نوجوانی

چطور کودک درونم را بمیرانم؟!

انجمن: 

سلام و عرض ادب خدمت اسک دینی های محترم@};-
در یک حرکت انتحاری می خواهم کودک درونم را بکشم:>
گستاخ شده!!!:-sو زیادی هم فعال هست...
از میل و خواسته هایی که دارم تا زودرنجی و نبود عزت نفس و گاهی هم حسادت چاشنی اش می شود
عین بچه ها...
بزرگ که نمیشه پس بکشمش خلاص
پیش روانشناس های مختلف رفتم متأسفانه به علت نابلدی و ناپختگی نتیجه نگرفتم و دلسرد شدم
کودکی خیلی بد و عذاب آوری داشته ام و بسیار رنج دیدم هم جسمی و هم روحی...
کمتر کسی این موضوع را درک می کند و بیان میکند کسانی هستند با مشکلات شدید اما حالشان خوب هست
من جزو آن دسته افراد با حال خوب نیستم...خیلی سعی کردم
بارها هم اینجا تاپیک ایجاد کردم
پیش روانپزشک رفتم مدتی دارو مصرف کردم
این ها همه ش بی فایده ست
مشکلم ریشه در کودکی و نوجوانی ام دارد که شخصیتم شکل گرفته است و تغییرش خیلی سخته
از جهاتی بهتر شدم البته بیشتر سرکوب می کنم تا درمان...
حالا میخوام کودک درونمو از بین ببرم

هر وقت صورت زنی و یا صدایش را می شنوم تحریک میشوم

با سلام بنده پسری 14 ساله هستم من هروقت تلویزیون میبینم هروقت صورت زنی ویا صدایش را میشنوم تحریک میشوم و گاهی اوقات مهمانی میرویم و گاهی به محرم ها نگاه میکنم هم تحریک میشوم و روز به روز دارد تحریکاتم به چیز های دیگر زیاد تر میشود واقعا دیگر خسته شدم هرگاه صدای زنی می اید یا گوش هایم را میگیرم و یا خود ر ا ازان جا دور میکنم قصدم هم تحریک نیست و خیلی کم تحریک میشوم ایا باید به کار های خود ادامه بدهم ونه تلویزیون ببینم ونه مهمانی بروم؟ اگر اینطوری باشد باید خود را از زندگی محروم کنم لطفا مرا راهنمایی کنید

نوجوانی؛ باطراوت ترین فصل زندگی

با عرض سلام و درود خدمت شما
من 16 سال سن دارم. همانطور که می دانید، نوجوانی، بهار عمر انسانه و از قدیم گفتن «سالی که نکوست از بهارش پیداست» یعنی پایه های ساختمان و سبک زندگی انسان، تو نوجوانی زده میشه. خیلی از افراد را دیده ام که به من توصیه کرده اند «از جوانی ات خوب استفاده کن!» شاید در نگاه اول، برام خیلی مهم نباشه، ولی وقتی یکم با خودم درگیر میشم، می فهمم که وای بر من! نکنه این دوران طلایی رو بیخودی هدر بدم. نکنه ارزش این دوران رو وقتی بفهمم، که جز ندامت کاری ازم بر نیاد. یعنی تو این فکر و خیالات دیوونه میشم!
واقعا نمی دونم چیکار کنم. تازه مشکلاتم که یکی دو تا نیست. از یه طرف درسم اجازه نمیده زیاد به معنویات برسم و از طرف دیگه، واقعا از لحاظ اعتقادی صفرم! ببخشید اینو میگم، ولی مثلا موقع نماز «سبحان الله» به خودم میگم، تو از کجا میدونی خدا پاکه؟! اصن خدا پاکه یعنی چی و...
دوست دارم به والدینم کمک کنم ولی تنبل ام. از لحاظ آداب معاشرت هم ضعیفم. احتمالا کتاب شهید ابراهیم هادی رو خوندین. ایشون خیلی شوخ طبع، جذاب و خوش برخورد و اهل اجتماع بودن.
که من هیچ کدوم ازین ویژگی ها رو ندارم. یعنی، توانایی برقراری ارتباط و بگو و بخند در من کَمِه (یا اصن یافت نمیشه!). گاهی سعی می کنم با افراد خوش برخورد باشم وفرضا اونها رو با اسم فامیل صدا بزنم. ولی بعد رفتارم رسمی میشه و نمی تونم راحت باشم.
حتی، یه رگه هایی از تنهایی در وجودم هست. احساس می کنم رفقای صمیمی ام انگشت شمارن، یا هی ندارم!
از همه بدتر خیالات شهوانیه که دیگه نیاز به معرفی نداره.
در زندگی منظم نیستم.
همینطور... (مثنوی هفتاد من کاغذ)

