خداشناسی

رسیدن به خدا مهم است یا چگونه رسیدن؟

انجمن: 

درود لطفا به این سوالات جواب دهید

رسیدن به خدا مهم است یا چگونه رسیدن؟
آیا کسی که پیرو هیچ دینی نباشد نباید انتظار بهشت داشته باشد؟ کسی که با تحقیق نتوانسته دینی را بپذیرد یا حتی اگر دینی رو از روی ترس پذیرفته ولی در باطن اعتقادی به خیلی از احکام آن نداشته باشد و حتی به درستی آن نیز شک داشته باشد اعمال این فرد نزد خدا چگونه است؟
و سوال آخر شخصی که پیرو ادیان حاضر نباشد ولی با تمام وجود خدا را دوست و باور داشته باشد همچنین وجودش برای مردم مفید باشد به گونه ای که در صورت نبود اون شخص خیلی ها دچار مشکل شوند چنین کسی چگونه جایگاهی در اون دنیا دارد؟

با تشکر

وجوب معرفت خدا و راههای آن

انجمن: 

سلام من سوالاتي در زمينه خدا شناسي دارم:
آيا فراگيري انديشه اسلامي يا معرفت خدا بر همه ي انسان هاي بالغ و عالم واجب است؟در هر صورت به چه دليل؟
از چه راه هايي مي توانيم خدا را بشناسيم؟تا چه حد و مقدار لازم است؟

لطفا راهنمايي کنيد.

خداشناسی(1): توحید

به نام الله الرحمن الرحیم و توسّل به امام زمان(عجل الله فرجه)...

"سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ "۱

مقدّمه


از آنج که هر مسلمانی باید اعتقاداتش را از روی بصیرت نه از روی تقلید کورکورانه به دست آورد. از آنجا که در عصر حاضر ارتباطات بسیار پیچیده است و به گونه ایست که به طرفة العینی یامی از یک سوی عالم به سوی دیگر می رود، و این شده است ابزاری برای کفار و دشمنان خدا و اسلام تا افکار مسموم خود را با سرعت بیشتری به ذهن مسلمانان(مخصوصاً جوانان) منتقل کنند، احساس نیاز به این امر(عقیده با بصیرت) بیشتر می شود۲. البته ما هم می توانیم از این خدمات علم استفاده کنیم و اسلام را ترویج دهیم. ما إنشاءالله سعی داریم در این وبلاگ پیرامون مسائلی که به عنوان اصول دین قبول کرده ایم براهینی گذاشته و به شبهات پیرامون آن پاسخ دهیم. از خدا و امام زمان(ع) می خواهیم ما را در این امر تا نقطه پایان کمک کنند... یا علی
ما بیشتر مطالب این پست را از کتاب "جهانبینی توحیدی" مرحوم مرتضی مطهری(ره) و "نهج البلاغه" اقتباس نموده ایم.
توحید چیست؟
توحید یعنی شناختن خداوند به یگانگی. که این شناختن در دو جا متجلّی می شود:۱.فکر عقیده ۲.در عمل
آن گونه از توحید که در فکر و عقیده متجلّی می شود "توحید نظری" و نوع دوم را "توحید عملی" گویند. بدیهی است که وقتی نوع اول نباشد، نوع دوم نیز وجود نخواهد داشت، به عبارتی نوع دوم میوه و نتیجه نوع اوّل است.
توحید نظری سه شاخه دارد:
۱.توحید ذاتی: یعنی شناخت خدا به یگانگی در ذات. این اوّلین شناختی است که هر کس از خدا دارد: وجودی "غنی" و "مبدأ"(و لم یکن له کفواً أحد)
۲.توحید افعالی: یعنی باور به اینکه اشیاء با تمام اسباب و عللشان وابسته به اویند. اینجاست که "قیّوم" بودن خداوند معلوم می شود.(لا حول و لا قوّة بالله)
۳.توحید صفاتی: یعنی هماهنگی صفات خدا با ذات و هماهنگی صفات با یکدیگر. برای تشریح توحید صفاتی، بخش هایی از اوّلین خطبه نهج البلاغه را می آوریم:

[indent]
"الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا يُحْصِي نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ وَ لَا يُؤَدِّي حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ الَّذِي لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ الَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لَا نَعْتٌ مَوْجُودٌ وَ لَا وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لَا أَجَلٌ مَمْدُودٌ فَطَرَ الْخَلَائِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّيَاحَ بِرَحْمَتِهِ وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ. أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ‏ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ وَ مَنْ قَالَ عَلَامَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ: كَائِنٌ لَا عَنْ حَدَثٍ مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ مَعَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ لَا بِمُزَايَلَةٍ فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَى الْحَرَكَاتِ وَ الْآلَةِ بَصِيرٌ إِذْ لَا مَنْظُورَ إِلَيْهِ مِنْ خَلْقِهِ مُتَوَحِّدٌ إِذْ لَا سَكَنَ يَسْتَأْنِسُ بِهِ وَ لَا يَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِه‏"

* قبل از خواندن ترجمه زیر، باید عرض کنم: صفات زائد بر ذات، صفاتی هستند که اعراضی باشند و در ذات تحقق بیابند. ولی صفات خدا اینگونه نیستند و عین ذات الهی اند.

ترجمه و شرح: "حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه همه گويندگان از مدح و ثناى او عاجزند (توانائى مدح و ثنائى كه لايق ذات او باشد ندارند، و از اينرو است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمود: لا أحصى ثناء عليك، أنت كما أثنيت على نفسك يعنى مرا توانائى مدح و ثناى تو نيست، تو خود بايد ثنا گوى ذات اقدس خود باشى) و شمارندگان و حسابگران از شمارش نعمتها و بخششهاى او درمانده (زيرا نعمتها و عطاهاى حقّ تعالى غير متناهى و آخرى براى آنها متصوّر نيست، چنانكه در قرآن كريم س 14 ى 34 مى‏فرمايد: وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها يعنى اگر بخواهيد نعمتهاى خدا را بشماريد توانائى نداريد، پس كسيكه نتواند نعمتهاى پروردگار را بشمارد چگونه مى‏تواند حقّ او را ادا كند و شكرش را بجا آورد، لذا مى‏فرمايد:) و كوشش كنندگان نمى‏توانند حقّ نعمت او را ادا كنند (پس منتهى درجه سپاسگزارى آنست كه بنده بعجز از اداى حقّ نعمت او اعتراف كند) خداوندى كه حقيقت او را صاحبان همّت بلند درك نمى‏كنند، و زيركيها و هوشهاى غوّاص (كه فرو مى‏روند در درياى افكار) باو دست نيابند (چگونه ممكن مى‏تواند حقيقت ذات او را در يابد) خداوندى كه صفتش را نهايتى نيست (زيرا او را هيچ صفتى زائد بر ذات نباشد تا محدود و معيّن گردد) و نه خود او را صفتى است موجود و ثابت (كه در آن مقيّد و منحصر شود و احاطه بجميع صفات او نمايد، زيرا قيد و حصر از لوازم امكان است و واجب «جلّ شأنه» از آن منزّه باشد) و او را وقت و زمانى نيست كه معيّن شده باشد (و گفته شود بسيار وقت است كه بوده يا تازه موجود شده، زيرا او خالق زمان و بى نياز است از اينكه در زمان باشد تا زمان باو احاطه نمايد) و نه او را مدّت درازى است (كه بآن منتهى شود يعنى مدّت ندارد، پس او است ازلى و ابدى و زمان ندارد تا أجل و مدّت داشته باشد، زيرا زمان مقدار حركت است و حركت از عوارض جسم و او از جسميّت مبرّى است، پس محال است و نمى‏شود كه در زمان باشد) خلائق را به قدرت و توانائى خود بيافريد (چنانكه در قرآن كريم س 17 ى 51 مى‏فرمايد: أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ‏ يعنى مى‏گويند كيست ما را پس از مرگ باز آرد و زنده كند، اى رسول اكرم در پاسخ ايشان بگو شما را زنده كند آن كسيكه در اوّل بار بيافريد) و بادها را بسبب رحمت و مهربانيش پراكنده كرد (چنانكه در قرآن كريم س 7 ى 57 مى‏فرمايد: وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ‏ يعنى او است آن كسيكه بادها را مى‏فرستد مژده دهنده پيش از آمدن رحمت خود يعنى پيش از آمدن باران بزمين) و حركت و جنبش زمين را به سنگهاى بزرگ و كوهها ميخكوب و استوار گردانيد (تا متحرّك و مضطرب نگردد و شما به آسودگى زندگى كنيد، چنانكه در قرآن كريم س 16 ى 15 مى‏فرمايد: وَ أَلْقى‏ فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ* يعنى خداوند متعال كوههاى بزرگ را استوار نمود تا مبادا زمين حركت كند و شما را از سويى بسوى ديگر بيندازد). اساس دين (چيزيكه بسبب آن خداوند متعال پرستش ميشود) شناختن او است (دانسته شود كه اوست آفريننده موجودات) و شناختن كامل تصديق و گرويدن باو است و تصديق تمام توحيد و يگانه دانستن او است و كمال توحيد خالص نمودن عملست براى او (زيرا توحيد تكميل نمى‏گردد مگر به اخلاص يعنى خدا شناس هر چه گويد و هر چه كند بايد خاصّ براى او باشد و به هيچ غرضى از اغراض دنيويّه نيالايد) و كمال اخلاص آنست كه صفات زائده بر ذات براى او تصوّر نكند (گفته نشود علم حقّ تعالى مثلا صفت زائده خارجى است كه بر ذات او عارض شده كه اين عقيده منافى با توحيد و يكتا دانستن او است) زيرا هر صفتى گواهى مى‏دهد كه آن غير از موصوف است و هر موصوفى گواهى مى‏دهد كه آن غير از صفت است (بنا بر اين) كسيكه وصف كند خداوند را (او را موصوف كرده به صفت زائده بر ذات) قرينى براى او دانسته و او را (با موجود ديگر در واجب الوجود بودن) همسر قرار داده، و كسيكه براى او همسرى قرار داد پس او را دو تا دانسته، و كسيكه دو تا دانستش پس او را تجزئه و تقسيم كرده (و هر چيزيكه قابل تجزئه و تقسيم باشد مركّب است و هر مركّبى داراى اجزاء) و هر كه او را تقسيم كند باو نادان است، و كسيكه بوى نادان شود پس به سويش اشاره مى‏نمايد، و كسيكه به سويش اشاره كند او را محدود و معيّن ميكند (حدّ و نهايت براى او قرار مى‏دهد) و كسيكه محدودش دانست، پس او را شمرده (در خارج او را واحد عددى گردانيده) و كسيكه بگويد در چيست؟ او را در ضمن چيزى قرار داده (مقرّ و محلّى برايش انتخاب كرده) و كسيكه بگويد بر چيست؟ بعضى از امكنه را از او تهى دانسته (اگر بگويد در كجا نيست و بر كجا هست او را جسم و مركّب قرار داده، و لازمه آن حدوث و نو پيدا شدن او است). خداوند متعال هميشه بوده است نه آنكه حادث و نو پيدا شده باشد (در اين كلمه حضرت از حقّ تعالى و حدوث زمانى را نفى ميكند) موجود و هستى است كه مسبوق بعدم و نيستى نيست (يعنى نه آنكه هستى او ذاتاً حادث باشد كه در اين كلمه حدوث ذاتى را نفى ميكند) با هر چيزى است نه بطوريكه همسر آن باشد (پس با هر چيزى است يعنى هر چيزى باو قائم و بر پا است) و غير از هر چيزى است نه بطوريكه از آن كناره گيرد (زيرا اگر از چيزى كناره گيرد آن چيز چيزى نخواهد بود، براى آنكه اوست نگاه‏دارنده هر چيزى) فاعل است و فعل از او صادر ميشود نه بمعنى حركات و انتقالات از حالى به حالى (زيرا حركت از لوازم جسم است و او از جسميّت مبرّى است) و نه بمعنى آلت (زيرا اگر صدور فعل از او به معاونت آلت باشد پس او بغير خود احتياج دارد و احتياج نقص و نقص بر واجب الوجود محالست، بنا بر اين بى آنكه او را چشمى باشد بالذّات) بصير است و بينا بوده هنگاميكه هيچ چيزى از آنچه را كه آفريده نبوده، و منفرد است و تنها بوده هنگامى كه سكنى (چيزى كه بآن اطمينان به هم رسد) نبوده تا بآن مأنوس شود (و از انس با آن آرام گيرد) و وحشت نكند از نبودنش (پس چون شناختى او را، اكنون بطور اجمال بدان كه او است خداوندى كه به قدرت كامله)"۳

