عرفان

كفرياتي واضح از كتاب مثنوي مولوي

رزم علي بن ابيطالب - عليه السلام - با عَمْرو بن عَبدُوَد:

« اندرآ اكنون كه رَستي از خطر **** سنگ بودي كيميا كَردت گُهر


رسته‌اي از كفر و خارستان او **** چون گلي بشكفته در بُستان هو


تو مني و من تواَم اي مُحتشم **** تو علي بودي علي را چون كُشم» (1)

حرف هاي ما و شما:

* در جنگ خندق آنگاه كه پرچمدار كفر، «عمرو بن عبدود» خندق را پشت سر نهاده و با نعره‌هاي خود از سپاه اسلام مبارز مي‌طلبيد، كسي از مهاجر و انصار جرأت مقابله با او را پيدا نكرد. در آن هنگام حيدر كرار خواستار نبرد با او شد. رسول اكرم، علي مرتضي - عليه السلام - را براي رفتن به ميدان نبرد آماده كرد و فرمود:

خدايا امروز تمام ايمان به مصاف تمام كفر مي‌رود. علي را ياري كن كه اگر علي كشته شود تا روز قيامت كسي تو را بندگي نخواهد كرد.



علي عليه السلام به ميدان رفت و پس از مقدماتي، با ضربتي سرنوشت‌ساز كتف و سر «عمرو» را از تن جدا كرد و با گفتن تكبير، پيروزي حق را به سپاه اسلام مژده داد. و همه شنيدند كه زبان گوياي خدا، محمد مصطفي - صلي الله عليه و آله – فرمود:



يك ضربت امير در نبرد خندق، از پرستش جن و انس تا روز قيامت برتر است.



كشته شدن «عمرو» به دست سيدالاوصياء، علي مرتضي - عليه السلام- از افتخارات جاودانه اسلام و مسلمانان است. مخالفان سرسخت و كينه توز اول مظلوم عالم كه تحمل شنيدن فضائل مولانا اميرمؤمنان علي - عليه السلام - را نداشته و ندارند، همواره كوشيدند و در تلاشند تا فضيلتي از يگانه امير عالم باقي نماند مگر آنكه در آن خدشه وارد كرده و تحريفش كنند.


داستان سراسر دروغ «از علي آموز اخلاص عمل» از همان قماش است. مولويِ دربند وحدت وجود و شيفته و شيداي اصحاب سقيفه و فرمانبردار بي‌چون و چراي ابليس، داستان ساختگي خود را تا آنجا پيش مي‌برد كه در پايان نبرد، علي - عليه السلام - از كشتن «عمرو» صرفنظر كرده و مي‌گويد:



«تو مني و من تواَم اي مُحتشم **** تو علي بودي علي را چون كُشم»



آري، به خدا سوگند تاكنون از هيچ كافر و ملحدي جز مولوي نشنيده‌ايم كه حقيقت ايمان، نفْسِ نفيس پيامبر خاتم، ولي‌الله الاعظم، يعسوب‌الدين، اميرالمؤمنين علي - عليه السلام - را با جرثومه‌ي كثافت و ناپاكي يكي بداند، كه در اين شعر، قول پيامبر خدا را تكذيب كرده و ظلمت و نور را يكي دانسته است.

* من كه مي‌گم خدا دشمنان اميرالمؤمنين رو لعنت كنه. هر كي مي‌خواد باشه.

* يادمه از دوران جوونيم، هر وقت شعر «از علي آموز اخلاص عمل» رو مي‌خوندم، ناراحت مي‌شدم. برام باوركردني نبود. نمي‌دونستم اصل قصه مولوي دروغه. ولي پيش خودم مي‌گفتم: اميرالمؤمنيني كه با آب دهان كافري غضبناك مي‌شه، چرا وقتي به خونه‌ي همسرش حمله كردند و اون حوادثي كه همتون مي‌دونيد پيش اومد، اونجا چرا غضبناك نشد؟!! بعدها ياد گرفتم كه علي - عليه‌السلام - معصومه و خشم و غضبش، خشم و غضب خداست. اونوقت خيالم راحت شد.