خلاصه اینکه،
الان من دقیقا چیکار کنم؟!

من چم شده؟!

انجمن: 

سلام ،
بازم ممنون که دارید اینارو میخونید . به بزرگی خودتون غلط های تایپی. و ببخشید چون خیلی سریع تایپ میکنم .
یه چند باری اینجا سوال پرسیدم و خب شکر خدا جوابای خوبی گرفتم .
راستش آدمای اینجا خیلی مهربونن مخصوصا کارشناسا. خیلی خوب و صمیمانه بدون چشم داشتی جواب میدن . منم که هر وقت کم میارم میام اینجا.
راستش خیلی سریع به جواب احتیاج دارم . لطفاااا.
راستش شاید یه سری حرفام تکراریه . ولی واقعا کم آوردم ، شرایط مراجعه به روانشناسو هم ندارم . نمیدونم چمه.

من تقریبا 16 ساله هستم ،یک سالیه که از لحاظ روانی به هم ریختم. یه زمانی مشکلات بلوغ مثل وابستگی و اینا برام پیش اومد ، فک میکردم خیلی مشکلات بزرگی اند.الان بهشون میخندم ، خلاصه اونا رفع شدن تا اینکه امسال یعنی سال 95 شروع شد ، سال بدبختی من . من همیشه توی آخرای مدرسه و توی خونه خسته و خواب آلود میشدم اکثرا . اولش فکر کردم مشکل دارم رفتم دکتر کلی ازمایش نوشت و اخرش معلوم شد هیچیم نیست‌من تصمیم گرفتم به درس خوندن . شروع میکردم کلی اهدافمو مینوشتم و چند روزی میخوندم ولی بعدش ول میکردم یا یجورایی کم می آوردم ،یعنی اولش با خودم قرار میذاشتم که خوب بخونم ولی چند روز بعد کم می اوردم . وقتی فشارای جنسی بهم فشار می اورد میرفتم سمت خودارضایی ، البته ببخشید اینجوری میگم.هر موقع خود ارضایی میکردم فک میکردم همه چیز تموم شده و میرفتم همه اهدافی که نوشته بودم پاره میکردم و از نو مینوشتم ، طوری شده بود که مثلا وقتی قرار میذاشتم درس بخونم و خودارضایی نکنم به محض اینکه فکرای جنسی میومد سراغم فکر میکردم همه چیز تموم شده و میرفتم سراغ خودارضایی و درس خوندنم ول میکردم . گذشت و گذشت تا اینکه بدتر شد . من همه چیزو توی پرس خوندن دیدم . با کوچکترین کار غیر درسی فکر میکردم دارم وقت تلف میکنم و حتی دیگه نمیتونستم تلوزیون هم ببینم . کم کم بدتر شد . هی خودمو سرزنش که تو هی وقت تلف میکنی ، تو کندی سرعتت از بقسه دوستات تو درس خوندن و تست زدن کمه تو آی کیوت پایینه . کلی برنامه سنگین میریختم واسه درس خوندن وای به روز سوم نمیکشید میرفتم سراغ خودارضایی و کم میاوردم و درس رو ول میکردم ، کلی برنامه کلی هدف . وقتی هم خودارضایی میکردم کل روزم میسوخت یعنی نه درس میخوندم نه چیزی ط کل کار های من اینطوری بود یعنی شما مثلا فک کن من با خودم عهد میبندم که خوش اخلاق باشم و مثلا خودارضایی نکنم اگه کوچکترین بداخلاقی بکنم همهدچیزو تموم شده میدونم و میرم سراغ خودارضایی چون عهدمو شکستم ، رفت و رفت تا اینکه بدتر هم شد ، از خدا دور شدم طوزی که حس اعتقادی توی من نیست.نمازامو گاهی خوندم گاهی نه حتی افسرده هم شدم و این در وضعیتی بود که خیلی تلاش کردم از این وضعیت در بیام .