همانطور که در مطالب فوق می بینید، در جایی امیرالمؤمنین(ع) بیان صفت ( لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ) و در جایی نفی صفت (كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ) می کند. همانطور که گفتیم، صفت بیان شده صفات نامحدود و هماهنگ با ذات الهی و صفات نهی شده صفات محدود و اعراضی است.
مردى خدمت امام صادق عليه السلام عرض كرد: اللَّه اكبر (خدا بزرگتر است) فرمود، خدا از چه بزرگتر است؟ عرض كرد: از همه چيز، فرمود: خدا را محدود ساختى، عرض كرد: پس چه بگويم؟فرمود: بگو خدا بزرگتر از آنست كه وصف شود.۴
قرآن کریم نیکوترین نام ها و بالاترین اوصاف را از آن خدا می داند: له الأسماء الحسنی۵ و و له المثل الأعلی فی السّماوات و الأرض۶ از اینرو خداون علیم است، حکیم است، واحد است، قهّار است و ... و از جهل و دوگانگی و ... مبرّاست. اوصاف نخست را صفات ثبوتیه و صفات دوم را صفات سلبیه گویند. عبارت "سبحان الله" بیانگر تنزّه خداوند از صفات سلبیه است.۷

[/indent]
حال می رویم سراغ توحید عملی که میوه توحید نظری است. توحید نظری شناخت راه کمال است و توحید عملی پیمودن راه یا یگانه شدن در مسیر پرستش حق. در قاموس قرآن، هر نوع ایده آل گرفتن و قبله قرار دادن و تسلیم محض بودن عبادت است. مثلاً کسی که هواهای نفسانی خود را مورد توجّه قرار می دهد آن را عبادت کرده: أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ۸ یا کسی که از کسانی که خداوند به اطاعت از آن ها فرمان نداده، تبعیّت محض بکند، آن ها را عبادت کرده است: إتّخذوا أحبارهم و رهبانهم أرباباً من دون الله۹
عبادت و پرستش عبارت است از ثنا(برشمردن صفات ثبوتیه) و تسبیح و تنزیه(منزّه دانستن از صفات سلبیه) ابراز تسلیم و اطاعت محض در برابر خداوند و اینکه او در این موارد نامبرده شریکی ندارد. پرستش چه قولی(سلسله اذکاری که به زبان می آوریم مانند الحمد لله و سبحان الله) و چه عملی(مانند رکوع و سجود) اعمالی نمادین و معنی دار هستند که بیان کننده خلوص و یگانگی دربرابر خداوندند. خلوص که مترادف دیگری برای توحید عملی است، همان اجرا کردن و بیان کردن و برخاستن و نشستن و خلاصه اجرای تمام کار ها برای خداست: قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَبِذَلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ۱۰

پاسخ یک پرسش


پرسش: اگر خدا عادل است، چرا یکی پولدار است و یکی فقیر، یکی زشت و یکی زیبا و ... یا بنابر حکمت خداوند، جهان باید به بهترین نحو و خالی از نقص و زشتی وپلیدی آفریده شده باشد. پس چرا یک عالمه ظلم و قتل دردنیا اتّفاق می افتد و یک عالمه نقص عضو و بیماری وجود دارد؟

پاسخ: پاسخ تفصیلی به این سؤال در کتاب "عدل الهی" شهید مطهرّی(ره) داده شده است. ما اینجا پاسخی را به طور مختصر از کتاب "جهانبینی توحیدی"۱۱ ایشان می گذاریم و به بحث تفصیلی در آینده خواهیم پرداخت.

در ابتدا ۱۰ اصل را مطرح می کنیم:

۱.اصل غنا و کمال ذات حق: وقتی برای پرسنده ای سؤال می شود: "فایده و حکمت فلان مخلوق چیست؟"، در ذهن خود خدا را با انسان مقایسه کرده و پنداشته خداوند مانند انسان هدفی را ترسیم می کند و برای رسیدن به آن هدف از ابزار استفاده می کند. در حالی که عقلاً چنین نیست. خداوند در اعلی ترین مقام و جایگاه است که بالاتر از آن مقام و رتبه ای نیست که نیاز باشد تا به سوی آن تکامل پیدا کند. حکمت الهی به این معناست که خداوند مخلوفات را به سوی غایت و کمالی که در نهادشان وجود دارد، رهنمون می سازد. بسیاری از این سؤالات وقتی پیش می آید که انسان خدا را با خود قیاس می کند.

۲.اصل ترتیب: "ترتیب" هم خانواده "رتبه" است. یعنی کسی به خاطر وجود روابط علّت و معلول و تقدّم و تأخر که غیر قابل تخلّف است، نمی تواند به "رتبه" موجود دیگر دست یابد. مثلاً اگر کسی بگوید: "اگر خدا عادل است، چرا فلان دانش آموز رتبه ۱ کنکور می شود فلان دانش آموز رتبه ۱۰۰۰۰؟" سریعاً می گوییم:"خب دانش آموزی که رتبه ۱ شده هوش بیشتری داشته یا بیشتر درس خوانده یا سختکوش تر بوده و اگر غیر از این باشد عدالت خدا زیر سؤال می رود.". تبعیض که نشانه بی عدالتی است، وقتی رخ می دهد که دو نفر قابلیت رسیدن به مرتبه یکسانی را دارند ولی یک نفر به این رتبه می رسد. ولی وقتی قصور ذاتی مطرح است، دیگر تبعیض نیست.

۳.اصل کلیت: ما انسان وقتی چیزی -مثلاً یک خانه- را می خواهیم بسازیم، از آجر، سیمان و دیگر مصالح در جهتی که برایمان یک مأمن و پناهگاه باشد، استفاده می کنیم. یا جای دیگر، مثلاً وقتی در جنگ هستیم و تیرهایمان تمام شده و تنها چند آجر کنار دستمان است، دیگر از این آجر ها برای اینکه برایمان پناهگاه باشد استفاده نمی کنیم بلکه برای اینکه ابزار دفاع باشد استفاده می کنیم. ولی آفرینش خدا اینگونه نیست. خدا مثلاً آتش را این گونه نیافریده که اگر در خانه فقیر بود آن را گرم کند ولی اگر یک کودک خردسال در اثر ناآگاهی دستش را در آتش کرد آن را نسوزاند. خدا آتش را با تمام ویژگی هایش (گرما و نور و سوزندگی و ...) آفریده و آنگونه پیوند های عاریتی و مصنوعی که انسان به کار می برد را به کار نبرده. غایات افعال الهی غایات کلّیه است نه غایات جزئیه. یعنی مقدّر نکرده که آتش برای فلانی سوزنده نباشد ولی برای دیگری سوزنده باشد. اگر کمی فکر کنیم، به فایده این نوع خلقت پی خواهیم برد.

۴.قابلیت: برای به دست آوردن یک فیض، تنها تام الفاعله بودن واجب الوجود کافی نیست بلکه قابلیت قابل هم مهم است. مثلاً کسی که درس خوب نخوانده و قابلیت داشتن یک رتبه خوب را از دست داده، نمی تواند رتبه خوب داشته باشد. یا مثلاً کسی که پاهایش قطع شده نمی تواند بدود و از نعمت دویدن محروم است.

۵. خداوند واجب من جمیع الجهات است: یعنی محال است که قابلیتی در موجودی به وجود بیاید و از جانب پروردگار افاضه نشود. چراکه با "حکمت" او تعارض دارد.

۶.شرور و بدیها یا از سنخ نیستی اند یا از سنخ هستی اند ولی منشأ نیستی اند: بدی گاه از نوع عدم قابلیّت اند و اصالتی ندارند مانند جهل که عدم علم است یا عجز که عدم قدرت است و گاه از نوع هستی اند ولی منشأ نیستی می شوند که این به طور نسبی است. مثلاً تخم قورباغه یک پوسته ژله ای محکم دارد. وقتی یک ماهی شکاری این تخم ها را می خورد، نمی تواند این پوسته را هضم کند و این باعث مشکلات گوارشی در این ماهی می شود. در اینجا این پوسته نسبت به ماهی "بدی" است چون برای او مشکل آفرین است ولی نسبت به نوزاد قورباغه درون تخم اینگونه نیست بلکه "خوبی" است... فتبارک الله أحسن الخالقین

۷.شرور همواره همراه خوبیهاست: آن دسته از شرور که از سنخ هستی اند ولی منشأ نیستی اند، لازمه لا ینفک "خوبی" ها اند. به مثال بالا دقت کنید تا متوجّه شوید.