* شما رو به خدا اين حرفا رو به اونايي بگيد كه صبح تا شب سنگ مولوي رو به سينه مي‌زنن و افتخارشون اينه كه حافظ اشعارش هستند. خيال مي‌كنن كه حافظ وحي خداوندي هستن...!!!

* محمد بلخي قائل به وحدت وجود است و همه چيز را خدا مي‌داند. در منطق او تفاوتي ميان علي - عليه السلام - و «عمرو بن عبدود» نيست، همچنان كه در داستان حضرت موسي - عليه السلام - و فرعون مي گويد:

«موسي‌اي با موسي در جنگ شد»



و در آن داستان نيز موساي پيامبر و فرعون را يكي مي‌داند. و بر همين اساس است كه داستان علي - عليه السلام - را به «عُمر» و داستان «عُمر» را به علي - عليه السلام - نسبت مي‌دهد.

اين عقيده ي كفرآميز در ماجراي گفتگوي حضرت امير با قاتلش – ابن ملجم مرادي – نيز تكرار شده است، آنجا كه مي گويد:

هیچ بغضی نیست در جانم ز تو **** زآنکه این را من نمی‌دانم ز تو



آلت حقی تو فاعــل دست حق **** چون زنم بر آلت حق طعن و دق



غم مــــخور جانا شفیع تو منم **** مـــــالک روحم نه مملوک تنم



* قربونت برم آقا اميرالمؤمنين. چقدر مظلومي. راسته كه اول مظلوم عالمي. آقاجون دوستدارانت شعر «از علي آموز اخلاص عمل» رو زمزمه مي‌كنن. اونا براش سر و دست مي‌شكنن. همه‌شون غافلند. همه‌شون يادشون رفته كه شما مطهّر و معصوميد. شما هواي نفس نداريد. شما يك آن از خدا غافل نمي‌شيد. آقاجون شما بهتر مي‌دونيد كه اين شاعر «عليه ما عليه»، مرشد خودشو خيلي خيلي بالاتر از شما مي‌دونه. و براي هم مَسلكان خودش چه كرامت‌ها و چه فضيلت‌هايي نقل مي‌كنه. دهانش پر از آتيش باشه هر كي به شما حرفي رو نسبت بده. خدا عذابشو زياد كنه...


* اميدواريم پس از اين هرگز شاهد شعر «از علي آموز اخلاص عمل» در كتاب‌هاي ادبيات فارسي مقاطع مختلف تحصيلي نباشيم و جامعه‌ي اسلامي ما از بدآموزي‌ها در امان باشد.


* حالا كه مولوي سفت و سخت طرفدار وحدت وجوده و در داستان حضرت علي و «عمرو» گفته: «تو مني و من تواَم»، و در داستان حضرت موسي و فرعون گفته: «موسي اي با موسي در جنگ شد»، به همون دليل ما مي‌تونيم بگيم: سگي، ابلهي، حرامزاده اي گفته:

«بشنو از ني چون حكايت مي‌كند»



زيرا اگر همه در وجود يكسانند و پيامبر الوالعزم و برگزيده‌اي چون حضرت موسي با فرعوني كه خودشو پروردگار مردم مي‌دونه و در برابر خدا طغيان كرده يكسان باشه، يكسان بودن شاعر با هر موجودي سهل‌تر و پذيرفتني‌تره. و اين طور حرف زدن از نظر شاعر هيچ اشكالي نداره. اگه اون حرفا حقه، اينم كه ما مي‌گيم حقه. اگه اينكه ما مي‌گيم حق نيست، اون حرفا هم هيچ كدوم حق نيستن و شاعر جَفَنگ گفته.


* ما توي كتاب‌ها اينطور ياد گرفته و باور كرده بوديم كه شاعر مي‌خواسته بگويد حضرت علي - عليه‌السلام - پس از فرو بردن خشم، دشمنش را كشته و اين مفهوم براي همه‌ي ما قطعي بود. ولي نمي‌دانستيم كه در پايان مثنوي مزبور، حضرت از كشتن «عمرو» منصرف مي‌شود و كسي چنين چيزي را از قول مولوي براي ما نگفته بود.


* من چندتا سوال دارم، از كي بپرسم؟!!