همش نگران آینده بودم همش نگران درس خوندن وقتی درس نمیخوندم هم همش فکرم پیش درس خوندن بود و فکر میکردم وقت تلف میکنم همش مشغله ذهنی دریغ از لذت از زندگی . از طرفی هم گاهی به خودم میگفتم اخه چرا این درسای الکلی و بی ربط به شغل مورد علاقمو میخونم در حالی که خیلیا با ترک تحصیل و رفتن سراغ علایقشون موفق شدن . من که توی این جامعه نمیتونم تحصیلو ول کنم و از طرفی هم با زور و بدون علاقه درس میخونم . حتی گاهی فکر میکنم با درس خوندن دارم عمرمو هدر میدم چون درسا بقدری سنگینه که نمیرسم به تفریحا و کارای دیگه.این همه ماجرا نبود ‌. من دیگه هیچ اراده و انگیزه ای ندارم . فکر میکنم دنیا برام تموم شده و باور کنید من هر دو سه روز یک بار توبه میشکنم و برمیگردم دوباره همه نوشته هامو یعنی هدفا مینویسم و میزنم به دیوار و فکر میکنم اگه دوباره ننویسم یه چیزی کمه و اینجوری وقت تلف میکنم . این یه نوهی کمالگراییه حالا که فکر میکنم میبینم این بیماری از بچگی با من بوده و خبر نداشتم خیلی کار کردم ولی نشد درمانش کنم ، یه زمانی وسواس طهارت بود یه زمانی مرتب یودن بود حالا هم اینجوری ، من وقتی قسمتی از دفترمو بد خط مینویسم همش فکر میکنم دیگه کل دفترم خراب شد و هی فکرمو اون قسمتش مشغول میکنه و هی دلشوره میگیرم . من نمیدونم چمه سر درگمم . از طرفی کمالگرایی، از طرفی خستگی در حالی که مشکلی ندارم و بعضیا مسگن مربوط به شرایط سنیته ، از طزفی نگرانی همیشگی و ناشکر بودن از طرفی افسردگس از طرفی فشار درس ها .از طزفی خودارضایی و...
من از افکارم یه زندام برای خودم درست کردم ، زیادی قانون مند شدم و خودمو اذیت میکنم و تصلا لذت نمیبرم حتی نمیدونم چیکار باید بکنم اصلا همه چیز برام مبهمه تازگیا حتی به وجود خودمم شک میکنم میگم من چرا افریده شدم . در یک کلام فقط میتونم بگم بدجوری سر در گمم.
حنی به خودکشی هم فکر کردم...
ببخشید شاید سوالاتم بی ربط به همن ببخشید که سرتون به درد اومد
ولی من چیکار کنم که از خودارضایی ، از کمالگرایی ، از سرزنش خودم ، از نگرانی همیشگی و همه اینا خلاص بشم ، چیکار کنم دوباره به خدا نزدیک بشم ، چجوری ارادمو دوباره تقویت کنم و دوباره خوب تلاش کنم برای اهدافم ، چطوری باشم که زندگیم دوباره پر از خوشی بشه چطوری از درس خوندن و کارام لذت ببرم ؟ چظوری آدم بشم و از دست این افکار محدود کنندم خلاص بشم ؟
من حتی توی روابط اجتماعی مثلا وقتی تو نظر خودم شروع میکنم و همهداون کاغدای چرتموذمینویسم و دوباره شروع میکنم باید خوب باشم و همه بهم احترام بذارن ، اگه یه جایی کسی بهم حرفی زد یا مثلا خودم بد حرف زدم یا ناخواسته حرف بدی زدم یا اصلا مثلا بعد از شروع یک روز درس نخوندم همه چیزو ول مسکنم و دیگه اخلاقم گند میشه ، درس نمیخونم ، خودارضایی میکنم و...