۸.هر شری مقدّمه خوبیهاست: بسیاری در تاریخ دیده شده که نبود یک "خوبی" مقدّمه تکامل و پیشرفت به سوی آن خوبی شده. از این روست که گویند در هر شری خیری نهفته و در هر نیستی هستی ای پنهان است و هیچ شری شر محض نیست.

۹.قانون و سنت: جهان هستی از آن جهت که بر پایه قوانین علّی و معلولی جریان دارد و این قوانین کلّی است، حرکات و اعمال و رفتار بر اساس قوانین علّی و معلولی جریان می یابد.

۱۰.جهان در ذات خود یک واحد تجزیه ناپذیر است: مجموع خلقت یک واحد اندام وار است یعنی مجموی اجزای جهان از یکدیگر جدایی ناپذیرند که در آینده مفصّل بدان خواهیم پرداخت.

آنچه ما از اصول دهگانه فوق می فهمیم، این است که نظام جهان یک نظام علّی و معلولی کلّی است با روابط و قوانین معیّن. جهان به صورت واحد و با با تمام اوصاف و لوازم لا ینفکّ آن می تواند وجود داشته باشد که در غیر این صورت نمی تواند وجود داشته باشد که حکمت الهی افضل یعنی "وجود داشتن" را ترجیح می دهد. اگر اصول دهگانه بالا درست هضم شوند، جای شبهه ای نخواهد بود. البته این سؤال توضیح مفصّلی هم می خواهد که در آینده بدان خواهیم پرداخت إنشاءالله...



۱. فصلت ۵۳
۲.البته این نیازی نیست که محدود به الآن باشد. یک مسلمان همواره باید از روی بصیرت به چیزی معتقد باشد چرا که این دستور قرآن است: وَالَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمًّا وَعُمْيَانًا(فرقان ۷۳) و (بندگان خاص خداوند) کسانی اند که هنگامی که با نشانه های روردگارشان تذکّر داده می شوند کر و کور روی آن نمی افتند... إنشاءالله در پست آینده به این مطلب خواهم پرداخت.
۳.متن عربی از: نهج البلاغة (للصبحي صالح)، صص ۳۹-۴۰ - ترجمه و شرح از: ترجمه و شرح نهج البلاغة (فيض الإسلام)، ج‏1، صص۲۱-۲۵
۴.اصول کافی، ترجمه مصطفوی، ج۱، ص۱۵۹
۵.حشر ۲۴
۶.روم ۲۷
۷.اصول کافی، ترجمه مصطفوی، ج۱، ص۱۵۹

۸.فرقان ۴۳
۹.توبه ۳۱
۱۰.انعام ۱۶۲ و ۱۶۳
۱۱. جهانبینی توحیدی: ۹۰-۹۶

چه جوری از ریاضی میشه به خدا رسید؟

انجمن: 

سلام.
من ریاضی میخونم و به ریاضی هم علاقه دارم.
ولی یه مدته به این فکر میکنم که در زندگیه شخصیم چه تاثیری داشته،چه جوری میشه از ریاضی به خدا رسید.آخه چیزی که واسش وقت گذاشته میشه اگه آخرش به شناخت خدا نرسه که بی فایده هست.

آخه نمیخوام جوری باشه که از این رشته به اون رشته بپرم.
دوس دارم بین رشته های علوم اسلامی رشته مورد علاقم رو پیدا کنم و دانشگاهی ادامه بدم.

چه جوری میشه از ریاضی به خدا رسید؟

حدیثی برای شناخت پروردگار(کارشناس:مجید)

انجمن: 

دوستان سلام
حتماً این حدیث زیبا رو شنیدید

« من عرف نفسه فقد عرف ربَه »


امَا من چند وقت پیش چیزی شنیدم که برام جالب بود امَا شک دارم که درست باشه .
شنیدم که این حدیث جعلیه :Moteajeb!:
از کارشناسان محترم تقاضا دارم که بنده رو در این ضمینه روشن کنند .

اشکال به توحید

انجمن: 

کی گفته خدا باید کامل باشه؟ چرا نمی شه چند تا خدا هر کدوم یک سری پدیده های عالم رو اداره کنن و سیر علت و معلولی پدیده ها به چند تا علت العلل برسه؟

برچسب: 

برهان نظم در اثبات خدا

نظم، نشانه عقل و دانش و قدرت می باشد و بی نظمی را از عقل و دانش و قدرت، نشانی نیست. نظم در فرد، آن است که حرکات و سکنات وی، تحت قاعده و قانونی باشد. نوزاد، در آغاز شیر می خورد، پس از گذشت زمانی غذا می خورد. سپس راه می رود، آنگاه جوان می شود و در آخر پیر می گردد. این قانون در همه نوزادهای بشری از گذشته و کنون و آینده جاری است. بسیاری از درختها، در بهار شکوفه می کنند، در تابستان بر می دهند، در خزان برگهایشان زرد می شود، در زمستان خشک می گردند. گروهی از گلها صبحگاه باز می شوند و شامگاه بسته می شوند. زمین پیوسته به گرد خورشید می گردد و زمان یک دور گردش وی یک سال می باشد. در اثر این گردش، بهار پیدا می شود، تابستان می آید، پائیز خودنمائی می کند، زمستان سرو کله خود را نشان می دهد. این نظم، در حرکت زمین، هزاران سال است ادامه دارد.

ماه در هر سال دوازده بار به دور زمین می گردد، در آغاز هر ماه، شکل هلال دارد، در نیمه بدر می شود، در آخر در محاق می رود. سالها است که کار بدین منوال بوده و خواهد بود. اینها نمونه ای چند از نظم موجودات جهان می باشد. دست روی هر موجودی از موجودات این جهان بگذاری نظمی ویژه خود دارد و نظمی هم با موجودات دیگر جهان. کوچکترین مطالعه ای، در وضع هر موجودی، نظم در سیر آن موجود را نشان می دهد. آیا این نظمهای فردی و اجتماعی که در موجودات بزرگ و کوچک این جهان، قرار دارد نشانه آن نیست که این ناظمی دارد، دانا، توانا، حکیم، مقتدر؟ کسانی که در قلبشان بیماری نباشد، و لجبازی نداشته باشند پاسخ آری خواهند داد، و سرتعظیم در برابر حضرت ناظم بزرگ جهان فرود خواهند آورد.

در آیه 5 سوره الرحمن آمده: «الشمس و القمر بحسبان» در این آیه این مطلب مطرح می شود که در کار عالم حساب و نظم برقرار است، چیزی بی حساب و بی قاعده وجود ندارد. حسب یعنی گمان کرد حسبان یعنی گمان کردن. ولی حسب یعنی حساب کرد. حسب حسبانا یعنی حساب کرد حساب کردنی. می فرماید: «الشمس و القمر بحسبان» خورشید و ماه با حسابی موجود هستند یعنی در کار اینها حساب و نظم معین هست، در حرکاتی که اینها دارند حساب و نظمی در کار است. در حرکت وضعی و حرکت انتقالی که هر یک از این ذرات آسمانی بلکه کهکشانها صدها جور حرکت دارند - و در همه چیزشان - حساب است، تصادفات و بی نظمی در کار عالم وجود ندارد. چرا این را می گوید؟ بعد خواهیم گفت، برای اینکه انسان را بگوید: ای انسان! سر را تسلیم حساب کن، خیال نکن در کار عالم حسابی نیست «الا تطغوا فی المیزان* واقیموا الوزن بالقسط و لا تخسروا المیزان؛ هرگز در میزان عدل تعدی نکنید و هر چیز را به ترازوی عدل و انصاف بسنجید و هیچ در میزان کم فروشی نکنید» (الرحمن/8 و 9).

در قرآن کریم در آیه 12 سوره جاثیه آمده است: «الله الذی سخر لکم البحر لتجری الفلک فیه بامره و لتبتغوا من فضله و لعلکم تشکرون؛ خداست آن کسی که دریاها را مسخر شما قرار داده است که کشتیها بر روی این دریاها جریان پیدا کنند و شما از منافع دریاها استفاده کنید و شما یک بهره معنوی ببرید و آن این است که خدای خودتان را بشناسید و شکرگزار باشید». این آیه عطف به آیات اول سوره جاثیه است که فرمود: «ان فی السموات و الارض لایات للمؤمنین* و فی خلقکم و ما یبث من دابة آیات لقوم یوقنون* و اختلاف اللیل و النهار و ما انزل الله من السماء من رزق فاحیا به الارض بعد موتها و تصریف الریاح آیات لقوم یعقلون؛ براستی در آسمان ها و زمین برای مومنان نشانه هایی است. و در آفرینش شما و آنچه از جنبندگان می پراکند برای مردمی که یقین دارند نشانه ها است. و در آمد و شد شب و روز و رزقی که خدا از آسمان نازل کرده و زمین را پس از مرگش بدان زنده ساخته و در گرداندن بادها برای مردمی که می اندیشند نشانه ها است» (سوره جاثیه، آیه 3-5). قرآن کریم کوشش دارد که ما این نکته را درک کنیم که هیچ چیزی در دنیا بر اساس تصادف به وجود نیامده و به وجود نمی آید. همه اینها حساب شده است.

