حسن و قبح عقلی

دروغ مصلحتی و حسن و قبح ذاتی


سلام
مگر شیعه قائل به حسن و قبح ذاتی نیست؟
پس چرا باید دروغ در برخی موارد جایز و حتی واجب شود؟
مگر میتوان ذاتی یک چیز را از او گرفت؟
چرا بزرگان دینی مثل برخی فلاسفه اخلاق همچون کانت دروغ را در همه موارد تحریم نمی کنند؟

احادیثی در رد حسن و قبح عقلی

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحیم


با سلام و عرض ادب

یکی از بزرگترین مشکلات جامعه ی ما که کلیدی برای تمام بدی ها در آن شده است دروغ است .

بسیاری از مردم بی اعتنا به دین به راحتی دروغ میگویند و بعضی مردم معتقد هم با استدلال به برخی احادیث و تفسیر خودشان از آنها ، دروغ میگویند .

در تاپیک:

بررسی احادیثی در مورد مصلحت در دروغگویی

چند تا از این احادیث مطرح و توسط کارشناس محترم حدیث مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفت.

کارشناس در تاپیک فوق بیان کردند که تنها حدیث اول صحیح می باشد:

حدیث اول : الکافي , ج 2 , ص 341 ( بنا بر نقل از پایگاه احادیث نور )

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ اَلْحَسَنِ اَلصَّيْقَلِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ إِنَّا قَدْ رُوِّينَا عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فِي قَوْلِ يُوسُفَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ «أَيَّتُهَا اَلْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسٰارِقُونَ » فَقَالَ وَ اَللَّهِ مَا سَرَقُوا وَ مَا كَذَبَ وَ قَالَ إِبْرَاهِيمُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ «بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هٰذٰا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كٰانُوا يَنْطِقُونَ» فَقَالَ وَ اَللَّهِ مَا فَعَلُوا وَ مَا كَذَبَ قَالَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مَا عِنْدَكُمْ فِيهَا يَا صَيْقَلُ قَالَ فَقُلْتُ مَا عِنْدَنَا فِيهَا إِلاَّ اَلتَّسْلِيمُ قَالَ فَقَالَ إِنَّ اَللَّهَ أَحَبَّ اِثْنَيْنِ وَ أَبْغَضَ اِثْنَيْنِ أَحَبَّ اَلْخَطَرَ فِيمَا بَيْنَ اَلصَّفَّيْنِ وَ أَحَبَّ اَلْكَذِبَ فِي اَلْإِصْلاَحِ وَ أَبْغَضَ اَلْخَطَرَ فِي اَلطُّرُقَاتِ وَ أَبْغَضَ اَلْكَذِبَ فِي غَيْرِ اَلْإِصْلاَحِ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ إِنَّمَا قَالَ: «بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هٰذٰا» إِرَادَةَ اَلْإِصْلاَحِ وَ دَلاَلَةً عَلَى أَنَّهُمْ لاَ يَفْعَلُونَ وَ قَالَ يُوسُفُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ إِرَادَةَ اَلْإِصْلاَحِ .

ترجمه حدیث اول : اصول کافی / ترجمه مصطفوی ؛ ج 4 , ص 38 ( بنا بر نقل از پایگاه احادیث نور )

