وجود

دلیل شما برای اعتقاد به روح

انجمن: 

دلیلی که شما برای اعتقاد به روح دارید چیست؟

هم میخواهم نظرات دوستان را و هم ادله قرآنی و دینی را از کارشناس بشنوم.

زنده بودن و وجود داشتن

به نام خداوند بخشایشگر و مهربان

یک سوالی هست که چند وقته ذهنمو در گیر کرده . از سنگ هم شروع شد. که آیا سنگ زندست یا زنده نیست . تقریبا از هر کسی سوال کردم ، به من گفتن که زنده نیست به دلایل مختلف علمی . اما بعدش این سوال برام پیش اومد .

آیا اگر چیزی بخواد وجود داشته باشه ، باید زنده باشه (بشه - زندگی بهش بخشیده بشه) یا یه چیز میتونه وجود داشته باشه و زنده هم نباشه ؟

یا طوری دیگر این رو بیان کنم که زنده بودن لازمه ی وجود داشتنه یا وجود داشتن لازمه ی زنده بودن هست (که در این صورت میتونه یک چیز وجود داشته باشه و زنده نباشه) ؟

فقط یک چیز ، اینکه من در اینجا هدفم از بیان کلمه زنده ، به معنای علمیش که رشد کنه ، نفس بکشه و ... نیست .

مخلوق یا تجلی؟

انجمن: 

بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَلِیُّ اعظم یا الله
سلام.
سوالی دارم و به دنبال اون هستم این هست که عالم مخلوق است و از مرتیه فعل خداوند یا تجلی و در مرتیه ذات؟
طبق مطالعاتی که کردم گویا متکلمین بر این باورند که خدا قدیم هست . عالم حادث .یعنی در مرتیه اول ذات خدا بوده و بعد حق اراده کرده و به علت فیاض بودن فعل انجام داده و خلق صورت گرفته.
و فلاسفه میگوییند هم خدا و هم عالم قدیم هستند بطوری نمیشود خدا را بدون فیضش فرض کردن همانجور که نمیشود خورشید را بدون نورش فرض کرد.با این فرق که عالم نیازمند خدا هست
اگر گفته متکلمین درست باشد و عالم حادث باشد و در مرتیه بعد از ذات قرار گیرد.در نتیجه ما مخلوق خدا هستیم .چراکه در مرتیه فعل خدا صورت گرفته ایم . پس همانجور که جیر و اختیار در مقام فعل تعریف میشود باید سوال کرد که ایا خداوند در انجام این فعل مختار بوده یا نه؟
اختیار یعنی توانایی در انجام یا عدم انجام فعلی
از انجا که خدا جمیع الکمالات است فیاض است . بر طیق این صفت درخواست ممکن الوجود مبنی بر بوجود امدن را رد نمیکند و به او وجود میخشد. حال اگر خدا در این امر مختار باشد میتواند و باید بتواند به هیچ ممکن الوجودی وجود نیخشد.که در این صورت خداوند به ممکن الوجود بخل ورزیده چرا که او را خلق نمیکند.پس او بخیل است
از انجا که نمیتواند بخیل باشد چرا که بخل متضاد tفیض است در نتیجه نمیتواند خلقی نداشته باشد .پس او باید و باید خالق باشد و اختیاری در انجام فعل خلق ندارد .
اما اگر گفته فلاسفه رو در نظر بگیریم .که عالم و خدا هر دو قدیم هستند .باید گفت در این صورت عالم در مرتیه فعل خدا صورت نگرفته بلکه از ازل و در مرتیه ذات خدا با او بوده همانند نور خورشید با خورشید.پس در این صورت فعلی صورت نگرفته .(البته فلاسفه میگویند برخی چیزها قدیم هستن و برخی حادث)پس ان چیز که قدیم هست (جز خدا) با این که نیازمند خدا هست اما به اراده خدا متصل نیست.چرا که اراده در مرتیه فعل تعریف میشود.وجود چیزی که قدیم هست دست خدا نیست و خدا در معدوم کردن ان عاجز.همانجور که نمیشود خورشید را بدونه نورش فرض کرد خدا را هم نمیشود بدون تجلی خود فرض کرد.در نتیجه وقایع و حقایقی هستند که وجودشان تحت اختیار خداوند نیست .
از پاسخگو درخواست دارم مطلی رو یرام روشن کنه.ممنون