از نظر علمی این مطلب مسلم است که دنیایی که ما می بینیم، با این همه اشیاء مختلف و متنوعی که دارد: یکی خورشید است، یکی زمین، یکی ماه، یکی آب و یکی هوا؛ هوا اکسیژن دارد، ازت دارد، در زمین عنصرهای زیادی وجود دارد، درخت وجود دارد، انسان وجود دارد؛ این نظامی که امروز ما می بینیم، زمین به دور خودش و به دور خورشید می چرخد، حسابهایی در اینجاها وجود دارد و تصادفا به وجود نیامده است. اگر فرض کنیم کسی بیاید یک قالی را که بافته اند باز کند، تبدیل می شود به یک رشته نخها، بعد بیاید نخها را هم از یکدیگر باز کند، تبدیل می شود به یک مقدار پشم و احیانا پنبه. آنوقت شما نگاه کنید، همه چیز را علی السویه می بینید، می گویید پس آن نقش کو؟ آن نظم کو؟ آن ترکیب کو؟ دیگر وجود ندارد. در اصل چه بوده؟ در اصل همه این قالی با این همه اختلافاتی که شما اکنون می بینید، توده ای از پشم بوده که همه چیز در آن علی السویه بوده است و اگر این پشم را به حال خود گذاشته بودند و دست صنعتگر و هنرمندی آن را تبدیل به نخ نکرده بود، بعد رنگ نکرده بود و بعد این نخهای رنگ شده را در یک نظام معین با یکدیگر نبافته بود، یک چنین موجود زیبایی با این نظم و ترتیب هرگز به وجود نمی آمد، یعنی خود این توده پشم قابل اینکه خودش را به یک قالی تبدیل کند نیست، یک دست هنرمند است که این را تبدیل کرده است.

این دنیای ما، اول همین جور بوده، بعد هم همین جور خواهد شد؛ یعنی اگر همین طوری که خدا وعده داده و روزی هم خواهد شد قدرت قاهره الهی بیاید بافته های این عالم را از هم باز کند (ما خودمان به منزله یک بافته هستیم، هر انسانی یک بافته است، هر درختی بافته دیگری است، هر حیوانی بافته دیگری است، آب و هوا هم همین طور) ما به یک ماده یکنواخت می رسیم که هیچ چیزی با هیچ چیزی فرق ندارد، و اولش هم همین بوده است. همه آن موادی که این همه اشیاء متنوع از آن ساخته شده است اموری متشابه بوده اند؛ یعنی در ابتدا گازهای پراکنده ای در عالم بوده و جز این چیزی نبوده، از اینها این همه چیزها و این همه نظم و ترتیب ها درست شده است.

حال آیا ممکن است که همین طور تصادفی بوده که از این ماده یکنواخت در روی زمین یک مقدار آب بوجود بیاید، اقیانوسها به وجود بیاید، موجود زنده به وجود بیاید، انسان به وجود بیاید، این چیزهایی که همه به درد یکدیگر و به کار یکدیگر می خورند، هوای قابل تنفس وجود داشته باشد، روی زمین به این شکل در بیاید که هم سفت باشد و هم نه آنقدر سفت که غیرقابل س***ت باشد و نشود در آن کشاورزی کرد؟ اینها را همین طور تصادف به وجود آورد، یا نه، تمام اینها روی نظم و حساب و تدبیری بوده است؟ قرآن اسم این را می گذارد تسخیر، تسخیر الهی. البته در مسائلی که کوچکتر است انسان زودتر درک می کند تا در نظام کل، ولی نظام کل و نظام جزء فرق نمی کند.

برهان نظم چنان که از نامش پیداست از نظام عالم هستى و اسرار و دقایق آن به مبدء علم و قدرتى که آن را ایجاد و تدبیر نموده، رهنمون مى گردد، و قرآن مجید پر است از استدلال به این دلیل روشن، و در همه جا نمونه هایى از آیات حق را در آسمان و زمین، و عالم حیات، و موجودات مختلف، بیان مى کند، و از آن طریق آشکارى به سوى ذات پاکش مى گشاید. این دلیل براى همه قشرها قابل درک است، و هر کس به مقدار فهم و معلومات خود مى تواند از آن بهره گیرد، بزرگترین دانشمندان به مقدار فهمشان و افراد کم سواد و بى سواد نیز به مقدار درکشان.

در آیات متعدد از قرآن به مسئله نظم در طبیعت و جهان اشاره شده است از جمله: خداوند در سوره آل عمران آیات 190 تا 191 می فرماید: «إن فی خلق السماوات و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لأولی الألباب* الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و على جنوبهم و یتفکرون فی خلق السماوات و الأرض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار؛ مسلما در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و رفت شب و روز، نشانه هاى (روشنى) براى صاحبان خرد و عقل است. همانها که خدا را در حال ایستادن و نشستن و آن گاه که بر پهلو خوابیده اند، یاد مى کنند، و در اسرار آفرینش آسمانها و زمین مى اندیشند، (و مى گویند) بارالها این را بیهوده نیافریده اى، منزهى تو، ما را از عذاب آتش نگاه دار».

روشنترین راه خداشناسى
«إن فی خلق السماوات و الأرض» آیات قرآن تنها براى خواندن نیست، بلکه براى فهم و درک مردم نازل شده و تلاوت و خواندن آیات مقدمه اى است، براى اندیشیدن، به همین جهت در آیه فوق نخست اشاره به عظمت آفرینش آسمان و زمین کرده و مى گوید در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز نشانه هاى روشنى براى صاحبان خرد و اندیشمندان است و باین ترتیب مردم را به اندیشه در این آفرینش بزرگ جلب و جذب مى کند، تا هر کس به اندازه پیمانه استعداد و تفکرش از این اقیانوس بى کران سهمى ببرد و از سرچشمه صاف اسرار آفرینش سیراب گردد. و براستى، جهان آفرینش، و نقش هاى بدیع و طرحهاى زیبا و دل انگیز آن و نظامات خیره کننده اى که بر آنها حکومت مى کند کتاب فوق العاده بزرگى است که هر حرف و کلمه آن دلیل بسیار روشن، بر وجود و یکتایى آفریدگار جهان است. «الذین یذکرون الله قیاما و قعودا» نقشه دلربا و شگفت انگیزى که، در گوشه و کنار این جهان و در پهنه هستى به چشم مى خورد آن چنان قلوب صاحبان خرد را بخود جذب مى کند، که در جمیع حالات خود، چه ایستاده و چه نشسته و یا در حالى که در بستر آرمیده، و به پهلو خوابیده اند بیاد پدید آورنده این نظام و اسرار شگرف آن مى باشند، و لذا در آیه فوق مى فرماید: خردمندان آنها هستند که خدا را در حال قیام و قعود و آن گاه که بر پهلو خوابیده اند یاد مى کنند و در اسرار آسمانها و زمین مى اندیشند یعنى همیشه و در همه حال غرق این تفکر حیات بخشند.

در این آیه نخست اشاره به ذکر و سپس اشاره به فکر شده است یعنى تنها یادآورى خدا کافى نیست، آن گاه این یادآورى ثمرات ارزنده اى خواهد داشت که آمیخته با تفکر باشد همان طور که تفکر در خلقت آسمان و زمین اگر آمیخته، با یاد خدا نباشد، نیز بجایى نمیرسد چه بسیارند دانشمندانى که در مطالعات فلکى خود و تفکر مربوط به خلقت کرات آسمانى این نظام شگفت انگیز را مى بینند اما چون به یاد خدا نیستند، و عینک توحید بر چشم ندارند و از زاویه شناسایى مبدء هستى به آنها نگاه نمى کنند، از آن نتیجه لازم تربیتى و انسانى را نمى گیرند. همانند کسى که غذایى مى خورد که تنها جسم او را قوى مى کند، و در تقویت اندیشه و فکر و روح او اثرى ندارد.

«ربنا ما خلقت هذا باطلا» تفکر و اندیشه، در اسرار آفرینش و زمین به انسان آگاهى خاصى میدهد، و نخستین اثر آن توجه به بیهوده نبودن خلقت است، زیرا جایى که انسان در هر موجود کوچکى، از این جهان بزرگ هدفى مى بیند، آیا مى تواند باور کند، که مجموعه جهان، بى هدف باشد، در ساختمان مخصوص اعضاى پیکر یک گیاه، هدفهاى روشنى مى بینیم، قلب انسان و حفره ها و دریچه هاى آن هر کدام برنامه و هدفى دارند، ساختمان طبقات چشم هر کدام بخاطر منظورى است، حتى مژه ها و ناخنها هر یک، نقشى معین بر عهده دارند. آیا ممکن است ذرات یک موجود، هر کدام داراى هدف خاصى باشد، اما مجموعه آن، مطلقا، هدفى نداشته باشد؟! به همین جهت خردمندان، با توجه به این حقیقت، این زمزمه را سر میدهند که: خداوندا! این دستگاه باعظمت را بیهوده نیافریدى، بار الها! این جهان بى نهایت بزرگ و این نظام شگفت انگیز، همه روى حکمت و مصلحت و هدف صحیح آفریده شده اند، همگى نشانه وحدانیت تو است و تو از کردار عبث و بیهوده منزهى.

«فقنا عذاب النار» صاحبان عقل و خرد پس از اعتراف به وجود هدف در آفرینش بلافاصله، بیاد آفرینش خود مى افتند و مى فهمند انسان که میوه این جهان هستى مى باشد، بیهوده آفریده نشده است و هدفى جز تربیت و پرورش و تکامل وى در کار نبوده - او تنها براى زندگى زودگذر و کم ارزش این جهان آفریده نشده است بلکه سراى دیگر در پیش دارد که در آنجا پاداش و کیفر اعمال در برابر او قرار مى گیرد، در این موقع متوجه مسئولیتهاى خود میشوند، و از خدا تقاضاى توفیق انجام آنها را مى طلبند، تا از کیفر او در امان باشند و به همین جهت مى گویند خداوندا! ما را از عذاب آتش نگاهدار.

همچنین خداوند در سوره فصلت: آیات 53 تا 54 می فرماید: «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم حتى یتبین لهم أنه الحق أولم یکف بربک أنه على کل شی ء شهید* ألا إنهم فی مریة من لقاء ربهم ألا إنه بکل شیء محیط؛ به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهیم تا آشکار گردد که او حق است، آیا کافى نیست که او بر همه چیز شاهد و گواه است. آگاه باشید آنها از لقاى پروردگارشان در شک و تردیدند، ولى خداوند به همه چیز احاطه دارد».