ببخشید طولانی شد. من چمه آخه ؟ یعنی بحران دوران بلوغه؟ چطور شده اینطوری شدم من

برچسب: 

احساس تنهایی و بی کسی می کنم

سلام
نوجوانی 16 سال هستم
من یه مدته احساس عجیبی دارم
حس می کنم هیچ کس منو دوست نداره
احساس می کنم هیچ دوست صمیمی ندارم
حس می کنم بقیه دوست صمیمی دارند و من تنها موندم
و.....
اونطور که متوجه شدم این مسایل در سن من طبیعیه
لطفا راهکار ها و پیشنهاد هایی به من بدید.

چگونه با مجموعه ای از مشکلات دوره نوجوانی کنار بیاییم؟

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام
کمک میخوام!
خب، طبق معمول «نوجوانی و هزار دردسر»
من دخترم و 14 سالمه و تو مدرسه فرزانگان(تیزهوشان) درس میخونم
اوایل که در کتاب های مطالعات و دینی درباره روحیات خاص نوجوانی میخوندم،خوشحال بودم که بیشترشون رو ندارم و انگار که باهاش کنار اومدم
اما امان از دل غافل ،مشکلات و این روحیات نچندان جالب، همگی باهم،در من پدیدار شدند
با توجه به عادات بدی که قبلا داشتم با این روحیات شدت گرفتند
و الان تو انبوهی از مشکلات احساس «پودر شدن» بهم دست داده

فکر کنم متن طولانی بشه عذر میخوام اگه قراره سرتونو درد بیارم
(داشتم فکر میکردم کار شما مشاوران چقدر مهمه! یه مشاوره خوب و عالی ممکنه زندگی یک فرد رو تغییر بده و اون تغییر ممکنه در نسل های بعدش باعث اتفاقات بزرگ بشه)

مشکلات من که بنظرم از استرس زیاد امتحانات و عادات بدم مخلوط با ویژگی های نوجوانی نشات میگیرن
(خودم تا حدودی میدونم چجوری حلشون کنم ولی به راهنمایی هم نیاز دارم) عبارتند از:

1-تار دیدن(دکتر گفت به خاطر فشار عصبیه)،کشیدن اشکال تو در تو و زیاد داخل متن کتاب های درسی،شنوایی کم(باعث سرافکندگی و دردسرم شده هنوز دکتر نرفتم ولی فکر کنم به خاطر استرس و... است(شاید))
کلا علائم استرس شدید رو دارم ولی اصلا این استرس رو حس نمیکنم معمولا شاد و ریلکسم.
گفتم شاید شما اینجا راه حلی برای کم شدن این مثلا استرس داشته باشید


2-دقت بیش از اندازه در برنامه ریزی /کلمات و حروف(من خودم با اینجور دقت ها مشکلی ندارم اما این دقت و وسواسم دیگران رو یجورایی عصبی میکنه مثلا تو امتحانات گروهی کلی سر کلمات درست با هم گروهی هام بحثم میشه و گاهی هم اگه 5 دقیقه از برنامه ریزیم عقب بیفتم عصبی میشم)

3-معمولا موقع فکر کردن به اتفاقات بد یا عجیب و... "هعععع" یا همچین چیزی رو میگم اونم بلند مثلا فرض کنید سر جلسه امتحان ریاضی یهو بگید هععععی یا بین بحث دوستان یا تو خونه و...