حسن صيقل گويد: بحضرت صادق عرضكردم: براى ما از حضرت باقر عليه السّلام روايت شده كه در بارۀ گفتار يوسف عليه السلام (كه فرمود): «اى كاروان هر آينه شما دزد هستيد»(سورۀ يوسف آيه 70) آن حضرت فرموده است: بخدا سوگند دزدى نكردند و يوسف هم دروغ نگفت، و (هم چنين در بارۀ آنچه) ابراهيم فرمود:«بلكه بزرگ آن بتان كرده است پس بپرسيد از ايشان اگر هستند سخن گويان»(سورۀ انبياء آيۀ 63) آن حضرت عليه السّلام فرموده است: بخدا سوگند آنان نكرده بودند و ابراهيم نيز دروغ نگفت‌؟ حضرت صادق (كه اين كلام را شنيد) فرمود: اى صيقل نزد شما در اين باره چيست‌؟ گويد: عرضكردم: نزد ما جز تسليم چيزى نيست، گويد: پس آن حضرت فرمود: خداوند دو چيز را دوست دارد و دو چيز را دشمن دارد، دوست دارد خرامندگى (و با تبختر راه رفتن) را در ميان دو صف (از لشكر اسلام و كفر) و دوست دارد، دروغ گفتن را در جاى اصلاح (بين دو نفر يا دو جمعيت از مسلمانان) و دشمن دارد خرامندگى در راهها و كوهها را، و (هم چنين) دشمن دارد دروغ گفتن را در غير مقام اصلاح، بدرستى كه ابراهيم عليه السلام كه فرمود:«بلكه بزرگ ايشان اين كار را كرده است» بخاطر اصلاح (حال بت پرستان و نجات آنها از گمراهى) بوده، و راهنمائى (كردن آن جماعتى) باينكه آن بتان نمى توانند كارى انجام دهند و يوسف عليه السلام نيز بخاطر اصلاح (حال فاميل خود يا ديگران آن كلام را) فرمود.

توضیح :
این حدیث میگوید که دروغ گفتن اگر چه در غیر مقام اصلاح کاری زشت است ، اما کذب در مسیر اصلاح آن زشتی را ندارد اما سوال اینجاست که تشخیص مصلحت برای چه کسانی جایز است ؟ آیا هر شخصی هر کجا احساس کرد منافعش در خطر است میتواند بگوید مصحلت است دروغ بگویم ؟ آیا چنین استدلالی درست است ؟ نظر بنده این است که پیامبران و امامان چون مصلحت را تشخیص میدادند و کارشان را برای رضای خدا انجام میدادند و چون حتی شاید دستور خداوند اینگونه بود که چنین عمل کنند برای آنها این دروغ مجاز است نه برای هر کسی که تصور میکند مصحلت را می داند .

به عبارتی کسی حق ندارد قانون خدا را زیر پا بگذارد مگر با دستور خود خداوند و اینکه بگوییم با این حدیث به ما دستور داده شده که هر کجا احساس نیاز کردیم دروغ بگوییم و آن را مصلحتی بنامیم صحیح نیست ، آیا این سخن درست است ؟

با توجه به اینکه بحث به مباحث کلامی کشیده شد لذا این تاپیک ایجاد شد تا این بار از جنبه کلامی مورد پاسخگویی کارشناس مربوطه قرار گیرد.

با تشکر از کارشناس محترم

توضیح درباره معنای توسل

انجمن: 

به نام خدا

با سلام خدمت شما

بنده دو رویکرد در باره با توسل را مطرح می کنم و از کارشناسان محترم خواهش دارم راهنمایی کنند :

1- کمک خواستن از غیر خدا درصورتی که شما مستقل از خدا برای آنها قدرت دخل و تصرف قائل نباشید هیچ اشکالی ندارد . و حتی اگر بر فرض محال فردی که از او درخواست استغاثه میشود ( مثل ائمه اطهار (ع) ) هم قادر بر

انجام خواسته شخص نباشد هیچ اشکال ندارد و مانند این است که شما در زندگی روزمره از شخصی در خواست کمک کنید و ان شخص توان آن کار را نداشته باشد .

2- هنگامیکه خداوند فرموده است که جز من کس دیگری را نخوانید دیگر هیچ جایی برای دخالت عقل نیست و عقل مستقلا نمیتواند در این امور وارد شود. برای مثال عقل مستقلا نمیتواند بفهمد که روزه و نماز واجب است و ....... .

پس هنگامی که خداوند فرموده است که جز من کس دیگر را نخوانید ما هم باید اطاعت کنیم.

به نظر بنده شماره اول صحیح است اما با این حال در خواست راهنمایی بیشتر دارم.

دوراهی اثوفرون در اخلاق اسلامی، نقش خدا در اخلاقیات

درود

چندین سال پیش در اینجا بحثی رو با کارشناسان درباره رابطه مذهب و اخلاقیات داشتم. امروز اون بحث رو مرور می کردم و تصمیم گرفتم پرسش متفاوتی رو مطرح کنم.