نشانه هاى حق در جهان بزرگ و کوچک
در این دو آیه که سوره فصلت با آن پایان مى گیرد، به دو مطلب مهم که در حقیقت یک نوع جمع بندى از بحثهاى این سوره است اشاره شده آیه اول در باره توحید (یا قرآن) سخن مى گوید و آیه دوم در باره معاد. در آیه اول مى فرماید: ما به زودى آیات و نشانه هاى خود را در آفاق و اطراف جهان، و همچنین در درون جان خود آنها، به آنان نشان مى دهیم، تا براى آنها روشن شود که خداوند حق است. آیات آفاقى همچون آفرینش خورشید و ماه و ستارگان با نظام دقیقى که بر آنها حاکم است، و آفرینش انواع جانداران و گیاهان و کوه ها و دریاها با عجائب و شگفتیهاى بى شمارش، و موجودات گوناگون اسرارآمیزش، که هر زمان اسرار تازه اى از خلقت آنها کشف مى شود، و هر یک آیه و نشانه است بر حقانیت ذات پاک او. و آیات انفسى همچون آفرینش دستگاههاى مختلف جسم انسان و نظامى که بر ساختمان حیرت انگیز مغز و حرکات منظم قلب و عروق و بافتها و استخوانها، و انعقاد نطفه و پرورش جنین در رحم مادران، و از آن بالاتر اسرار و شگفتیهاى روح انسان مى باشد، که هر گوشه اى از آن کتابى است از معرفت پروردگار و خالق جهان.

درست است که این آیات قبلا به اندازه کافى از سوى پروردگار ارائه شده، اما با توجه به جمله سنریهم که فعل مضارع و دلیل بر استمرار است، این ارائه به طور مستمر ادامه دارد، و اگر انسان صدها هزار سال نیز عمر کند هر زمان کشف تازه و ارائه جدیدى از آیات الهى خواهد داشت، چرا که اسرار این جهان پایان پذیر نیست! تمام کتابهاى علوم طبیعى و انسان شناسى در تمام ابعادش (علم تشریح، فیزیولوژى، روان شناسى، روانکاوى) و علوم مربوط به شناخت گیاهان و حیوانات، و مواد آلى طبیعت، و هیئت، و غیر آن، در حقیقت همه کتب توحید و معرفة الله هستند، چرا که عموما پرده از روى اسرار شگفت انگیزى بر مى دارند که بیانگر علم و حکمت و قدرت بى پایان آفریننده اصلى این جهان است.

گاه یکى از این علوم، بلکه یک رشته از ده ها رشته از یکى از این علوم، تمام عمر یک دانشمند را به خود اختصاص مى دهد و در پایان مى گوید: افسوس که هنوز از این رشته چیزى نمى دانم، و آنچه تا به حال دانسته ام مرا به عمق نادانیم رهنمون گردیده! و در پایان این آیه این بیان لطیف و جالب را با جمله زیبا و پر معناى دیگرى تکمیل کرده، مى افزاید: آیا براى آنها کافى نیست که خداوند شاهد و گواه بر هر چیز است (أولم یکف بربک أنه على کل شی ء شهید). چه شهادتى از این برتر و بالاتر که با خط تکوین قدرت خود را بر پیشانى همه موجودات نوشته است، بر صفحه برگهاى درختان، در لابلاى گلبرگها، در میان طبقات اسرارآمیز مغز، و بر روى پرده هاى ظریف چشم، بر صفحه آسمان و بر قلب زمین، و خلاصه بر همه چیز نشانه هاى توحید خود را نوشته و گواهى تکوینى داده است. آنچه در بالا گفته شد یکى از دو تفسیر معروف و مشهور این آیه است که بر طبق این تفسیر، گفتگوى آیه، تمام پیرامون مساله توحید و ظهور آیات حق در آفاق و انفس است.

اما تفسیر دیگر ناظر به اعجاز قرآن است، و خلاصه اش چنین است که خداوند در این آیه مى گوید: ما معجزات و نشانه هاى گوناگون خود را در نقاط مختلف جزیره عرب، و مناطق دیگر جهان، و در مورد خود این مشرکان، به آنها نشان مى دهیم، تا بدانند این قرآن بر حق است. نشانه هاى آفاقى مانند پیروزى اسلام در میدانهاى مختلف نبرد، و در میدان مبارزه منطقى، و سپس نقاط مختلفى که آئین اسلام آنجا را گشود، و بر افکار مردم حاکم گردید، و همان جمعیتى که در مکه به هنگام نزول این آیات به ظاهر آن چنان در اقلیت قرار داشتند که توانایى هیچگونه فعالیت مثبتى براى آنها وجود نداشت آرى همانها به فرمان پروردگار هجرت کردند و در مدت کوتاهى همه جا زیر پرچم آنها در آمد، و مکتب آنها از سوى گروه عظیمى از مردم سراسر جهان مورد استقبال قرار گرفت. و آیات انفسى پیروزى مسلمانان بر مشرکان مکه در جنگ بدر، و در روز فتح مکه، و نفوذ نور اسلام در قلب بسیارى از آنها بود. این آیات آفاقى و انفسى نشان داد که قرآن مجید بر حق است.

همان خدایى که بر همه چیز شاهد و گواه است بر حقانیت قرآن نیز از این طریق گواهى داد. هر یک از این دو تفسیر قرائن و مرجحاتى دارد، ولى با توجه به ذیل آیه و آیه بعد، تفسیر اول نزدیکتر به نظر مى رسد. در حقیقت جمله اخیر پاسخى است به بعضى از شبهات کفار در مورد معاد، از جمله اینکه: چگونه ممکن است این خاکهاى پراکنده و به هم آمیخته شده از هم جدا گردد؟ و چه کسى مى تواند اجزاى هر انسانى را جمع کند؟ و از این گذشته چه کسى آگاه از نیات و اعمال و گفتار همه انسانها در طول تاریخ بشر است. قرآن در پاسخ همه این سؤالات مى گوید: خدایى که به همه چیز احاطه دارد تمام این مسائل براى او روشن است، و دلیل بر احاطه علمى او بر همه چیز تدبیر او نسبت به همه اشیاء است، چگونه ممکن است مدبر عالم از وضع جهان بیخبر باشد؟! بعضى از مفسران این آیه را نیز مربوط به مساله توحید دانسته اند، نه معاد و گفته اند: منظور این است که این استدلالها در زمینه توحید پروردگار، این گروه کافر لجوج را سودى نمى بخشد، چرا که آنها روشنترین دلیل توحید یعنى حضور خداوند را در همه جا و شهود او را بر همه چیز منکرند، با اینحال چگونه مى توانند از دلائل توحید بهره گیرند؟! ولى با توجه به اینکه تعبیر لقاء الله در قرآن مجید معمولا کنایه از قیامت مى باشد این تفسیر بعید به نظر مى رسد.

و نیز خداوند در سوره نوح آیات 15 تا 20 می فرماید: «ألم تروا کیف خلق الله سبع سماوات طباقا* و جعل القمر فیهن نورا و جعل الشمس سراجا* و الله أنبتکم من الأرض نباتا* ثم یعیدکم فیها و یخرجکم إخراجا* و الله جعل لکم الأرض بساطا* لتسلکوا منها سبلا فجاجا؛ آیا نمى دانید چگونه خداوند هفت آسمان را یکى بالاى دیگرى آفریده؟ و ماه را در میان آسمانها مایه روشنایى، و خورشید را چراغ فروزانى قرار داده است و خداوند شما را همچون گیاهى از زمین رویانید! سپس شما را به همان زمین باز مى گرداند، و بار دیگر شما را خارج مى سازد. و خداوند زمین را براى شما فرش گسترده اى قرار داد تا از راههاى وسیع و دره هاى آن بگذرید (و به هر نقطه مى خواهید بروید)».

حضرت نوح در بیانات عمیق و مستدل خود در برابر مشرکان لجوج، نخست دست آنها را گرفته و به اعماق وجودشان برد، تا آیات انفسى را مشاهده کنند، سپس همان گونه که آیات مورد بحث مى گوید آنها را به مطالعه نشانه هاى خدا در عالم بزرگ آفرینش دعوت کرده و آنان را به سیر آفاقى مى برد. نخست از آسمان شروع کرده، مى گوید: آیا نمى دانید چگونه خداوند هفت آسمان را یکى بالاى دیگرى آفریده است؟! طباق مصدر باب مفاعله به معنى مطابقه است، گاه به معنى قرار گرفتن چیزى بالاى چیزى مى آید، و گاه به معنى هماهنگى و مطابقت دو چیز با یکدیگر است، و در اینجا هر دو معنى صدق مى کند. مطابق معنى اول آسمانهاى هفتگانه یکى بالاى دیگرى قرار دارد، و به طورى که در تفسیر آسمانهاى هفتگانه در گذشته گفته ایم یک تفسیر قابل توجه این است که تمام آنچه را ما با چشم مسلح و غیر مسلح از ستارگان ثوابت و سیار مى بینیم همه جزء آسمان اول است، و شش عالم دیگر یکى مافوق دیگرى بعد از آن قرار دارد که از دسترس علم و دانش انسان امروز بیرون است، و ممکن است در آینده این شایستگى را پیدا کند که آن عوالم عجیب و گسترده را یکى بعد از دیگرى کشف کند و بنا بر احتمال دوم قرآن به هماهنگى و مطابقت آسمانهاى هفتگانه در نظم و عظمت و زیبایى اشاره مى کند سپس مى افزاید: خداوند ماه را در میان آسمانهاى هفتگانه مایه نور و روشنایى براى شما قرار داد، و خورشید را چراغ فروزانى. درست است که در آسمانهاى هفتگانه میلیونها میلیون کوکب فروزنده است که از خورشید و ماه ما نیز پرفروغ تر مى باشد، ولى آنچه براى ما مهم است و در زندگى ما اثر دارد همین خورشید و ماه منظومه شمسى است که فضاى زندگى ما را یکى در روزها، و دیگرى در شبها روشن مى سازد.

تعبیر به سراج (چراغ) درباره خورشید و نور در مورد ماه به خاطر آن است که نور خورشید از درون خودش مى جوشد مانند چراغ، اما نور ماه از درون خودش نیست و شبیه بازتابى است که از آئینه منعکس مى شود، و لذا کلمه نور که مفهوم اعمى دارد در مورد آن به کار رفته است. این تفاوت تعبیر در آیات دیگر قرآن نیز دیده مى شود. سپس بار دیگر به آفرینش انسان باز مى گردد، و مى افزاید: خداوند شما را همچون گیاهى از زمین رویانید! تعبیر به انبات و رویانیدن، در مورد انسان، به خاطر آن است که اولا آفرینش نخستین انسان از خاک است، و ثانیا تمام مواد غذایى که انسان مى خورد و به کمک آن رشد و نمو مى کند از زمین است، یا مستقیما مانند سبزیها و دانه هاى غذایى و میوه ها، و یا به طور غیرمستقیم مانند گوشت حیوانات، و ثالثا شباهت زیادى در میان انسان و گیاه وجود دارد و بسیارى از قوانینى که حاکم بر تغذیه و تولید مثل و نمو و رشد گیاهان است بر انسان نیز حکمفرما است.