واکنش سریعی هم دربرابر صدا ها و دیده ها دارم مثلا وقتی میبینم یه کیف داره از روی نیمکت یا صندلی میفته پایین هم صوت "هععععععععععی" ایجاد میکنم و هم دستم رو سریع میبرم بالا طرف سرم در صورتی که این موضوع برای دیگران عادیه

من تحت تاثیر یکی از افراد خانواده که اسامی رو جابجا میگفت، اوایل اسامی دوستام رو جابجا میگفتم البته به شوخی و... بعد شد اشیا و الان نه جمله بندی مناسبی موقع صحبت کردن دارم و نه کلمات رو درست بکار میبرم!کم کم هم از صوت به جای جمله استفاده میکنم منتها الان دیگه کنترلش دست من نیست

وقتی تو کلاس یا خونه حوصله ام سر میره یا کسی رو برای صحبت و... ندارم حرکات مسخره انجام میدم(نه زیاد ولی در حد خودش ضایع است)

و چون زیادی با بچه های مدرسمون شوخی میکردم الان با این خصوصیات من رو جدی نمیگیرند هر چند با سردی و جدی شدن خودم تا حدی تونستم وضعیت رو کنترل کنم

4-رفتنم بیرون از خونه به تنهایی !
در راه رفتنم ناخودآگاه، تند و با قدم های کوتاه حرکت میکنم و مستقیم به چهره افراد نگاه نمی کنم
در صورت برخورد و صحبت مستقیم با خانوم و آقا و یا غیر مستفیم(تو جمع و به صورت کلی) معمولا تند و دعواگونه همراه با ملایمت به ندرت با خانم ها و در 90 درصد اوقات با آقایون اینطور صحبت میکنم

5-من چطور باید شخصیت خودم رو تشخیص بدم؟چی درسته و چی غلطه؟
چطور از دیگران تاثیر نپذیرم؟
مثلا چجوری بفهمم با دوستام چقدر رابطه داشته باشم؟
دو راه هست برای این مورد
یک اینکه به حرف اطرافیانم گوش بدم و با کار های دوستام کاری نداشته باشم ، نصیحت و راهنمایی نکنم، پنهانکاری کنم و مثلا زرنگ باشم
یا اینکه بر حلاف جملات بالا رو پیش بگیرم

گفتم همه رو بگم تا اولا شاید شما بتونید منبع اصلی مشکلاتم رو پیدا کنید و راهنماییم کنید و دوما اینکه من نگرانم همین مشکلات کوچک و نوجوانانه شاید هم بچگانه موجب اخلاقیات نادرست در جوانی و بزرگسالیم بشه هر چند بیشترشون طی زمان خود به خود درست میشه
راستی اینم بگم که از لحاظ درسی و دینی(تا اونجایی که میدونم و فکر میکنم)جزو 10 درصد بچه های عالیه کلاسمونم

با تشکر و سپاس


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:


کمبود عاطفی یا ویژگی نوجوانی؟

سلام و خسته نباشید خدمت همه ی دوستان

من از زمانی که وارد دوره نوجوانی شدم یعنی از حدودا 14 ، 15 سالگی علاقه ی خاصی به ارتباط با دوستانم داشتم
البته به طور غیر عادی
من دوست داشتم که یک یا دونفر به عنوان دوست بسیار صمیمی داشته باشم که بسیار منو دوست داشته باشن و منم دوسشون داشته باشم
تا حالا هم چند بار اینجور رابطه ای رو تجربه کردم
اما چند تا مشکل وجود داره
اولا اینکه صمیمیت و محبت اوایل رابطه بین دوطرف یکسانه اما بعد از مدتی از طرف یکی از طرفین یا هر دو طرف کم میشه
دوما اینکه من میخوام وقتی یه نفر با من بود منو به همه چیز ترجیح بده. البته نه به "همه " چیز
مثلا من میخوام وقتی یکی برام دوست صمیمیه همونطوری که من اونو به همه چیز ترجیح میدم اونم منو به همه چیز ترجیح بده مخصوصا بقیه ی دوستاش مثلا توی بیرون رفتن و باهم بودن منو به سایر دوستاش ترجیح بده
خیلی وقتا هم سر این موضوع اذیت شدم
حتی گاهی که از دوستاشون برام تعریف میکنن اذیت میشم
نمی دونم حسودیه؟ مثلا وقتی از بیرون رفتنشون و خوش گذشتناشون میگن واقعا اذیت میشم
توقع دارم همونقدری که او برای من مهمه من هم براش مهم باشم
یعنی مثلا من حاظرم یه شبی که فرداش امتحان دارم اگه بهم بگه حالش خرابه چون برام مهم تره امتحان و درس رو ول کنم و برم کنار او باشم
میخوام اونم اینجوری باشه