افلاطون در یک سری مکالمات سقراطی که داشت مبحثی رو مطرح کرد به نام دوراهی اثوفرون که مبنی بر پرسش اینکه وقتی خداوند دستور به کاری می دهد،‌ آیا خوب بودن کار باعث میشود خداوند دستور به انجامش دهد یا دستور داده شدن کار توسط خداوند باعث میشود آن کار خوب قلمداد شود.

در صورتی که قضاوت خوب بودن کار مستقل از خداوند باشد و خداوند فقط کارهای خوب را دستور دهد، نیاز به ادیان یا خداوند برای راهنمایی اخلاقی زیر سوال میرود. این فرضیه اختیار خداوند را نیز زیر سوال می برد زیرا خداوند اختیار دستور دادن کارهای غیراخلاقی را ندارد، و قدرتمند بودن خداوند را هم زیر سوال می برد زیرا خداوند قدرتی در تغییر خوب یا بد بودن اعمال ندارد.

در صورتی که خوب بودن کار بنا به دستور داده شدن توسط خداوند تعریف شود، و با فرض اینکه خداوند دارای اختیار است پس خوبی و بدی به نوعی دلخواه است. چنین پاسخی در نگاه اول در اسلام صحیح به نظر می‌رسد زیرا اسلام بنا به تسلیم در برابر خواسته خداوند بنا شده. این پرسش نیز پدید می‌آید که لزوم تبعیت از این دستورات چیست و مشکل است-باید نیز در این ذهنیت پدیدار است (چگونه بودن خداوند لزومی بر چگونه شدن مخلوقات ندارد).

در فلسفه اسلامی به خصوص شیعه چطور این موضوع توضیح داده میشود و به اشکالات وارد شده چگونه پاسخ داده میشود؟

حسن و قبح عقلی، نزاعی عینی یا علمی ؟ (عدل الهی)

انجمن: 

با سلام و احترام
آیا حسن و قبح عقلی، یک نزاع عینی است یا علمی ؟ ( عدل الهی )