این تعبیر در مورد انسان بسیار پرمعنى است و نشان مى دهد که کار خداوند در مساله هدایت فقط کار یک معلم و استاد نیست، بلکه همچون کار یک باغبان است که بذرهاى گیاهان را در محیط مساعد قرار مى دهد تا استعدادهاى نهفته آنها شکوفا گردد. در مورد حضرت مریم نیز در آیه 37 آل عمران مى خوانیم: «و أنبتها نباتا حسنا» خداوند به طرز شایسته اى گیاه وجود مریم را آفرید و پرورش داد اینها همه اشاره به همان نکته لطیف است. بعد به سراغ مساله معاد که یکى دیگر از مسائل پیچیده براى مشرکان بوده است رفته، مى فرماید: سپس شما را به همان زمین که از آن روئیدید باز مى گرداند، و بار دیگر شما را از آن خارج مى کند. در آغاز خاک بودید بار دیگر به خاک بر مى گردید، و همان کسى که قدرت داشت در آغاز شما را از خاک بیافریند توانایى دارد بار دیگر بعد از خاک شدن لباس حیات در اندامتان بپوشاند. این انتقال از مساله توحید به معاد که به طرز بسیار جالبى در آیات فوق منعکس شده بیانگر رابطه نزدیک این دو مساله است، و به این ترتیب نوح در مقابل مخالفان از طریق نظام آفرینش هم استدلال بر توحید مى کند و هم از این طریق استدلال بر معاد.

مجددا به آیات آفاقى و نشانه هاى توحید در عالم بزرگ باز مى گردد و از نعمت وجود زمین سخن مى گوید، مى فرماید: خداوند زمین را براى شما فرش گسترده اى قرار داد. نه آن چنان خشن است که نتوانید بر آن استراحت و رفت و آمد کنید، و نه آن چنان نرم است که در آن فرو روید و قدرت حرکت نداشته باشید. نه چنان داغ و سوزان است که از گرمایش به زحمت بیفتید، و نه چنان سرد و بى حرارت است که زندگى روى آن براى شما مشکل گردد، به علاوه بساطى است گسترده و آماده و داراى همه نیازمندیهاى زندگى شما. نه تنها زمینهاى هموار همچون فرش گسترده اى است، بلکه کوه ها به خاطر دره و شکافهایى که در لابلاى آن وجود دارد و قابل عبور است نیز بساط گسترده اى مى باشد، هدف این است که از راههاى وسیع و دره هایى که در این زمین قرار دارد بگذرید و به هر نقطه اى که مى خواهید بروید. فجاج (بر وزن مزاج) جمع فج (بر وزن حج) به معنى دره اى است که در میان دو کوه قرار دارد، و به جاده هاى وسیع نیز گفته مى شود. به این ترتیب نوح در این قسمت از سخنان خود گاه به نشانه هاى خدا در آسمانها و کواکب آسمانى اشاره مى کند، و گاه به نعمتهاى گوناگون او در کره زمین، و گاه به ساختمان خود انسان و مسأله حیات و زندگى او که هم دلیلى است براى شناخت خداوند و هم اثبات مسأله معاد.

همچنین در سوره ملک: آیات 1 تا 5 می فرماید: «تبارک الذی بیده الملک و هو على کل شی ء قدیر* الذی خلق الموت و الحیاة لیبلوکم أیکم أحسن عملا و هو العزیز الغفور* الذی خلق سبع سماوات طباقا ما ترى فی خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل ترى من فطور* ثم ارجع البصر کرتین ینقلب إلیک البصر خاسئا و هو حسیر* و لقد زینا السماء الدنیا بمصابیح و جعلناها رجوما للشیاطین و أعتدنا لهم عذاب السعیر؛ پربرکت و زوال ناپذیر است کسى که حکومت جهان هستى به دست او است، و بر همه چیز قادر است. همان کسى که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدامیک بهتر عمل مى کنید و او شکست ناپذیر و بخشنده است. همان کسى که هفت آسمان را بر روى یکدیگر آفرید، در آفرینش خداوند رحمان هیچ تضاد و عیبى نمى بینى، بار دیگر نگاه کن، آیا هیچ شکاف و خللى مشاهده مى کنى؟ بار دیگر (به عالم هستى) نگاه کن سرانجام چشمانت (در جستجوى خلل و نقصان ناکام مانده) به سوى تو بازمى گردد در حالى که خسته و ناتوان است. ما آسمان پائین را با چراغهاى پرفروغى زینت بخشیدیم، و آنها را تیرهایى براى شیاطین قرار دادیم و براى آنان عذاب دوزخ فراهم ساختیم».

هیچ نقصى در جهان هستى نمى بینى
این سوره با مساله مهم مالکیت و حاکمیت خداوند و جاودانگى ذات پاک او آغاز مى شود که در واقع کلید همه بحثهاى این سوره است. مى فرماید: پربرکت و زوال ناپذیر است کسى که حکومت جهان هستى به دست او است، و او بر همه چیز قادر است. تبارک از ماده برکت در اصل از برک (بر وزن برگ) به معنى سینه شتر است، و هنگامى که برک البعیر گفته شود مفهومش این است که شتر سینه خود را به زمین زد، سپس این کلمه به معنى دوام و بقاء و زوال ناپذیرى آمده، و در مورد هر نعمتى که پایدار و بادوام باشد گفته شده است. مخزن آب را از این رو برکه مى گویند که آب مدتى طولانى در آن باقى مى ماند. در آیه فوق در حقیقت دلیل مبارک بودن ذات پاک خدا ذکر شده و آن مالکیت و حاکمیت او بر جهان و قدرت او بر همه چیز است، و به همین دلیل وجودى است زوال ناپذیر و پربرکت.

در آیه بعد به هدف آفرینش مرگ و حیات انسان که از شؤون مالکیت و حاکمیت خدا است اشاره کرده، مى فرماید: او کسى است که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدامیک بهتر عمل مى کنید. مرگ اگر به معنى فنا و نیستى باشد مخلوق نیست، چرا که خلقت به امور وجودى تعلق مى گیرد، ولى مى دانیم که حقیقت مرگ انتقال از جهانى به جهان دیگر است، و این قطعا یک امر وجودى است که مى تواند مخلوق باشد و اگر مرگ در اینجا قبل از حیات ذکر شده بخاطر تاثیر عمیقى است که توجه به مرگ در حسن عمل دارد. گذشته از اینکه مرگ قبل از زندگى بوده است.

منظور از آزمایش خداوند چنان که قبلا نیز گفته ایم نوعى پرورش است، به این معنى که انسانها را به میدان عمل مى کشد تا ورزیده و آزموده و پاک و پاکیزه شوند و لایق قرب خدا گردند. قابل توجه اینکه هدف آزمایش حسن عمل معرفى کرده، نه کثرت عمل، و این دلیل بر این است که اسلام به کیفیت اهمیت مى دهد نه به کمیت. مهم آن است که عمل خالصانه و براى خدا مفید و جامع باشد، هر چند از نظر کمیت کم باشد. به همین جهت در اینکه منظور از «أحسن عملا» چیست در بعضى از روایات اسلامى از پیغمبر گرامى اسلام نقل شده که فرمود: «اتمکم عقلا، و اشدکم لله خوفا، و احسنکم فیما امر الله به و نهى عنه نظرا، و ان کان اقلکم تطوعا!» منظور این است که کدامیک از شما عقل و خرد کاملتر، و خداترسى بیشتر، و آگاهى فزونتر بر اوامر و نواهى الهى دارید، هر چند اعمال مستحبتان کمتر بوده باشد. بدیهى است عقل کامل عمل را پاکتر و نیت را خالصتر و پاداش را بیشتر مى کند.

و در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم: «لیس یعنى اکثر عملا، و لکن اصوبکم عملا، و انما الاصابة خشیة الله و النیة الصادقة، ثم قال الإبقاء على العمل حتى یخلص. اشد من العمل، و العمل الخالص الصالح الذى لا ترید ان یحمدک علیه احد الا الله عزوجل»؛ منظور این نیست کدامیک بیشتر عمل مى کنید، بلکه منظور این است کدامیک صحیحتر عمل مى کنید، و عمل صحیح آن است که توأم با خداپرستى و نیت پاک باشد، سپس فرمود: نگهدارى عمل از آلودگى سخت تر است از خود عمل، و عمل خالص صالح، عملى است که نمى خواهى احدى جز خدا تو را به خاطر آن بستاید.

بعد از بیان نظام مرگ و زندگى، به نظام کلى جهان پرداخته و انسان را به مطالعه مجموعه عالم هستى دعوت مى کند، تا از این طریق خود را براى آن آزمون بزرگ آماده کند، مى فرماید: همان خدایى که هفت آسمان را بر روى یکدیگر آفرید. درباره آسمانهاى هفتگانه در آیه 12 سوره طلاق نیز بحث شده است، بر اساس تعبیر طباقا آسمانهاى هفتگانه هر کدام فوق دیگرى قرار دارد، زیرا معنى مطابقه در اصل آن است که چیزى را فوق چیز دیگرى قرار دهند. حال اگر آسمانهاى هفتگانه را اشاره به کرات هفتگانه منظومه شمسى بدانیم که با چشم غیر مسلح قابل رؤیتند، هر کدام فاصله معینى از خورشید دارند و هر یک فوق دیگرى است. و اگر آنچه را از ستارگان ثوابت و سیار مى بینیم همه را جزء آسمان اول بشمریم معلوم مى شود که در مراحل بالاتر عوالم دیگرى است که یکى برتر از دیگرى قرار دارد و به دنبال آن مى افزاید: در خلقت خداوند رحمان هیچ نقص و تضاد و عیبى نمى بینى. با تمام عظمتى که عالم هستى دارد هر چه هست نظم است و استحکام، و انسجام، و ترکیبات حساب شده، و قوانین دقیق و اگر بى نظمى در گوشه اى از جهان راه مى یافت آن را به نابودى مى کشید.