چرا «وجود» وجود خارجی دارد؟

سلام.
یکی از قسمت‌های برهان صدیقین به عنوان محکم‌ترین برهان اثبات خدا، پذیرفتن حقیقت وجود به عنوان یک حقیقت عینی و خارجی است.
چگونه می‌توان اثبات کرد که این «وجود»، حقیقتی عینی است و نه صرفاً ذهنی؟ چطور می‌توان گفت که «وجود»، مانند «سفیدی» تنها یک مفهوم ذهنی نیست؟
متشکرم.

آیا قائلین به وحدت وجود کافر و نجس هستند؟

[="Blue"]سلام

آیا قائلین به وحدت وجود کافر و نجس هستند؟؟

مراجع:آیت الله مکارم شیرازی و آیات الله خامنه ای[/]

چرا صفات خوب وجودی هستند و صفات بد عدمی

با عرض سلام و خسته نباشید.
بنده قبول دارم که خداوند عین وجود و بی‌عیب و نقص است و هیچ عدم و کاستی‌ای در وجودش راه ندارد.
سؤالم این است که چه دلیلی داریم که صفات خوب (مانند علم، قدرت، رحمت، عدل، رزّاقیت و ...) وجودی هستند و صفات بد (مانند حسد، دروغ، ظلم و ...) عدمی هستند؟

یک برهان

بسم الله الرحمن الرحیم

با عرض سلام خدمت تمامی دوستان.از شما درخواست می کنم در صورت امکان برهان زیر رو به دقت مطالعه کنین و نظرات خودتون رو راجع به اون بگین.بیان اول در واقع تقریری از برهان صدیقین صدراییه که خیلی به تقریر علامه طباطبایی (ره) نزدیکه.بیان دوم هم برهان علیته.

بیان اول:

مقدمه1:واقعیتی هست.پس هستی،هست.زیرا اگر هستی وجود نداشته باشد به دو تناقض بر می خوریم:

1-فرض می کنیم هستی نیست.پس هستی،عدم است.یعنی هستی،نیستی است.این اجتماع نقیضین است که خلاف فرض است.

2-فرض می کنیم هستی نیست.وقتی نمود های هستی (مثل انسان،حیوان،درخت،سنگ و ...) می توانند وجود داشته باشند که بودنی در کار باشد و هستی باشد.در واقع وجود هستی تقدم دارد بر وجود این موارد.زیرا اگر وجود،وجود نداشته باشد نمی توانیم دیگر چیزی را متصف به وجود کنیم.زیرا وجودی در کار نیست.پس از فرض نبودن هستی نتیجه می گیریم که واقعیتی نیست.ما با پذیرش فلسفه،پذیرفتیم که ما هستیم و واقعیتی هست.این دو مورد نقیض هم هستند.

مقدمه2:وجود هستی ذاتاً واجب است.یعنی واجب الوجود بالذات است.زیرا هستی یا واجب بالذات است یا واجب بالغیر.گزاره آخر توتولوژی است و حالت دیگری نداریم.فرض می کنیم بالغیر واجب الوجود باشد.بنابراین برای وجود هستی،باید چیز دیگری باشد که هستی به واسطه آن واجب الوجود شود.چون هستی وجود دارد،پس چنین چیزی هم وجود دارد.بنابراین به این رسیدیم که این چیز،خود وجود دارد.زمانی می توانیم گزاره آخر را بپذیریم که پذیرفته باشیم وجود داشتنی در کار است و وجود،خود وجود دارد.بنابراین این دور بوده و خلاف فرض است.لذا وجود هستی ذاتاً واجب است.پس هستی واجب الوجود بالذات است.