آيا كساني كه در كلاس‌هاي درس و يا بر روي منابر از مولوي مي‌گويند اين نكته‌ها را مي‌دانند؟

آيا براي ارشاد و هدايت مردم مي‌شود به قول هر كافر و ستمگري استناد كرد؟

آيا مولوي حقيقتي را گفته كه اولياي دين از گفتن آن خودداري كرده‌اند؟

آيا ترويج مولوي ترويج كفر و نفاق و شرك و ابتذال نيست؟

آيا دفاع از مولوي يه مساله‌ي سازمان يافته توسط فراماسونرها نيست؟! (2)



-----------------------------------------------------------------------------------------------
(1) جواب گفتن اميرالمومنين كه سبب افكندن شمشير از دست چه بود در آن حالت، مثنوي معنوي، نسخه‌ي رينولد نيكلسون، ص 164، ابيات 3905 تا 3907


(2) اشاره به انتخاب سال 2007 ميلادي به عنوان سال جهاني مولانا از سوي سازمان بين المللي يونسكو.

-----------------------------------------------------------------------------------------------
منبع: وبلاگ حرفاي ب ي ر ب ط (http://harfayebirabt.blogfa.com)

جايگاه عرفان در قرآن چيست؟‏

در عرفان چند مطلب اساسي داريم. اول اينكه عرفان علم حصولي (كه از راه ‏تحصيل به دست آيد) نيست بلكه قسمت عمده‎ ‎آن از راه تهذيب و تزكيه نفس به دست ‏مي‌آيد. آنجا كه ذات اقدس اله فرمود ”يُعَلّمُهُمُ الكِتابَ والْحِكْمَةَ ويُزكّيهِمْ“(١) بخش اول ‏مربوط به فقه، اصول، حكمت و امثال اينها است و بخش دوم يعني يُزكّيهمْ مربوط به ‏عرفان است. اگر كسي آينه جان را شفاف كند و بفهمد اين آينه را به كدام سمت ‏بچرخاند، اسرار عالم در آينه وجودش مي‌تابد و به آنها پي‌مي‌برد.‏ حارثه بن مالك كه درسي نخوانده بود آمد حضور پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و ‏سلم) و عرض كرد: من شب را صبح كرده‌ام در حالي كه به مقام يقين رسيده‌ام. حضرت ‏فرمود: هر چيز نشانه‌اي دارد، علامت يقين تو چيست؟ گفت گويا عرش خدا را مي‌بينم، ‏بهشت را مي‌بينم، جهنم و زوزه اهل جهنم را مي‌بينم و مي‌شنوم، حضرت فرمود: «عَبْدٌ ‏نَوّرَ اللّه قَلْبَهُ» بنده‌اي است كه خداوند قلب او را نوراني كرده است.‏ بحث‌هاي قرآني نشان مي‌دهد كه اگر كسي جان خود را شفاف كرد، يعني اهل ‏دغل و شبهه و خيانت نبود، سليم الفطره بود و فهميد آينه جان را به كدام سمت ‏بچرخاند، اسرار عالم را مي‌يابد. گاه انسان آينه جانش را به طرف مار و گرگ و عقرب ‏نگه مي‌دارد. خوب، اين آينه به جز گرگ و عقرب چيز ديگري نشان نمي‌دهد. اين‌كه ‏تقصير آينه نيست بالاخره بايد كسي باشد تا به انسان بگويد آينه را درست نگه‌دار.‏ خداوند در قرآن فرمود: ”كلاّ لَوْ تَعْلَمُون عِلْمَ اليَقينِ‎ ‎لَتَرَوُنّ الجَحيم“(٢) اگر اهل علم ‏اليقين باشيد و صفاي ضمير داشته باشيد هم اكنون جهنم را مي‌بينيد. والاّ بعد از مرگ، ‏كافر هم جهنم را مي‌بيند و مي‌گويد: ”رَبّنا اَبْصَرْنا وَسَمِعْنا“(٣).