بنده سعی کردم حسن و قبح عقلی را متوجه بشوم اما متاسفانه هر کس بیان خاصی ارائه می کند لذا لازم دانستم این مسئله را مطرح کنم و جواب دقیقی به بنده داده شود. تا جایی که میدانم دوستان و کاربران دیگری در این وادی سردرگم اند و شبهات زیادی به همین دلیل مطرح شده است و هر کس برداشت و تفسیری از آن ارائه می دهد. پیش از این در چند مورد در اسک دین به مشکل خوردم که متوجه شدم کلید حل مسئله اینجاست )
آیا چون خوب ، خوب است ، خدا به آن امر می کند ؟ یا چون خدا به آن امر می کند، خوب است ؟ آیا اشاعره حق می گویند یا امامیه ؟
این سوالات تکراری است و تکرار میشود و یک جواب کلی داده میشود اما همچنان ابهام دارد.
برای اینکه برای بنده یا دوستان مشخص شود که مقصود چیست، فروضی مطرح شده است.
بر اساس اینکه خوب و بد ، یک امر حقیقی است یا اعتباری ؟ آیا قابل درک است یا خیر؟ آیا یقینی است یا ظنی ؟ آیا در تضاد با حکم یقینی یا ظنی قرار میگیرد یا خیر ؟ ،فروضی مطرح شده است.
کدام فرض یا کدام فروض یا کدام قطعه از فرضها، مطابق با دیدگاه امامیه است ؟
( مثلا ممکن است کسی بگوید فرض اول و پنجم به جز جمله ی اخرشان، مطابق با دیدگاه امامیه است. )
نکته : ممکن است کسی بگوید تضادی بین عقل و شرع ایجاد نمیشود اما این را وقتی می توان از او قبول کرد که بتواند ادراک یقینی عقل را متزلزل کند و الا باید تن به تعارض و تساقط بدهد. والله العالم
نکته : مقصود از قبیح بودن ِظلم این نیست که مفهوم ِظلم، قبیح است بلکه مصادیق ِظلم قبیح است و عقل ِانسان از روی مصادیق ظلم، مفهوم ظلم را انتزاع کرده است و به قبیح بودن آن حکم کرده است یعنی حکم به قبیح بودن ظلم به حمل شایع صناعی است نه به حمل اولی
کدام یک از احکام صادر شده در فروض، مطابق با دیدگاه امامیه است ؟ ( با فرض ِقبول ِفرض )
هفده فرض داریم :
فرض اول حسن و قبح، امری حقیقی است که ما می توانیم درکش کنیم و این ادراک، یقینی است اما در برخی موارد، ادراک ِیقینی داریم و درمواردی این ادراک یقینی در تضاد با حکم یقینی شرع قرار می گیرد.
حکم : اذا تعارضا تساقطا
مثال : با توجه به فرض مسئله : بهره جنسی زوری از کنیز - عقل یقین به ظلم و قبحش دارد و حکم شرعی، یقین به جواز است ( این مثال یا مثال های دیگر را در هر مورد در نظر بگیرید )
فرض دوم حسن و قبح، امری حقیقی است که ما می توانیم درکش کنیم و این ادراک یقینی است اما در برخی موارد یقینی است و در مواردی، این ادراک یقینی در تضاد با حکم ظنی شرع قرار میگیرد.
حکم : حکم عقل مقدم میشود.
مثال : خبر واحد که ظنی است دلالت بر جواز تحلیل کنیز دارد و عقل، یقین به ظلم بودنش دارد پس حکم عقل مقدم میشود
فرض سوم حسن و قبح امری حقیقی است که ما می توانیم درکش کنیم و این ادراک ظنی است و در همه امور است و در مواردی در تضاد با حکم یقینی شرع قرار میگیرد
حکم : حکم شرع مقدم میشود.
فرض چهارم حسن و قبح امری حقیقی است که ما می توانیم درکش کنیم و این ادراک ظنی است و در همه امور است و در مواردی در تضاد با حکم ظنی شرع قرار می گیرد.
حکم : اذا تعارضا تساقطا
فرض پنجم حسن و قبح امری حقیقی است که ما می توانیم درکش کنیم و این ادراک ظنی است اما در برخی امور است و در مواردی در تضاد با حکم یقینی شرع قرار می گیرد.
حکم :حکم شرع مقدم میشود
فرض ششم حسن و قبح امری حقیقی است که ما می توانیم درکش کنیم و این ادراک ظنی است اما در برخی امور است و در مواردی در تضاد با حکم ظنی شرع قرار می گیرد.
حکم : اذا تعارضا تساقطا
فرض هفتم حسن و قبح امری حقیقی است که ما نمی توانیم درکش کنیم اما شارع ما را نسبت به همه آنها آگاه کرده است و این آگاهی از نوع حکم یقینی شرع است.
حکم : حکم شرع مقدم میشود ( تضادی بین عقل و شرع فرض نشده است)
فرض هشتم حسن و قبح امری حقیقی است که ما نمی توانیم درکش کنیم اما شارع ما را نسبت به همه آنها اگاه کرده است و این آگاهی از نوع حکم ظنی شرع است.
حکم : حکم شرع مقدم میشود. ( تضادی بین عقل و شرع فرض نشده است )
فرض نهم حسن و قبح امری حقیقی است که ما نمی توانیم درکش کنیم اما شارع ما را نسبت به برخی از انها اگاه کرده است و این آگاهی از نوع حکم یقینی شرع است.
حکم : به حکم شرع عمل میشود ( تضادی بین عقل و شرع فرض نمیشود )
فرض دهم حسن و قبح امری حقیقی است که ما نمی توانیم درکش کنیم اما شارع ما را نسبت به برخی از انها اگاه کرده است و این آگاهی از نوع حکم ظنی شرع است.
حکم : به حکم شرع عمل می شود ( تضادی بین عقل و شرع فرض نمیشود )
فرض یازدهم حسن و قبح امری حقیقی است که ما نمی توانیم درکش کنیم و شارع ما را نسبت به برخی از انها اگاه نکرده است.
حکم : نسبت به همان برخی از موارد هر طور تشخیص می دهیم عمل می کنیم ( تضادی بین عقل و شرع فرض نمی شود )
فرض دوازدهم حسن و قبح، امری حقیقی است که ما نمی توانیم درکش کنیم و شارع ما را نسبت به حسن و قبح هیچ امری اگاه نکرده است.
حکم : هر طور تشخیص می دهیم عمل می کنیم ( تضادی بین عقل و شرع فرض نمیشود )
( آیا چنین فرضی امکان دارد؟ )
فرض سیزدهم حسن و قبح امری اعتباری است که ما می توانیم در برخی موارد از شناختن ذات و صفات ِشخص معتبر ( = اعتبار کننده = خدا ) به امر و نهی اش پی ببریم. و در مواردی این حکم یقینی است و در تضاد با حکم یقینی شرع است.
حکم : اذا تعارضا تساقطا
مثال : ( کس یا کسانی هستند از اصولیین و غیره که تابع این دیدگاه هستند )
مقدمه اول : ما خدا ( اعتبار کننده یا معتبر ) را به صفت حکمت میشناسیم ( = حکم یقیینی )
مقدمه دوم : و حکیم بر اساس حکم عقلا و متناسب با آنها حکم می دهد نه بر خلاف آنها ( و به نوعی شارع خودش از عقلا است آن طور که در اصول فقه نیز گفته اند ) ( = حکم یقینی )
پس نتیجه می گیریم
خداوند اگر بخواهد درباره بهره بری و تحلیل جنسی کنیزان حکم کند، حتما از ان نهی خواهد کرد چون این کار خلاف مشرب عقلا است. لذا حکم خداوند متناسب با حکم عقلا خواهد بود به دلیل حکمت.
این حکم می تواند با دلیل قطعی شرع یا ظنی شرع در تضاد قرار بگیرد و خودتان در فروض بعدی پیاده کنید
فرض چهاردهم حسن و قبح امری اعتباری است که ما می توانیم در برخی موارد از شناختن ذات و صفات شخص معتبر به امر و نهی اش پی ببریم و در مواردی این حکم یقینی است و در تضاد با حکم ظنی شرع است.
حکم : حکم عقل مقدم میشود ( مثال فرض سیزدهم )
فرض پانزدهم حسن و قبح امری اعتباری است که ما می توانیم در برخی موارد از شناختن ذات و صفات شخص معتبر به امر و نهی اش پی ببریم و در مواردی این حکم ظنی است و در تضاد با حکم یقینی شرع است.
حکم : حکم شرع مقدم میشود ( مثال فرض سیزدهم )
فرض شانزدهم حسن و قبح امری اعتباری است که ما می توانیم در برخی موارد از شناختن ذات و صفات شخص معتبر به امر و نهی اش پی ببریم و در مواردی این حکم ظنی است و در تضاد با حکم ظنی شرع است.
حکم : اذا تعارضا تساقطا ( مثال فرض سیزدهم )
فرض هفدهم حسن و قبح امری اعتباری است که ما نمی توانیم در هیج موردی از شناختن ذات و صفات شخص معتبر به امر و نهی اش پی ببریم.
حکم : به حکم شرع، چه یقینی و چه ظنی عمل می کنیم. ( تضادی شکل نمی گیرد )