مقدمه3:هستی نمی تواند مشروط به شرطی شود.اگر فرض کنیم شرط p درباره هستی وجود دارد،پس پذیرفتیم که شرطی موجود است.از موجودیت این شرط به این می رسیم که خود موجودیت و وجود،وجود دارد و این دور است.پس فرض خلف باطل است.

مثلاً نمی توانیم بگوییم اگر جهان نباشد،هستی نیست.چون چنین شرطی باطل است و این مطلب ثابت شد.حتی اگر بپذیریم این شرط برقرار است،پس وقتی جهان نباشد این شرط وجود دارد.پس چیزی وجود دارد.لذا هستی خود وجود دارد.حتی خود این گزاره تناقض است که بگوییم هستی پیش از وجود جهان،نبوده است و یا بعداً نخواهد بود.چون تناقض محدود به زمان نیست.

مقدمه4:هستی ازلی و ابدی است.زیرا اگر ازلی و ابدی نباشد،پس نبوده و سپس از نیستی هستی شده است یا بوده و بعداً نخواهد بود.بنابراین هستی،نیستی بوده است یا هستی،نیستی خواهد بود که این تناقض است.زیرا هستی،هستی است تحت هر شرایطی.این گزاره نیز توتولوژی است.حتی از فرض وجود نداشتن آن در گذشته یا آینده،به این می رسیم که زمانی به نام گذشته یا آینده وجود دارد که هستی در آن نیستی است.صرف نظر از تناقض موجود،در وقتی می گوییم چنین زمانی وجود دارد،پس وجود داشتنی در کار است و واقعیتی هست.بنابراین باز هم نتیجه می گیریم که هستی،هست.حتی اگر بگوییم وقتی زمان و ماده نیستند،هستی هم نیست،از این مورد نتیجه می گیریم که با عدم وجود زمان و ماده،شرطی برقرار است.از برقراری این شرط نتیجه می گیریم که واقعیتی هست.پس باز هم هستی هست.

مقدمه5:هستی یکی است.زیرا اگر دو هستی وجود داشته داشته باشد،دیگری هم هست که این خود نیازمند پذیرش وجود هستی است.پس این فرض منجر به دور می شود.لذا باطل است.

مقدمه6:هستی علتی ندارد.زیرا اگر علتی داشته باشد،از آنجا که پذیرفتیم هستی هست،پس آن علت هم هست.یعنی آن علت وجود دارد.پیش از وجود داشتن آن علت،هستی باید خود وجود داشته باشد.پس این دور است.لذا هستی علتی ندارد.

مقدمه7:در هستی هر کمالی هست.زیرا واضح است که عدم وجود کمال،امری عدمی است و اجتماع نقیضین است که هستی و عدم مجتمع شوند.یعنی تناقض است که بپذیریم در هستی کمبود و فقدان فلان کمال هست.زیرا فقدان یعنی عدم وجود.در حالی که هستی نقیض عدم است و ذره ای از عدم در آن راه ندارد.اگر ذره ای عدم در آن باشد اجتماع نقیضین روی می دهد که امری محال است.پس هر خیر و کمالی را کامل داراست.

نتیجه:هستی (مطلق وجود) در ذات خود مساوی است با ذات خداوند (وجود مطلق) و چون می دانیم هستی هست،پس خداوند نیز هست.

بیان دوم:

هر معلولی که وجود دارد یا علتی دارد یا ندارد.شکی در این نیست و حالت سومی نداریم.حال فرض می کنیم آن معلول که وجود دارد،علت ندارد.طبق فرض ما این معلول وجود دارد.لازمه وجود داشتن این معلول،وجود، وجود است (همانطور که در بیان اول نشان داده شد).بنابراین وجود،علت وجود این معلول است.پس فرض ما باطل بود.زیرا منجر به تناقض شد.

