ها حل شدن و ما همچنان با نهایت پررویی و قدرنشناسی یکی های دیگری گذاشتیم روی میز. :khaneh:
شکرگزاری و قدردانی از نعمات خداوند واقعا بسیاری از مسائل و مشکلات ما رو حل می کنه و واقعا شکر نعمت نعمتت افزون کند..
حالا بیایید همه مون مراقب افکار و گفتارمون باشیم تا شاکر بود جزئی از شخصیتمون بشه ؛ باشد که رستگار شویم..:ok:
این رو هم بگم من تا زمانی که خودم حسابی روی یه چیزی کار نکنم و ازش نتیجه نگیرم و بهش ایمان نیارم به هیچ احدی توصیه اش نمی کنم.
تمرین شکرگزاری رو من بیش از دو ماهه که دارم هر روز بدون حتی یک روز وقفه انجام میدم.
نتایجش رو هم نمیگم تا دلتون آب نشه.. :Nishkhand:
دوستان عزیز اینجا نه قراره کارشناس پاسخی بده . نه قراره بحثی درباره اش بکنیم.
فقط هرکس تمایل داره بیاد اینجا در کنار من و سایر دوستان باهم بخاطر تک تک نعمت های خداوند شکرگزاری و قدردانی کنیم.
هرکسم تمایل نداره از حراست اسکدین تقاضا میکنم درب خروجی رو نشونش بده.:kharej:
روش شکرگزاری هم به این شکل هست
تشکر از خداوند بخاطر.........و در ادامه نعمتی که دارید رو بنویسید.
حالا جمله بندیش با خودتون هرجور دوست دارید.
ولی حتما حتما در ادامه دلیل شکر نعمتتون رو هم بنویسید.
مثال:
این شکر:
خدایا من از تو سپاسگزارم و قدردانی میکنم بخاطر اینکه پدر و مادر خوبی دارم.
اینم دلیلش:
چون این پدر و مادر عزیز و خوب من بودند که من را درست و سالم تربیت کردند .
چون این پدر و مادر من بودند که انسانیت را به من آموختند .
چون این پدر و مادر من بودند که بالای سرم بودند تا در مسیر درست حرکت کنم.
دوستان این تکنیک بسیار بسیار بسیار بسیار عالی جواب میده. و بخاطر هر چیزی شکر کنید توی اون زمینه رشد و پیشرفت میکنید . مثلا در مثال بالا رابطتون با پدر و مادرتون بهتر میشه.
حالا شما هم انتظار نداشته باشید با دو سه بار شکرگزاری ملائکه شبها بیان عسل بزارن دهنتون :ghash: :shad:
صبور باشید به مرور زمان توی دلتون میشینه و فوق العاده تاثیر گذار هست.
اگر هم کسی دوست نداره اینجا تمرین کنه ولی حتما یه دفتر برای خودش درست کنه و این تمرین رو انجام بده. یا اینکه بیایید اینجا شکر های دیگران رو بخونید خیلی بهتون کمک می کنه..:ok:
موفق و سربلند باشید..:Gol:
که من حقیرم و من ناچیزم و من گناه کارم و ....
یا نیاید بگید من یه عمر ناشکری کردم خدایا منو ببخش.
تورو خدا درک کنید مجبورم نکنید بیش از این توضیح بدم. :ok:
هدف این تاپیک فقط و فقط شکر و شمارش نعمت هست . لطفا تواضع تان را ببرید جای دیگر . با تشکر.
وقتی که دچار استرس میشم چگونه آروم بمونم؟
ارسال شده توسط الرحیل در دوشنبه, ۱۳۹۳/۱۰/۰۸ - ۱۹:۱۹سلام
من همیشه از موقعیت هایی که برام ایجاد اضطراب می کنه یا انجامش رو در توان خودم ندیدم اجتناب می کردم. با این حال اگه برای کاری وقت به اندازه کافی نداشته باشم، یا حتی میزان وقت به حد کافی باشه ولی وقت اضافه نداشته باشم، دچار چنان استرسی میشم که نمی تونم از پس اون کار، هرچند که خیلی ساده هم باشه، بر بیام و تنها در صورتی به آرامش می رسم که کلا قید اون کارو بزنم. با یکی از کارشناسان آنلاین صحبت کردم، نظرشون این بود که به خاطر کمالگرایی نمی تونم کارامو انجام بدم. انکار نمی کنم که تا حدی کمالگرا هستم، ولی فکر می کنم علت این موارد کمالگرایی نباشه، چون بحث انجام شدن یا نشدن اصل کار مطرحه نه کامل انجام دادنش و خودم هم انتظار ندارم که کار عالی یا کاملی رو تحویل بدم، فقط می خوام بتونم تحویل بدم.
البته این موقعیت زیاد برام پیش نیومده، علتش هم اینه که خودم همیشه ازش اجتناب کردم. ولی اون چندباری هم که اتفاق افتاده کاری از پیش نبردم.