‏ زماني در عمره مفرده در حرم مطهر پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) ‏روبروي حرم نشسته بوديم، جواني نزد من آمد و گفت حاج‌آقا قصه‌اي دارم‎ ‎مي‌خواهم با ‏شما در ميان بگذارم، اجازه مي‌دهيد اين قصه را بگويم. گفتم: بفرماييد. گفت: من اهل ‏فلان شهر ايران و آبميوه ‌فروش هستم.براي اين‌ كه آب ميوه خنك و گوارا باشد ما يك تكه ‏يخ داخل ليوان مي‌اندازيم، بعد آبميوه روي آن مي‌ريزيم تا ليوان پر شود و به قيمت ‏معمول مي‌فروشيم. آن تكه يخ كه قيمتي ندارد، ما تعهد كرده‌ايم يك ليوان آب ميوه ‏بدهيم صد ريال، مقداري از اين ليوان را آن تكه يخ اشغال مي‌كند و قاعدتاً از حجم آبميوه ‏كاسته مي‌شود‎. بعد گفت: من يك روز صبح كه آمدم مغازه در را باز كنم، ديدم قالب‌هاي يخي كه ‏معمولاً صبح قبل از آفتاب مي‌آورند جلوي در مي‌گذارند شعله‌ور شده و آتش از اين يخ‌ها ‏بلند است. فهميدم كه مشكل كجاست. و اين ناشي از غلّ و غش ما در فروش آب ‏ميوه‌هاست. بعد از آن رفتم ليوان‌هاي بزرگتري تهيه كردم و يخ داخل آن مي‌اندازم و يك ‏ليوان آب ميوه كامل را داخل ليوان بزرگتر مي‌ريزم و به مشتري مي‌دهم. اين جوان در ‏كنار قبر مطهر پيامبر‌اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) بعد از اين جريان همين آيه را ‏قرائت كرد: ”كلاّ لَوْ تَعْلَمُون عِلْمَ اليَقينِ لَتَروُنَّ الجَحْيم“(٤).خلاصه لقمه حرام آتش است. ‏در سوره نساء فرمود: ”إنّ الذينَ يأكْلُونَ اَمْوالَ اليَتامي ظُلْماً إنّما يَأكْلُونَ في بُطُونِهِم ‏ناراً“(٥)كساني كه اموال يتيمان را به ظلم مي‌خورند، همانا در حال خوردن آتشند.‏ ما درسي مي‌خواهيم كه فارغ التحصيلي نداشته باشد چون دشمن اصلي ما ‏شيطان، فارغ التحصيل نمي‌شود. تا زنده‌ايم ما را رها نمي‌كند ما هم تا زنده‌ايم بايد ‏درس بخوانيم. درس‌هاي حوزه و دانشگاه هم كه بالاخره بعد از ٢٠ ـ ٣٠ سال ملال آور ‏است. درسي بايد خواند كه ملال را از بين ببرد و اين همان راه تهذيب نفس يا عرفان ‏حقيقي است. پالايش‎ ‎كردن درون و مراقبت دائم داشتن راه عرفان است‎.‎ مرحوم كليني روايتي نقل مي‌كند به اين مضمون كه انسان‌هاي اولي خواب ‏نمي‌ديدند. انبيا به آنها مي‌گفتند: حساب و كتابي هست و هركسي در برابر اعمالش ‏مسؤول است ولي مردم باور نمي‌كردند. كم كم رؤيا نصيب افراد بشر شد، پس از آن ‏افرادي كه خواب مي‌ديدند، بامداد حضور پيامبرشان مي‌رسيدند و مي‌گفتند: اين‌ها ‏چيست كه ما در خواب مي‌بينيم؟ پيامبرشان فرمود: اين‌ها نمونه‌هايي از آن چيزهايي ‏است كه ما درباره‎ ‎بعد از مرگ مي‌گوييم. به هر حال راه تهذيب نفس بهترين راه عرفان ‏حقيقي است و اختصاصي هم به درس خوانده‌ها يا حوزه يا دانشگاه ندارد و ملال‌آور هم ‏نيست.‏ ‏…………………………………………………………………………‏
‏(١) سوره بقره، آيه١٢٩‎‏.‏
‏(٢) سوره‎ ‎تكاثر، آيات ٥ ـ ٦.‏
‏(٣) سوره‎ ‎نساء، آيه‎ ١٠.‎
‏(٤) سوره تكاثر، آيات ٥ ـ ٦.
‏ ‏(٥) سوره نساء، آيه‎ ١٠‎‏.‏