بنابراین هر معلولی که وجود دارد،علت دارد.حال یا تسلسل محال است یا محال نیست.اگر محال نباشد پس سلسله علی به جای خاصی ختم نمی شود و سلسله ای از علت ها و معلول ها داریم که پایان نمی پذیرند.اما همگی وجود دارند.لازمه وجود داشتن این سلسله بی نهایت آن است که بپذیریم وجود،وجود دارد و موجود است.بنابراین تمامی علل به وجود منتهی می شوند.این خلاف فرض است.زیرا فرض کردیم سلسله علل به جایی منتهی نمی شود.
از بیان فوق نتیجه می گیریم که سلسله علی در هر صورت نقطه آغازینی دارد.جهان نیز نمی تواند اولین نقطه و حلقه این سلسله باشد.زیرا خود باید وجود داشته باشد.پس وجودِ وجود علت آن است.

نتیجه:علت العلل وجود دارد.پس خداوند موجود است.

پاسخ به برخی سوالات احتمالی:

انسان عین هستی نیست.

ممکنه بگن انسان هست.پس هستیه.پس آیا انسان همون خداست؟
علاوه بر این انسان ممکنه از بین بره.در حالی که هستی از بین نمیره،به عدم تبدیل نمیشه و این مطلب ثابت شد.اما چون انسان عین هستیه و زوال پذیره،پس باید بشه که هستی به عدم تبدیل بشه.این یه تناقضه.یا انسان عین هستی نیست،یا هستی زوال پذیره.

پاسخ این سوال خیلی واضحه.انسان،انسان است.نه این که انسان،هستی است.اگر انسان عین هستی بود،لازم نبود اصلاً بگیم انسان هست.کافی بود بگیم انسان انسان.علاوه بر این اگر بگیم انسان عین هستیه،واضحه که گاو هم هست.پس گاو هم عینه هستیه.از این دو مورد نتیجه می گیریم که گاو عینه انسانه.این خلاف واقعیته.
پس انسان عین هستی نیست.

تسلسلی درباره وجود

وجود،وجود داره.پس وجودِ وجود هم وجود داره.بنابراین وجودِ وجودِ وجود هم وجود داره و الی آخر.پس تسلسلی هست اینجا که تسلسل باطله.بنابراین این هم باطله.
حکما پاسخ دادن که وجود بالذات وجود داره.شما فرض رو در اینجا براین گرفتین که وجود،زمانی وجود داره که وجود وجود هم وجود داشته باشه.اولاً این مسئله دوره.ثانیاً شرطی گذاشتیم برای وجودِ وجود و گفتیم وقتی وجود داره که وجودِ وجودِش هم وجود داشته باشه که ثابت شد چنین شرطی برقرار نیست.ثالثاً هر تسلسلی محال نیست.تسلسلی علی محاله که این هم نیازمنده اثباته.اما نمی تونیم علتی برای وجود داشتن وجود در نظر بگیریم.چون این علت باید خودش وجود داشته باشه که این هم دوره.

مزایای بیان اول:

1-تنها فرض ما پذیرش فلسفه است و این که واقعیتی در خارج موجود است.پس می توان آن را به عنوان اولین قضیه فلسفی مطرح کرد.

2-این برهان ثابت می کند که خداوند وجود دارد.اما به صورتی خاص اثبات می کند.در واقع یکی بودن مصادیق مطلق وجود و وجود مطلق (تساوق این دو را) را ثابت می کند و چون وجود وجود امری بدیهی است و برقرار است،پس وجود خدا هم امری بدیهی بوده و برقرار است.بنابراین وجود خداوند امری بدیهی است و هر انسانی پیش از پذیرش هر چیزی باید این اصل را بپذیرد.پس این برهان صرفاً جنبه روشن سازی دارد.

3- چون تنها فرض برهان وجود واقعیتی در خارج است،بنابراین به کمک این برهان می توانیم ثابت کنیم هر برهانی که قصد داشته باشد عدم وجود خدا را ثابت کند،باطل است.زیرا هر برهانی که عدم وجود او را ثابت کند،وجود او را نیز ثابت می کند.برای مثال در برهان شر داریم:

شر هست (بدیهی)=>خدا نیست.
شر هست (بدیهی)=>واقعیتی هست.=>هستی هست.=>خدا هست.
دلیل این مطلب هم آن است که هر برهانی در فلسفه بر مبنای وجود واقعیتی شکل می گیرد.