از نظام عجیب و شگفت انگیزى که بر یک دانه اتم، و ذرات الکترون و پروتون حاکم است گرفته، تا نظامات حاکم بر کل منظومه شمسى، و منظومه هاى دیگر و کهکشانها، همه در سیطره قوانین دقیقى قرار دارند که آنها را در مسیر خاصى پیش مى برند. خلاصه همه جا قانون است و حساب، و همه جا نظم است و برنامه. و در پایان آیه براى تاکید بیشتر مى فرماید: بار دیگر نگاه کن و عالم را با دقت بنگر، آیا هیچ شکاف و خلل و اختلافى در جهان مشاهده مى کنى؟! (فارجع البصر هل ترى من فطور). فطور از ماده فطر (بر وزن سطر) به معنى شکافتن از طول است، و به معنى شکستن (مانند افطار روزه) و اختلال و فساد نیز مى آید، و در آیه مورد بحث به همین معنى است. منظور این است که هر چه انسان در جهان آفرینش دقت کند کمترین خلل و ناموزونى در آن نمى بیند و لذا در آیه بعد براى تأکید همین معنى مى افزاید: بار دیگر دیده خود را باز کن، و دو مرتبه به عالم هستى بنگر، سرانجام چشمانت به سوى تو باز مى گردد در حالى که خسته و ناتوان شده، و در جستجوى خلل و نقصان در این عالم بزرگ ناکام مانده است! (ثم ارجع البصر کرتین ینقلب إلیک البصر خاسئا و هو حسیر). کرتین از ماده کر (بر وزن شر) به معنى توجه و بازگشت به چیزى است، و کرة به معنى تکرار و کرتین تثنیه آن است، ولى بعضى از مفسران گفته اند که منظور از کرتین در اینجا معنى تثنیه نیست، بلکه منظور توجه اى مکرر و پى در پى و متعدد است.

بنابراین حداقل قرآن در این آیات دستور به مردم مى دهد که سه بار در عالم هستى بنگرند، و اسرار آفرینش را مطالعه کنند، و به یک معنى بارها و بارها دقیق شوند و هنگامى که نتوانستند کمترین خلل و نقصانى در این نظام عجیب بیابند به آفریننده این دستگاه و خالق این جهان و علم و قدرت بى پایان آشناتر شوند. خاسئ از ماده خسا و خسوء (بر وزن مدح و خشوع) هر گاه در مورد چشم به کار رود به معنى خسته و ناتوان شدن است، و هر گاه در مورد سگ به کار رود به معنى دور کردن آن است. حسیر از ماده حسر (بر وزن قصر) به معنى برهنه کردن است، و از آنجا که انسان به هنگام خستگى تاب و توان خود را از دست مى دهد و گویى برهنه از نیروهاى خود مى شود به معنى خستگى و ناتوانى آمده است، بنابر این خاسئ و حسیر در آیه فوق هر دو به یک معنى و براى تاکید در موضوع درماندگى و ناتوانى چشم از دیدن نقصانى در نظام عالم هستى است.

به هر حال از این آیات دو نتیجه مهم مى توان گرفت: نخست اینکه قرآن به همه رهروان راه حق، دستور مؤکد مى دهد که هر چه مى توانند در اسرار عالم هستى و شگفتیهاى جهان آفرینش بیشتر مطالعه و دقت کنند، و به یک بار و دو بار قناعت ننماید، چه بسیار اسرارى که در نگاه اول و دوم خود را نشان نمى دهد، دیده هاى تیزبین لازم است که بعد از چندین نگاه آنها را بیابد. دیگر اینکه هر قدر انسان در این نظام دقیقتر و باریکتر شود انسجام آن را بهتر درک مى کند، انسجامى خالى از هر گونه نقص و خلل و کژى و اعوجاج. و اگر در نظر سطحى و ابتدایى بعضى از پدیده هاى این جهان به عنوان شرور و آفات و فساد دیده مى شود (همچون زمین لرزه ها، سیلابها و بیماریها و حوادث ناگوارى که گهگاه در زندگى انسانها رخ مى دهد) در مطالعات دقیقتر روشن مى شود که آنها نیز اسرار و فلسفه هاى دقیق و مهمى دارد. این آیات اشاره روشنى به برهان نظم دارد که مى گوید: وجود نظم در هر دستگاه نشانه وجود علم و قدرتى در پشت آن دستگاه است، و گرنه حوادث اتفاقى حساب نشده، و تصادفهاى کور و کر، هرگز نمى تواند مبدأ نظام و حساب گردد، همانگونه که در حدیث معروف مفضل از امام صادق علیه السلام آمده است: «ان الاهمال لا یاتى بالصواب، و التضاد لا یاتى بالنظام؛ مهمل کارى هرگز نتیجه درست نمى دهد، و تضاد مبدأ نظام نمى گردد.

آخرین آیه مورد بحث نظرى به صفحه آسمان افکنده، و از ستارگان درخشنده و زیبا سخن به میان آورده: مى گوید: ما آسمان پائین را با چراغهاى پرفروغى زینت بخشیدیم، و آنها را تیرهایى براى شیاطین قرار دادیم، و براى آنها عذاب آتش دوزخ فراهم ساختیم (و لقد زینا السماء الدنیا بمصابیح و جعلناها رجوما للشیاطین و أعتدنا لهم عذاب السعیر). یک نگاه به آسمان در یک شب تاریک و پرستاره، و توجه به آن عوالم رؤیایى دوردست، و تصور نظامهایى که بر آنها حاکم است، و دقت در زیبایى و ظرافت و عظمت و سکوت اسرارآمیز و پر ابهتى که بر آنها سایه افکنده، انسان را در جهانى مملو از عرفان و نور حق وارد مى کند، و در عوالمى از عشق پروردگار سیر مى دهد که با هیچ زبانى قابل توصیف نیست. این آیه بار دیگر این حقیقت را تاکید مى کند که تمام ستارگانى که ما مى بینم همه بخشى از آسمان اول است، آسمانى که از میان آسمانهاى هفتگانه به ما نزدیکتر مى باشد، و به همین دلیل به عنوان «السماء الدنیا» (آسمان نزدیک و پائین) از آن تعبیر شده است. تعبیر به رجوم (تیرها) اشاره به شهابها است که همچون تیرى از یک سوى آسمان به سوى دیگر پرتاب مى شود. مى دانیم شهاب باقیمانده ستارگانى است که طى حوادثى از هم متلاشى شده، بنابراین اگر مى گوید ما کواکب را تیرهایى براى شیاطین قرار دادیم اشاره به همین سنگریزه هاى مخصوص است.

عظمت عالم آفرینش
با اینکه قرآن مجید از محیط عقب افتاده عصر جاهلیت عرب برخاست ولى غالبا تاکید مى کند که مسلمانان در اسرار با عظمت عالم هستى بیندیشند، مطلبى که در عصر جاهلیت مفهوم نداشت، و این خود دلیل روشنى است بر اینکه قرآن از مبدأ دیگرى صادر شده، و هر قدر علم و دانش پیش مى رود عظمت تاکیدات قرآن در این زمینه آشکارتر مى گردد.

مى دانیم کره زمینى که ما در آن زندگى مى کنیم با تمام بزرگى که دارد در مقابل مرکز منظومه شمسى یعنى قرص خورشید به اندازه اى کوچک است که اگر یک میلیون و دویست هزار کره زمین را روى هم بگذارند تازه به اندازه قرص آفتاب مى شود! از سوى دیگر منظومه شمسى ما جزئى از یک کهکشان عظیم است که همان کهکشان راه شیرى نام دارد. طبق محاسبات دانشمندان فلکى تنها در کهکشان ما بالغ بر یکصد میلیارد (000: 000: 000: 100) ستاره وجود دارد که خورشید ما با تمام عظمتش یکى از ستاره هاى متوسط آن محسوب مى شود! از سوى سوم در این جهان بزرگ آن قدر کهکشان وجود دارد که از حساب و شماره بیرون است. و هر قدر تلسکوپهاى نجومى عظیمتر و مجهزتر مى شوند کهکشانهاى تازه اى کشف مى شود! و چه بزرگ است خدایى که این طرح عظیم را با آن نظام دقیق ریخته «العظمة لله الواحد القهار».

و نیز در سوره روم: آیات 20 تا 22 می فرماید: «و من آیاته أن خلقکم من تراب ثم إذا أنتم بشر تنتشرون* و من آیاته أن خلق لکم من أنفسکم أزواجا لتسکنوا إلیها و جعل بینکم مودة و رحمة إن فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون* و من آیاته خلق السماوات و الأرض و اختلاف ألسنتکم و ألوانکم إن فی ذلک لآیات للعالمین؛ از نشانه هاى او این است که شما را از خاک آفرید، سپس انسانهایى شدید و در روى زمین انتشار یافتید و از نشانه هاى او اینکه همسرانى از جنس خود شما براى شما آفرید، تا در کنار آنها آرامش یابید، و در میانتان مودت و رحمت قرار داد، در این نشانه هایى است براى گروهى که تفکر مى کنند و از آیات او آفرینش آسمانها و زمین و تفاوت زبانها و رنگهاى شماست، در این نشانه هایى است براى عالمان».

آیات خدا در آفاق و انفس!
این آیات نکات جالبى از دلائل توحید و نشانه هاى پروردگار را در نظام عالم هستى بازگو کرده و بحثهاى گذشته را تکمیل مى نماید و مى توان گفت روی هم رفته بخش مهمى از آیات توحیدى قرآن را همین آیات تشکیل مى دهد. این آیات که همه با تعبیر من آیاته (یکى از نشانه هاى خدا ...) آغاز مى شود و آهنگ مخصوص و لحن گیرا و جذاب و تعبیرات مؤثر و عمیقى دارد مجموعا از هفت آیه تشکیل شده که شش آیه آن پشت سر هم و یک آیه جداگانه است (آیه 46 همین سوره).

این هفت آیه تقسیم بندى جالبى از نظر آیات آفاقى و انفسى دارد، به طورى که سه آیه در باره آیات انفسى (نشانه هاى خدا در وجود خود انسان) و سه آیه در باره آیات آفاقى (نشانه هاى عظمت پروردگار در بیرون وجود انسان) و یک آیه از آیات انفسى و هم از آیات آفاقى سخن مى گوید. قابل توجه اینکه آیاتى که با این جمله شروع مى شود در قرآن یازده آیه بیش نیست که هفت آیه آن در همین سوره روم است، و دو آیه در سوره فصلت (آیه 37 و 39) و دو آیه در سوره شورى است (آیه 29 و 32) و مجموع این یازده آیه حقا یک دوره کامل توحید است.

