با سلام و احترام...
من خیلی خیال پردازی می کنم. البته خدا رو شکر خیالاتم به هیچ عنوان جنبه ی گناه یا حتی شیطنت نداره.
فقط بس که اطرافیان و اساتیدم تو دانشگاه تحویلم میگیرن، مدام خیال پردازی می کنم که مثلا فردا سر کلاس استاد فلان سوالو می پرسه
و فقط من جواب میدم... دکتر فلانی تو سالن منو میبینه و باز میخواد کلی ازم تعریف کنه و پیش بچه ها از کمالات من و خونوادم بگه...
تو مهمونی بابابزرگ این کارو برام میکنه منم اینجوری میگم ...الان که دارم می نویسم از این کار مسخره و احمقانه خنده ام میگیره ولی فقط خدا میدونه که چه عذابی می کشم از این مصیبت.
هر کاری برا رفعش کردم. برنامه ی ورزشی، جلسات فرهنگی اجتماعی، مسافرت،... یه مدت قرار گذاشته بودم تا از این فکرا می اومد سراغم، یه صفحه قرآن می خوندم، یا سوره ناس می خوندم. یکم خوب شده بودم تا اینکه اخیرا طی موفقیتی که تو دانشگاه بدست آوردم بازم بازار تحویل گرفتن داغ شد و حال من بدتر....:help:
الان وقتی فکرم می پره و پا میشم قرآن بخونم تا راحت بشم، یهو بنظرم میاد که الان بابا درو باز میکنه و منو تو قرآن خوندن می بینه و ذوق میکنه...و از این خیال پردازی احساس خوبی بهم دست میده.
من میدونم خیال یکی از قوای چهارگانه ی بشری هست که غیر از عقل هر کدومش زیادی فعال باشه، جولانگاه شیطان میشه...
این بدترین عذاب زندگی منه... وقتی دارم با همه ی وجودم خالصانه برا شهید گمنام دانشگاه فاتحه میخونم یهو به نظرم میرسه که الان دکتر فلانی منو کنار مزار می بینه و چقدر خوشحال میشه که دانشجوی دردونه اش سر مزار شهیده و به من افتخار می کنه و بیشتر از قبل تحویلم میگیره.
من عقده ی تحویل گرفتن ندارم. چون از وقتی به دنیا اومدم شرایط ایده آلی تو زندگی داشتم و همیشه تو چشم بودم و مرکز توجه دوست و آشنا و پدر و مادر و... ولی نمیدونم چرا اینجوری شدم و الان باید چی کار کنم.
حقیقتا معذرت میخوام که خیلی وقتتونو گرفتم.
اگه کمکم کنین بی نهایت ممنونتون میشم.