حضرت آیت الله جوادی آملی حفظه الله‎

آیا عرفان اسلامی بر علیه اسلام است ؟

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم
زمان زیادی نمیگذرد که چند نفر از دوستان مقالاتی بر علیه عرفاء و فلاسفه اسلامی در این سایت درج کردند و انتظار میرفت این مقالات نقدی برعقاید و آراء متالهین باشد ولی بطوری صحیح و با اشراف کامل به مضمون اقوال و نظرات ایشان ولی اینطور نبود و و بیشتر باعث تنش شد
در این کشور که همچون علف عارف سر از گور شیطان بر می آورد و هر کسی دکانی زده و از اوراد شیطانی برای فریب مردم استفاده میکند و مردم نا دانسته آنها را جزو کرامات ایشان میدانند این شکل مقابله کارآئی ندارد.

در این مجال سعی بر این است که به زبانی ساده و مجمل این مساله بیان شود که عرفان اسلامی چیزی بجز باور و آشنائی با دیانت محمدی مندرج د ر قرآن و کلام نبی و ائمه
و کلام اسلامی چیزی بجز تحلیل در جهان بینی ای که عرفان اسلامی طبق شریعت تعریف کرده نیست
و هر آنچه که بر علیه دیانت باشد و مسیر و صراط مستقیم و عبادات را از بین ببرد و بر له آنان باشد نه تنها عرفان اسلامی نیست که عین دشمنی با دیانت است.

تشخیص این مهم ( تفاوت بین عرفان اسلامی و عرفان شیطان پرستی و منحرف ) آنقدر پیچیده است که بدون شک از عوام بر نمی آید.
اساتید و دوستان اگر نقد و توضیحی در این رابطه ارائه دهند که مبین این مفهوم باشد سپاسگذار خواهم بود و اجرشان با خدای منان

یاحق


*** سرالاسرار؛ مباحثی پیرامون وحدت وجود و ملحقات و ضمائم آن ***

انجمن: 


بسم الله الرحمن الرحیم

هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِن...(الحدید، 3.)

این روزا ظاهرا بازار این مباحث تو سایت داغه، گفتم بخشی از پایان نامه ام رو بیارم شاید بکار دوستان بیاد، البته مطلب خیلی طولانی و فنیه و من برا رعایت اختصار و پرهیز از اطاله ی کلام فقط چند قطعه ی پراکنده از اون رو نقل قول می کنم، انشاءالله مفید واقع بشه...

خیلی خوشحال میشم از نظرات دوستان استفاده کنم، فقط دوستان جسارتا اجازه بدن نقل قول ابتدایی من تموم بشه، از لطفتون خیلی ممنونم:Gol:...

راز اصلی توجه به دین و مذهب چیست؟ فطرت یا نظریات غربی؟؟؟

[=Arial][=&quot]با سلام و درود:Gol:

در این تایپیک، با طرح چند سؤال[/]بصورت گفتمانی،[=&quot] در خصوص راز اصلی گرایش به دین و مذهب، انشاءالله با مشارکت همۀ کاربران و البته پاسخ های کارشناسان، امیدوارم باب بحث خوب و مفیدی کلید بخورد. انشاءالله

سؤال: در طول تاریخ، عالمان دینی ما به ما گفته اند که راز اصلی توجه به مذهب و دین، یک امر فطری است؛ چیزی که از ان به فطرت، یاد می کنند و البته این را هم می دانم که قرآن نیز بر این نکته تأکید دارد، محل سؤال من اینست که پس چگونه است که برخی از متفکران و دانشمندان غربی، در دیدگاه هایشان، عوامل دیگری را سبب اصلی گرایش به دین دانسته اند؟

بدرود ...:Gol:

[/][/]