ذکر این نکته نیز لازم است که آنچه را قرآن در این آیات به آن اشاره مى کند گرچه مسائلى است که در بدو نظر براى عموم مردم قابل درک و تشخیص است، ولى با پیشرفت علم و دانش بشرى همواره نکته هاى تازه اى در زمینه آن براى دانشمندان آشکار مى شود که به قسمتى از آن در لابلاى تفسیر این آیات اشاره خواهیم کرد. قرآن در اینجا نخست به سراغ آفرینش انسان که اولین و مهمترین موهبت الهى بر او است مى رود و مى گوید: یکى از نشانه هاى او این است که شما را از خاک آفرید، سپس شما انسانهایى شدید که در روى زمین منتشر گشتید. در این آیه به دو نشانه عظمت الهى اشاره شده: یکى آفرینش انسان از خاک که ممکن است اشاره به آفرینش نخستین انسان یعنى آدم بوده باشد، یا آفرینش همه انسانها از خاک چرا که مواد غذایى تشکیل دهنده وجود انسان همه، مستقیما یا بطور غیرمستقیم از خاک گرفته مى شود. دیگر تکثیر نسل انسان و انتشار فرزندان آدم در سراسر روى زمین است که اگر ویژگى گسترش در آدم آفریده نشده بود به زودى از میان مى رفت و نسل او برچیده مى شد. راستى خاک کجا و انسانى با این ظرافت کجا؟

اگر پرده هاى ظریف چشم که از برگ گل هم لطیفتر و حساستر و ظریفتر است، همچنین سلولهاى فوق العاده حساس و ظریف مغز را در کنار خاک بگذاریم و با هم مقایسه کنیم آن گاه مى فهمیم که آفریدگار جهان چه قدرت عجیبى به کار گرفته که از آن ماده تیره کم ارزش چنین دستگاههاى ظریف و دقیق و پر ارزشى را به وجود آورده است؟ خاک نه نور دارد، نه حرارت، نه زیبایى و نه طراوت، و نه حس و نه حرکت ولى در عین حال خمیر مایه انسانى شده است. داراى همه این صفات، آن کس که از چنین موجود مرده اى که کم ارزشترین موجودات محسوب مى شود چنان موجود زنده شگرفى بیافریند شایسته هر گونه ستایش بر این قدرت و علم و دانش بى حساب است «فتبارک الله أحسن الخالقین».

این تعبیر ضمنا بیانگر این واقعیت است که در میان انسانها تفاوتى نیست و ریشه همه به یک جا بازمى گردد، همگى پیوند ناگسستنى با خاک دارند و طبعا سرانجام نیز همه به همان خاک بازمى گردند. قابل توجه اینکه کلمه اذا در لغت عرب معمولا در مورد امور ناگهانى به کار مى رود، ذکر این تعبیر در اینجا ممکن است اشاره به آن باشد که خداوند آن چنان قدرت تکثیر مثل به آدم داد که در مدتى کوتاه ناگهان نسل او در سراسر زمین منتشر شد و جامعه متشکل انسانى را به وجود آورد. دومین آیه مورد بحث نیز بخش دیگرى از آیات انفسى را که در مرحله بعد از آفرینش انسان قرار دارد مطرح کرده مى فرماید: دیگر از نشانه هاى خدا این است که از جنس خودتان همسرانى براى شما آفرید تا در کنار آنها آرامش بیابید. و از آنجا که ادامه این پیوند در میان همسران خصوصا، و در میان همه انسانها عموما، نیاز به یک جاذبه و کشش قلبى و روحانى دارد به دنبال آن اضافه مى کند: و در میان شما مودت و رحمت آفرید (و جعل بینکم مودة و رحمة).

و در پایان آیه براى تاکید بیشتر مى فرماید: در این امور نشانه هایى است براى افرادى که تفکر مى کنند. جالب اینکه قرآن در این آیه هدف ازدواج را س***ت و آرامش قرار داده است، و با تعبیر پر معنى لتسکنوا مسائل بسیارى را بیان کرده و نظیر این تعبیر در آیه 189 سوره اعراف نیز آمده است. به راستى وجود همسران با این ویژگیها براى انسانها که مایه آرامش زندگى آنها است یکى از مواهب بزرگ الهى محسوب مى شود. این آرامش از اینجا ناشى مى شود که این دو جنس مکمل یکدیگر و مایه شکوفایى و نشاط و پرورش یکدیگر مى باشند به طورى که هر یک بدون دیگرى ناقص است، و طبیعى است که میان یک موجود و مکمل وجود او چنین جاذبه نیرومندى وجود داشته باشد. و از اینجا مى توان نتیجه گرفت آنها که پشت پا به این سنت الهى مى زنند وجود ناقصى دارند، چرا که یک مرحله تکاملى آنها متوقف شده (مگر آنکه به راستى شرائط خاص و ضرورتى ایجاب تجرد کند). به هر حال این آرامش و س***ت هم از نظر جسمى است، و هم از نظر روحى هم از جنبه فردى و هم اجتماعى.

آخرین آیه مورد بحث معجونى از آیات آفاقى و انفسى است: نخست به مساله خلقت آسمانها و زمین اشاره کرده مى گوید: از نشانه هاى بزرگ خدا آفرینش آسمانها و زمین است (و من آیاته خلق السماوات و الارض). آسمانها با آن همه کرات، با آن همه منظومه ها و کهکشانها، آسمانهایى که اندیشه بلندپرواز انسان از درک عظمت آن عاجز و فکر از مطالعه آن خسته مى شود و هر قدر علم و دانش انسان پیش مى رود نکته هاى تازه اى از عظمتش آشکار مى گردد. یک روز بود که انسان کواکب آسمان را همین تعدادى مى دانست که با چشم دیده مى شود (دانشمندان آنچه را با چشم غیر مسلح دیده مى شود حدود پنج الى شش هزار احصاء کرده اند). اما هر قدر تلسکوپهاى قویتر و عظیمترى ساخته شد عظمت و کثرت ستارگان آسمان فزونتر گردید، تا آنجا که امروز معتقدند تنها کهکشان ما که یکى از انبوه کهکشانهاى آسمان است بیش از یکصد میلیون ستاره دارد که خورشید ما با عظمت خیره کننده اش یکى از ستارگان متوسط آن محسوب مى شود!، و تنها خدا مى داند که در همه کهکشانها که تعداد آنها بر هیچکس روشن نیست چقدر ستاره وجود دارد.

همچنین هر قدر علوم طبیعى، زمین شناسى، گیاه شناسى، حیوانشناسى و علم تشریح و فیزیولوژى و روانشناسى و روانکاوى پیشرفت مى کند عجائب تازه اى در باره آفرینش زمین کشف مى شود که هر یک آیتى از آیات عظمت خدا است. سپس به یکى از آیات بزرگ انفسى سخن را منتقل ساخته مى گوید: اختلاف زبانها و رنگهاى شما نیز از آیات عظمت او است! (و اختلاف ألسنتکم و ألوانکم). بى شک زندگى اجتماعى بشر بدون شناخت افراد و اشخاص ممکن نیست که اگر یک روز همه انسانها یک شکل و یک قیافه و داراى یک قد و قواره باشند در همان یک روز شیرازه زندگى آنها بهم مى ریزد، نه پدر و فرزند و همسر از بیگانه شناخته مى شوند، و نه مجرم از بیگناه، بدهکار از طلبکار، فرمانده از فرمانبر و رئیس از مرئوس، و میزبان از مهمان، دوست از دشمن شناخته نمى شود و چه جنجال عجیبى بر پا خواهد شد! اتفاقا گاهى این مساله در مورد برادران دوقلو که از هر نظر شباهت با هم دارند پیش مى آید و چه مشکلاتى در برخورد مردم و مناسبات با آنها روى مى دهد تا آنجا که شنیده ایم گاهى یکى از برادران دو قلوى همرنگ و هم شکل، بیمار بوده و مادر دارو را به دیگرى داده است! لذا براى سازمان یافتن اجتماع بشر خداوند صداها و رنگها را مختلف قرار داده است.

به گفته فخر رازى در ذیل آیه مورد بحث، شناسایى انسان نسبت به انسان یا باید از طریق چشم حاصل شود یا به وسیله گوش، خداوند براى تشخیص چشم رنگها و صورتها و شکلها را مختلف آفریده، و براى تشخیص گوش اختلاف آوازها و آهنگهاى صدا را ایجاد کرده است، بطورى که در تمام جهان نمى توان دو انسان را پیدا کرد که از نظر چهره و آهنگ صدا از تمام جهات یکسان باشند یعنى صورت انسان که عضو کوچکى است و آهنگ صداى انسان که موضوع ساده اى است به قدرت پروردگار به میلیاردها شکل مختلف در مى آید و این از آیات عظمت او است. البته این احتمال نیز وجود دارد و بعضى از مفسران بزرگ به آن اشاره کرده اند که اختلاف السنه به معنى اختلاف زبانها از قبیل عربى و فارسى و مانند آن باشد، و اختلاف رنگها اشاره به اختلاف نژادها که هر نژادى رنگى دارد. ولى مى توان معنى وسیعى از کلمه اختلاف استفاده کرد که شامل این تفسیر و تفسیر ما قبل آن هر دو شود، و به هر معنى این تنوع خلقت شاهد عظمت و قدرت او است.

فرید وجدى در دائرة المعارف خود از قول نیوتن دانشمند معروف غربى چنین نقل مى کند که مى گوید: در باره آفریدگار جهان و خداوند هرگز شک نکنید، زیرا معقول نیست ضرورت و علت و معلول فاقد شعور به تنهایى رهبر وجود باشد، چون ضرورت کور و یکسان در هر مکان و هر زمان متصور نیست که این همه کائنات متنوع و موجودات رنگارنگ از او صادر گردد، و ممکن نیست که وجود با نظام و ترتیب اجزائش و تناسبهاى لازم و هماهنگ با تغییرات زمان و مکان ظاهر گردد، بلکه همه این امور حتما باید از مبدئى سرچشمه گرفته باشد که داراى علم و حکمت و اراده است (دائرة المعارف فرید وجدى جلد اول صفحه 496 «ماده اله»). قرآن در پایان آیه فوق مى گوید: در این امور نشانه هایى است براى عالمان و اندیشمندان. چرا که آنها بیش از هر کس از این اسرار آگاه مى شوند.