4-چه بپذیریم عالم قدیم است چه حادث،برهان در هر صورت برقرار است.زیرا پذیرش هر یک از این دو تغییری در برهان به وجود نمی آورد.حتی اگر جهان نباشد هم هستی هست.بنابراین مباحث فیزیکی مربوط به عالم،ماده،زمان و ... نمی توانند برهان را باطل کنند.

5-نیازی به این نیست که ثابت کنیم چیستی (ماهیت) حق تعالی عین وجودش است.زیرا برهان ثابت می کند که هستی محض یا همون خود هستی یا همان مطلق وجود در ذات خود برابر با خداوند است.

مزایای بیان دوم:

1-نیازی به پذیرش این نیست که ممکن نیست معلولی بی علت داشته باشیم.زیرا برهان این امر را ثابت می کند.

2-نیازی به پذیرش این نیست که تسلسل محال است.زیرا برهان این امر را ثابت می کند.

3-برهان نشان می دهد که جهان،ماده و ... خود علتی دارند و علت العلل نیستند.

منتظر نظرات دوستان عزیزم هستیم.

با تشکر :Gol:

کارشناس بحث : محراب

اختیاری وجود ندارد(باید ایمان بیاورید)

سلام
اگه با دقت نخونید از دستش می دین.

در باب موضوع جبر واختیار از کتاب خدا نکاتی می گویم که حتی کودک هم مصداقش را درک می کند!
هم چنین پاسخ های احتمالی برخی دوستان رو در پایان می نویسم که دوستان دیگه زحمت نوشتن اونا رو نکشن.

تعریف واقعی و عامه اختیار:ازادی رفتار، بدون محدودیت.

در سوره کهف ایه 29 داریم:

وَ قُل الحَقُّ مِن رَبِکُم فَمَن شآءَ فلیؤمِن وَ مَن شآءَ فَلیَکفّراِنّآ اَعتَدنا لِلظّالِمینَ نارًا...>>

و بگو: دین حق همان است که از جانب پروردگارشما امد،پس هر که می خواهد ایمان ارد وهرکه می خواهد کافرشود،ما برای کافران ستم کار اتشی مهیا ساخته ایم که ...>>

و سوره اعراف ایه40:

اِنَّ الَذینَ کذَّبوا بِایاتِنا وَاستکبَروا عَنها لا تُفَتَّحُ لَهُم اَبوابُ السَّماءَ وَ لا یَأخُلونَ الجَنَّةَ حَتّی یَلِجَ الخَیاطِ وَ کذالِکَ نَجزِی المُجرِمین...>>

همانا انان که ایات مارا تکذیب کردند و از کبر و نخوت سر بر ان فرود نیاوردند هرگز درهای اسمان به روی انان باز نشود و به بهشت در نیایند تا انکه شتر در چشمه سوزن درآید(یعنی داخل شدنشان به بهشت بدان ماند که شتر به چشمه سوزن رود و این در عادت محال باشد). واینگونه گنهکاران(متکبّر) را مجازات سخت خواهیم کرد.>>

معانی ایات کاملا واضح اند:

انسان مختار است که ایما ن اورد یا کفر ورزد.اگر کفر ورزد به عذابی سخت دچار می شود.

خب، مثال می زنم. شما به یک کودک می گویید می توانی شکلات را بخوری می توانی نخوری ولی اگر بخوری سیاه و کبودت می کنم...

کودک راهی را جز نخوردن شکلات نمی بیند.حتی کودک هم متوجه محدودیتش می شود...

و اما پاسخ های احتمالی برخی دوستان:

تعریف اختیار که این نیست....
معنی ایه را از کجا اوردید؟...

معانی ایات واضح اند؟کجا واضح اند؟خداوند در ایه گفته است اگر کسی از سر تکبر کفر ورزد او را عذا ب می کنیم...!