تقويت روحيه عرفان و معنويت

چگونه مى توان روحيه عرفان و معنويت را در وجود خود رشد داد؟

«عرفان» در اصطلاح عبارت از معرفت قلبى كه از طريق كشف و شهود (نه بحث و استدلال) حاصل مى شود كه آن را علم وجدانى هم مى خوانند.
رسيدن به شناخت قلبى و عرفان با عمل به واجبات و مستحبات مانند: نماز، روزه، دعا، شب زنده دارى و... و دستورهاى خداوند متعال و راهنمايى هاى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و اهل بيت(عليهم السلام)حاصل مى شود.
بسيارى از علماى سير و سلوك معتقدند كه رهروان راه كمال و فضيلت، تقوا و اخلاق و نزديك شدن به خداوند متعال بايد تحت نظارت راهنما باشد و راهنما نيز بايد شرايط لازم را داشته باشد و بهترين راهنمايان در اين راستا پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و پيشوايان معصوم(عليهم السلام) هستند. حضرت امام سجاد(عليه السلام) مى فرمايد: «كسى كه دانشمند و حكيمى او را ارشاد نكند هلاك مى شود.•
يكى ديگر از مراحل رسيدن به شناخت و عرفان و اصلاح نفس، خودشناسى است، حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد: «العارف من عرف نفسه فاعتقـها ونزّهها عن كل مايبعدها; عارف حقيقى كسى است كه خود را بشناسد و ]از قيد و بند اسارت[ آزاد سازد، و آن را از هر چيز كه او را از سعادت دور مى سازد پاك و پاكيزه كند.»•
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد: «من عرفه نفسه فقد عرفه ربّه; هر كس خود را بشناسد پروردگارش را خواهد شناخت.• و همچنين عوامل ديگرى در شناخت و رسيدن به كمال مؤثر هستند: از جمله; اخلاص در اعمال (گفتار و كردار)، امام صادق(عليه السلام)مى فرمايد: «خداوند به اندازه نيّت هاى بندگان به آن ها كمك مى كند.»•
2. توكل; خداوند متعال مى فرمايد: «...ومَن يَتَوَكَّل عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسبُهُ; (طلاق،3)...و هر كس بر خدا توكل كند كفايت امرش را مى كند...».
3. پيروى نكردن از هواهاى نفسانى; قرآن كريم مى فرمايد: «...آيا گمراه تر از آن كس كه پيروى از هواى نفس خويش كرده و هيچ هدايت الهى را نپذيرفته كسى پيدا مى شود؟! مسلماً خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند!» (قصص،50)
4. پيروى نكردن از شيطان; «...او ]شيطان[ براى شما دشمن آشكارى است.» (يس،60)
5. پاك بودن محيط; (اعراف،58)
6. كمك، توسل، استمداد و دوستى با پيامبر اكرم و اهل بيت(عليهم السلام); (احزاب،21; توبه،71) و...•

1_ 1. بحارالانوار، علامه مجلسى رحمة الله عليه، ج 75، ص 159، مؤسسه الوفاء، بيروت.
2_ 1. غررالحكم ودرر الكلم، محمد تميمى آمدى، ص 240، دفتر تبليغات اسلامى، قم.
3_ 1. بحارالانوار، همان، ج 2، ص 32.
4_ 1. مستدرك الوسائل، شيخ حرّ عاملى، ج 1، ص 93، مؤسسه آل البيت(عليهم السلام) قم.
5_ 1. براى آگاهى بيشتر ر.ك: اخلاق در قرآن، آية الله مكارم شيرازى و ديگران، ج 1-3، د

نفوذ شیطان از راه فلسفه و عرفان

بسم الله الرحمن الرحیم
بسیاری از فلاسفه و عرفا پنداشتندکه راه را به تنهایی بپیمایند یکی به عقل خود و دیگری به کشف شهودش می بالد.اندکی قدرت فکری و علمی و عرفانی در خود دیده خیال کرده مرد راه شده و می توان با پای چوبین فلسفه و عرفان در همه جای عالم سیر کند روی این خیال خام به راه می افتد بدون آنکه از قیم و سرپرست عالم انسان،امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف کمک بگیرد راه را گم می کند و در بن بست ها گیر می کند و به دام شیطان می افتد که نشان آنست که انسان عاجزو ناتوان است و نمی تواند تنهایی به راه افتد و قدم در وادی خطرناک گذارد.
بنابراین یکی از راه های نفوذ شیطان در دل انسان وارد شدن افراد غیر مستعد نا آگاه از مبانی فن و استدلال از درک رموز کشف و شهود در وادی فلسفه و عرفان و سرگرم شدن با آراءو اقوال حیرت زای فلاسفه و عارفان است