آیا والدینی که فرزند بیمار به دنیا بیاورند، ظالم هستند؟

با سلام

دوستان مطلع هستند که بسیاری از زوج ها قبل از ازدواج و قبل از بچه دار شدن، مشاوره انجام میدهد. برای اینکه بدانند فرزند آنها سالم خواهد بود یا خیر.
مثلا در ازدواج های فامیلی این مسئله اهمیت بیشتری دارد. یا وقتی یکی از والدین بیماری خاصی داشته باشد.
باز به عنوان مثال یکی از مناطقی که بیشترین بیماریهای نادر ژنتیکی را دارد مربوط به استان سیستان است و علت عمده ی آن ازدواج های فامیلی می باشد.
و پزشک ممکن است از صفر تا صد احتمال مشکل یا بیماری در فرزند بدهد.

طرح سوال
اگر ما درصد اعلام شده توسط پزشک را به چهار دسته تقسیم کنیم
یقین و ظن و شک و احتمال
یعنی صد درصد یا 80 درصد یا 50 درصد یا 25 درصد

آیا پدر و مادر در هر یک از صور، ظالم هستند؟
مثلا پزشک بگوید قطعا فرزند شما بیماری عصبی خواهد داشت و درد خواهد کشید.
یا فلج خواهد بود یا فلان بیماری را خواهد داشت که بیش تر از ده سال زنده نخواهد ماند.
یا سندروم داون خواهد داشت یا کوتاه قامت خواهد بود.