این چه مثالیه؟ چرا توهین میکنید..!
خدا انسان را دوست دارد به همین جهت اورا به راه راست می خواند...
چون خداوند از عاقبت دنیوی کفر ورزیدن انسان اگاه است، او را مجبور به ایمان اوردن می کند ولی اختیار نقض نمی شود...؟؟!!
شما دلایل کارهای خدا را درک نمی کنید...
می خوای بخواه می خوای نخواه.همینه که هست. تو مختاری... :Moteajeb!: :vamonde:


متشکرم.

تاپیک مقالات انجمن کلام و عقاید

بسم الله الرحمن الرحیم


سوال :

چرا تعدد زوجات با فطرت خانمها سازگار نيست ولي بر مردا يه امتيازه
خانمها كلا حقوقشون خيلي كمه در قران هم هست و للرجال عليهن درجه...ميخوام علتش بدونم

پاسخ :

اولاً اسلام تعدد زوجات را بدون قید و شرط و نامحدود قبول ندارد. با بررسى وضع محیطهاى مختلف قبل از اسلام به این نتیجه مى‏رسیم كه تعدد زوجات به طور نامحدود، امر عادى بوده و قبل از اسلام جریان داشته؛ تعدد زوجات از ابتكارات اسلام نیست، بلكه دین آن را در چارچوب ضرورت‏هاى زندگى انسان محدود ساخته و براى آن قیود و شرایط سنگیني قرار داده است.

ثانياً قوانین اسلام براساس نیازهاى واقعى بشر است، نه احساسات، زیرا ممكن است هر زنى از آمدن رقیب (در زندگى ناراحت بشود، ولى وقتى مصلحت تمام جامعه درنظر گرفته شود و احساسات را به كنار بگذاریم، فلسفه تعدد زوجات روشن مى‏شود.) هیچ كس نمى‏تواند انكار كند كه مردان در حوادث گوناگون زندگى، بیش از زنان در خطر مرگ قرار دارند و در جنگ‏ها و حوادث دیگر، قربانیان اصلى را آن‏ها تشكیل مى‏دهند.

نیز نمى‏توان انكار كرد كه بقاى غریزه جنسى مردان از زنان طولانى‏تر است، زیرا زنان در سن معینى، آمادگى جنسى خود را از دست مى‏دهند، در حالى كه در مردان چنین نیست.

هم چنین زنان به هنگام عادت ماهانه و قسمتى از دوران حاملگى، عملاً ممنوعیت آمیزش دارند، در حالى كه در مردان این ممنوعیت وجود ندارد. و لحاظ اين مصلحت بمنظور پيشگيري از مفاسد بسياري بوده كه در اثر فقدان اين مصلحت، دامنگير فرد و جامعه مي شود.

از همه گذشته زنانى هستند كه به علل گوناگونى همسران خود را از دست مى‏دهند و اگر تعدد زوجات نباشد، آن‏ها باید براى همیشه بدون همسر باقى بمانند.

با درنظر گرفتن این واقعیت‏ها در این گونه موارد (كه تعادل میان مرد و زن به هم مى‏خورد) ناچاریم یكى از سه راه ذیل را انتخاب كنیم.

أ) مردان تنها به یك همسر در همه موارد قناعت كنند و زنان بیوه تا پایان عمر بدون همسر باقى بمانند و تمام نیازهاى فطرى و خواسته‏هاى درونى و احساسى خود را سركوب كنند.

ب) مردان فقط داراى یك همسر قانونى باشند، ولى روابط آزاد و نامشروع جنسى را با زنانى كه بى شوهر مانده‏اند، به شكل معشوقه برقرار سازند.

ج) كسانى كه قدرت دارند بیش از یك همسر را اداره كنندو از نظر جسمى و مالى و اخلاقى مشكلى براى آن‏ها ایجاد نمى‏شود، نیز قدرت بر اجراى كامل عدالت میان همسران و فرزندان دارند، به آن‏ها اجازه داده شود كه بیش از یك همسر انتخاب كنند.
حال اگر بخواهیم راه اول را انتخاب كنیم، باید گذشته از مشكلات اجتماعى كه به وجود مى‏آید، با فطرت و غرائز و نیازهاى روحى و جسمى بشر به مبارزه برخیزیم. هم چنین عواطف و احساسات این گونه زنان را نادیده بگیریم اما این مبارزه‏اى است كه پیروزى در آن نیست. به فرض كه این طرح عملى بشود، جنبه‏هاى غیر انسانى آن بر هیچ كس پوشیده نیست.