اول میخوام بدونم اینا توقع زیادیه؟؟؟(که میدونم هست)
و میخوام کمکم کنید که این مشکلاتمو حل کنم و آرامش عاطفی پیدا کنم
ممنون از کارشناسان گرامی

عشق در دوران نوجوانی باز هم حادثه آفرید!

سلام
خخخخخخ موضوع رو کف کردین :khandeh!:
بنده 17 سالمه، کلاس سوم ریاضی، پسری ایده آل و اجتماعی که البته موضوع به من ربطی نداره!
بلکه به دوست من که 16 سالشه ربط داره:ok:
راسنش یکی از دوستای بنده البته صمیمی و بهترینشون ، عاشق شده:Ghamgin:

چه کاری از دست من بعنوان داداش متهم برمیاد؟

پ.ن:لدفن مسئولین زود پاسخگو باشن یا حداقل تاپیکو باز کنن ملت جواب بدن
با تشکر

رابطه عاشقانه در نوجوانی

سلام خدمت همه شما عزیزان
من تازه عضو این انجمن شدم سوالی ذهن بنده رو مشغول کرده حقیقتش کسی نیست بتونم بهش بگم به همین دلیل گفتم که اینجا بیان کنم

حقیقتش من 17 سالم هست و عاشق یک دختر شدم و حدود چند ماهی میشه واقعا نمیتونم بهش فکر نکنم !
اقوام دور هستن و جاهایی شنیدم مادرمم شاید برای من همین دختر رو در نظر داره اما من حس میکنم خیلی زودتر از حد موقرر عاشقش شدم و واقعا دوسش دارم به حدی که دکستاپ گوشیم هم شده اسمش !

اما نمیدونم چیکار کنم ! از طرفی شنیدم میگن عشق های نوجوانی زودگذر هستند و پایدار نیستند ! میخواستم در این مورد بدونم و اینکه اگر با اون قبل از ازدواج یا هرچیزی با گوشی در اتباط باشم(برای شناسایی بیشتر) آیا حرامه؟
و یه سوال دیگه اگرم درست باشه و من باهاش ارتباط تلفنی برقرار کنم آیا واقعا این عشق حقیقیه؟
یه دفه مثلا طرف به من دل نبنده بعد عشق من ذوگذر باشه و از بین بره؟!

از این سوالات ذهن منو مشغول کرده با اینکه وحشتناک علاقه دارم بهش و نمیتونم بهش فکر نکنم ولی نمیخوام بیگدار به آب بزنم چون هم به ضرر خودم هست هم به ضرر اون !

ممنون میشم جواب بدید

من تازه عضو شدم اگر اشتباهی در تاپیک زدنم هست معذرت میخوام پیشاپیش ...
مرسی

زمان مناسب ازدواج

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام. می خواستم بپرسم که با توجه به این که جوانان و نوجوانان امروز در معرض گناه خاموش اند زمان مناسب ازدواج برای نوجوانان کی است؟

آخر در رساله ها و کتب دینی آمده که کسی که احساس میکند که در صورت ازواج نکردن به گناه می افتد واجب است که ازدواج کند ولی چگونه؟! با توجه به شرایط جامعه ی امروزی و برخی از عقاید نادرست چنین شرایطی فراهم نیست. چه باید کرد؟
از توجه شما عزیزان سپاس گزارم.

اللهم عجل لولیک الفرج وجعلنا من خیر اعوانه وانصاره والمستشهدین بین یدیه

مرجع تقلید : امام خامنه ای (مدظله العالی)