مثلا در یک مستند خانمی از پزشکش پرسیده بود چند درصد احتمال دارد فرزندش کوتاه قامت باشد و مثلا گفت 25 درصد و ان خانم گفت من بچه دار نمیشوم چون دوست ندارم فرزندم مانند من باشد و ...
یا در مستند دیگری چهار فرزند متوالی خانواده فکر کنم سندروم داون یا ... داشت. آیا چنین خانواده ای در صورت اوردن فرزند پنجم ظالم است؟

چکیده سوال

اکنون آیا پدر یا مادری که میداند یا احتمال قوی یا حتی ضعیف میدهد که فرزندش زجر خواهد کشید، اگر فرزند بیاورد کار غیر اخلاقی انجام داده است یا خیر؟ آیا احتیاط کردن در این زمینه، شرط عقل است؟!

حسن و قبح عقلی یا شرعی؟

انجمن: 

سلام
چرا ما میگیم حسن و قبح عقلیه ولی وقتی بعضی جاها که خدا حکمی را بیان کرده و با عقل سازگار نیست یه جورایی ما هم قائل میشیم به حسن و قبح شرعی، یعنی میگیم چون خدا این حکم را بیان کرده پس معلومه که خوبه و میگیم عقل درک نمی‌کنه!
چرا تا قبلش عقل درک می‌کنه و میگیم حسن و قبح عقلیه؟ خب از همون اول بگیم حسن و قبح شرعیه و خلاص!

نقد برهان لطف در ضرورت ارسال رسل

انجمن: 

با سلام
مطلب زیر را کاربر velayat ارسال کرده‌اند؛ اما بی‌هیچ پاسخ یا بحثی بسته شده است.
من این مطلب را دوباره ارسال می‌کنم تا دوستان با حضور یکی از کارشناسان گرامی موضوع را بررسی کنند:

نقل قول:
تقریر رهیافت کلامی برای اثبات نیاز به نبی:

این رهیافت در سده‏های پیشین، از سوی متکلّمان مطرح بوده است. در آن، وجود خداوند و صفات کمالی آن مانند حکمت، لطف، علم، قدرت و خیرخواهی پیشفرض گرفته می‏شود. بر این اساس، خداوند، ذات واجب الوجودی است که صفات پیشگفته به صورت بی‏نهایت دارد. یکی از این صفات، صفت حکمت است که همه اعمال الاهی از جمله آفرینش عالم امکان و انسان را حکیمانه و غایتمند می‏داند. در جای خود اثبات شده که فلسفه آفرینش انسان، رهیابی به کمال هدایت و سعادت حقیقی یعنی وصل به عالم مجرّدات و تقرّب به مقام الوهی است.
در صفات آینده اثبات خواهد شد که پیمودن راه سعادت، برای انسانی که قوّه عقل وی با دام‏های گوناگونی مواجه است، به تنهایی میسور نیست؛ بلکه به مرشد و راهنمایی نیاز دارد تا انسان را در مقام شناخت و عمل مدد رساند. به دیگر سخن، برانگیختن پیامبران و سفیران آسمانی، شرط هدایت و کامیابی انسان است و بدون آن، انسان به غایت و مقصد آفرینش خود دست نخواهد یافت.
بر این اساس، صفات حکمت و خیرخواهی (قاعده لطف) مقتضی است که خداوند برای نیل آفریده خود به مقصد خویش، ابزار و مقدّمات آن را در اختیار انسان قرار دهد و در صورت عدم آن، یعنی عدم ارسال سفیران آسمانی، انسان به غایت آفرینش دست نمی‏یابد و آفرینش وی از سوی خداوند، عمل غیر حکیمانه و به تعبیری عبث خواهد بود و با صفت حکمت الاهی ناسازگار است.
همچنین نفرستادن پیامبران، با صفت خیرخواهی و لطف الاهی در تعارض است؛ چرا که صفت پیشین مقتضی است خداوند برای تأمین سعادت انسان و جلوگیری از گمراهی وی، پیامبرانی را ارسال کند که در صورت عدم آن، صفت خیرخواهی و اصل لطف مخدوش می‏شود؛ امّا این فرض
که خداوند، حکیم و خیرخواه است ولی نمی‏داند که بعثت پیامبران با وجود عقل، لطف و هادی و موصل انسان‏ها به سعادت است یا این که می‏داند، امّا بر آن قدرت ندارد، خلاف صفت علم و قدرت لایتناهی الوهی است.
بر این اساس، متکلّمان طرفدار اصل حُسن و قُبح عقلی، یعنی امامیّه و معتزله از اصل بعثت، به اصل وجوب یاد می‏کنند.
محقّق طوسی نخست به دلیل فواید بعثت، آن را «حُسن» بر می‏شمارد و به دلیل اشتمال آن بر لطف در انجام تکالیف، آن را واجب ذکر می‏کند:
البعثة حسنة لاشتمالها علی فواید ... و واجبة لاشتمالها علی اللطف فی التکالیف العقلیة
ابن میثم نیز می‏نویسد:
وجود النبی ضروری فی بقاء نوع الانسان و اصلاح احواله فی معاشه و معاده و کل ما کان ضروریا فی ذلک فهو واجب فی الحکمة الاهیة فوجود النبی واجب فی الحکمة الالهیة.
قاضی عبد الجبّار از عالمان بنام معتزله و ابو منصور ماتریدیبنیان‏گذار مذهب ماتریدیّه، از دلیل حکمت به وجوب بعثت پیامبران استدلال کرده‏اند.