تعدد همسر را در موارد ضرورت نباید تنها از دریچه چشم همسر اول مورد بررسى قرار داد، بلكه از دریچه چشم همسر دوم و مصالح و مقتضیات اجتماعى باید مورد مطالعه قرار داد. آن‏ها كه مشكلات همسر اول را در صورت تعدد زوجات عنوان مى‏كنند، كسانى هستند كه یك مسئله سه زاویه‏اى را تنها از یك زاویه نگاه مى‏كنند، زیرا تعدد همسر هم از زاویه دید مرد و هم از زاویه دیدهمسر اول، نیز از زاویه دید همسر دوم باید مطالعه شود، آن گاه با توجه به مصلحت مجموع در این باره قضاوت كنیم.

اگر راه دوم را انتخاب كنیم، باید فحشا را به رسمیت بشناسیم. تازه زنانى كه به عنوان معشوقه مورد بهره بردارى جنسى قرار مى‏گیرند، نه تأمین دارند و نه آینده‏اى. چنان كه شخصیت آن‏ها پایمال شده است. این‏ها امورى نیست كه انسان آگاه آن را تجویز كند.

بنابراین تنها راه سوم مى‏ماند كه هم به خواسته‏هاى فطرى و نیازهاى غریزى زنان پاسخ مثبت داد و هم از عواقب شوم فحشا و نابسامانى زندگى این دسته از زنان بركنار ماند و جامعه را از گرداب گناه بیرون برد.(1)

با اين توضيحات روشن مي شود كه اگر بدور از احساسات و غرض ورزي ها به احكام دين بنگريم، صرفنظر از دلايل نقلي (آيات و روايات)، به حكم عقل و وجدان، دين اسلام را جامعترين و كاملترين دين الهي دانسته، و همه احكام آن را بر اساس و در مسير جلب مصلحت و دفع مفسده خواهيم يافت كه ضمن مطابقت كامل با نيازهاي معقول و منطقي بشر، به تمامه عدل و انصاف را در همه زمينه ها مطمح نظر خويش قرار داده است.

عموماً آنچه در اين ميان مورد، اشتباه و خطا قرار مي گيرد، قضاوت هاي فاقد مبنا و اصول است كه عمدتاً مبتني بر احساسات و يكجانبه نگري است كه فاقد مبناي معقول و منطقي مي باشد، و گاهاً اينگونه مسائل با تبييني شبهه آلود از سوي مغرضان، به اشتباه، نزد بي غرضان شائبه ي عقلانيت و منطق پيدا مي كند و در صورتي كه انسان، به عدم آسيب پذيري وحي و كلام قرآن و اهل بيت (ع) و دستورات و احكام دين، وثاقت و ايمان كامل نداشته باشد، و برتري وحي و يافته هاي ديني بر ديگر يافته هاي بشري برايش ثابت نباشد، به عبارتي كلام وحي را بر عقل و دانش بشري و بر احساسات و يافته هاي خود عرضه كند، نه يافته هاي عقل و دانش و احساس بشري را بر اصول وحي، ناگزير، دچار چنين تعارض و تشكيك و ترديدي خواهد شد.

تداوم چنين رويدادي در روح و روان و منطق بشر و عدم برخورداري از روح تقوا و محروميت از هدايت الهي، انسان را از مدار انصاف و عدالت خارج ساخته و نهايتاً به وادي كفر و دشمني و مخالفت با اصول دين الهي مي كشاند.

پاورقي______________________________________ __
1. مكارم شيرازي، ناصر، تفسیر نمونه، ج‏3، ص 256 - 260؛ كتاب 180 پرسش و پاسخ.

تاپیک چرا پذيرش دين براي مردها راحت تر است؟
http://www.askdin.com/showthread.php?t=13857&page=2