نقد:


1.نکته قابل ذکر درباره ارزش معرفتی و قلمرو رهیات پیشین این که فقط به مسأله ضرورت وحی آسمانی پرداخته است و ارزش آن نیز به آن محدود می‏شود؛ امّا این که آیا انسان نیز به چنین دینی نیازمند است و باید به آن ملتزم شود، پاسخ آن از دلیل پیشین بر نمی‏آید و در واقع، تفاوت دو مقوله فلسفه نیاز به دین و ضرورت آن در این جا روشن می‏شود؛ امّا در چهار دلیل پسین هر دو مقوله جمع شده است؛ یعنی هم آن ادّله، نیاز انسان به وحی را ثابت می‏کند و هم به تبع آن نوعی ضرورت و وجوب کلامی وحی را به خداوند ظاهر و کشف می‏کند.

2.جناب استاد فرامرز قراملکی در نقد این برهان می گویند:

سؤال‏مان این است: این وجوبی که این جا می‏گویید، این وجوب چه نوع وجوبی است؟ وجوبی است به معنای اخلاقی کلمه یا به معنای فلسفی کلمه؟ در نزد متکلّمین به معنای اخلاقی است؛ چون در بحث حسن و قبح آمده است. گفتیم که پشتوانه «لطف بر خدا واجب است»، این است که ترک حسن قبح است و قبح بر خدا محال است. قبح بر خدا محال است یعنی چه؟ در واقع به معنای این است که خدا نباید فعل قبیح انجام دهد؛ بنابراین اخلاقی به‏کار بردیم. اگر این جا مراد از وجوب به معنای اخلاقی کلمه باشد که هست، این برهان نخواهد بود. اصلاً برای این که برهان آن است که مقدّمه یقینی داشته باشد و این برهان مقدّمه مشهوره دارد، چون گزاره‏های اخلاقی را همه منطقیون ما از آرای مشهوره می‏دانند؛ مثل «العدل حسن و الظلم قبیح». (احد فرامرز قراملکی: جزوه نبوّت، دانشگاه تهران، 1368، منتشر نشده، ص

3.می توان گفت برای هدایت انسان و عدم گمراهی او عقل کافی است و انسان با این عقل خدا را اثبات می کند و سپس توحید او را و سپس نیا به معاد را و سپس حسن و قبح عقلی افعال را و سپس اینکه خدا باید افعال حسن را پاداش داده و قبیح را عذاب و در نتیجه دیگر نیازی به نبی نیست تا به او اعتقاد داشته باشیم.

4.می توان گفت احتمال دارد خدا بنابر مصالحی که خود می داندو ما نمی دانیم پیامبر نفرستد ولو اینکه فرستادن پیامبر خوب است اما مصلحت اهم اقتضای دیگری دارد فلذا خدا پیامبر نمی فرستد